حرفهاش با طنز بود و شوخی می کردیم و همین آدمهایی که اسم می بردیم آشنا و برخیشون دوستهامون بودن اما بعد که اومدم خانه واقعا به فکر فرو رفتم شاید برای شما پیش افتاده باشه به کتابفروشی برید و مسئول اونجا اگر زحمت بخودش بده و جواب سلامی بده اگه بخواد راهنمایی کنه چنان با غرور و تکبر حرف میزنه که آدم فکر می کنه شوپنهاور جلوش ایستاده و بعد اگه قدری مهربون باشه شروع میکنه به اوج گرفتن راجع به کتابی که حتی نخونده

باز میگم منظور من همه کتابفروشها نیست اصلا فکر کنید خودم کاش قدری نقد پذیر باشیم من خودم بارها خجالت کشیدم حرفی زدم راجع به کتابی و بعد متوجه شدم مخاطب استادی است که بنده سعادت آشنایی نداشتم پس لازم میدونم خواهش کنم از کتابفروش ها که مطالعه خود را بیشتر کنند این که طرف قصاب بود  یا نجار فرقی نمی کنه در گذشته این شغل را با علاقه یا اجبار سپری کرده  و امروز یک کتابفروش است و تنها معیار ما اشراف و آگاهی آن  است که با محک زدن یا مکالمه با یک اهل فن براحتی قابل تشخیص است

باری...

کارا کتاب صبورانه منتظر نقدها و نظرات شماست بلاشک ما اشکال و ایراد کم نداریم به ما آموزش دهید چگونه این شهر کتاب را مدیریت کنیم شاید در فردایی نزدیک از ما به خوبی نام برده شود که این همه هدف ماست

خاک پایتان سلیمانی