پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

کتاب داستان ایرانی

.....................................................................................................

کتاب رایکا نوشته ای از فهیمه سلیمانی است . رایکا سرش را به بالا آورد و از پشت عینک کمی چشمهایش را ریز نمود و واضح تر به چهره ی او نگاه کرد. هم اکنون بیاد خواهد آورد که صورت او را کجا دیده است .دو روز قبل در بین فرمهای درخواست کار اسم او را دیده و از منشی اش خواسته بود تا با او تماس گیرد. او هم ساعتی بعد آمده و پس از گفتگوی کوتاهی فرار برآن شده بود که از امروز بعنوان مترجم شرکت کار را آغاز کند . رایکا که از برخورد خود خجل شده بود.از جا برخاست و با تواضع گفت بله بفرمایید. ولی هر اندازه به فکرش فشار آورد اسم او را بیاد نیاورد به این موجب لبخندی بر لب زد.بله ببخشید.لطفا بفرمایید.سرمدی هستم.اوه درسته. بفرمایید خانم سرمدی ظاهرا شما به صورت کامل وقت شناس هستید.رزا روی مبل چرمی مقابل میز مدیر عامل ولو شده بود و در صورتی که یک پایش را روی پای دیگر انداخته بود.به طور جدی و بی حالت رایکا نگاه کرد. در نگاه اول چهره او زیادتر شباهت مردان رومی بود و بر خلاف صورت ظریف و زیبایش جدیت خاصی داشت که با آنهمه زیبایی هماهنگی نداشت .برای دانلود کتاب به ادامه مراجعه نمایید و برای خرید کتاب رایکا تماس بگیرید.

کتاب حریر نگاه نوشته فریبا قاسمی می باشد.این کتاب قصه عاشقانه ی بسیار زیبایی می باشد که حکایت از دوستی دنیا با رامینا می باشد.رامینا که مادر خویش را در زمان بسیار قدیم از دست داده است و در سن پانزده سالگی با دنیا دوست شده و با همه ی مخالفتهای پدر رامینا این دو نفر هیچ وقت دوستی خویش را با هم قطع نخواهند کرد اما با تصمیم پدر رامینا آنها می بایست کشور را ترک نمایند. رامینا عاشق پسری به نام باران می باشد و باران نیز او را بسیار دوست داشته و با آنکه باران چندین دفعه به خواستگاری رامینا رفته است و پدر رامینا با این ازدواج موافقت ننموده است.و دختر خویش را به او نمی دهد.حالا رامینا با دلی آکنده از غم و شکسته کشور را ترک می کند . دنیا هیچ گاه باران را ملاقات نکرده اما از عشق آندو به هم اطلاع داشته است.برای دانلود کتاب به ادامه مراجعه نمایید و برای خرید کتاب حریر نگاه تماس بگیرید.

کتاب چشمهای بی حیا اثری از خانم رویا سیناپور رمان نویس خوب کشورمان است. دستی به صورتی که در تمام ایام به تیغ التماس می نمود تا دوست و دشمن دانه های زود به رنگ سفید را نبینند کشید و دیدی یواشکی بر داماد جوانم که در حقیقت پسر خواهرم بود انداختم و بعد پیشانی نازگل را بوسه زدم. و اشکم از چشمان سرازیر شد.اشکی که شاید بزرگیش به اندازه ی یک مروارید بود را از گوشه بینی خود پاک کردم و گفتم همین امشب در این لباس سفید که لباس بختت می باشد همانند فرشته شده ای که قول و پیمانی را بر پرهای خود می کشانی. بعد از ته دل آهی کشیدم که زیادتر به نفس عمیق شباهت داشت و گفتم خوب گوش فرا ده نازگل من .خوب خواهی دانست که کوره راهی از جاده عشق به من و غروب زندگی ام اجازه نمیدهد تا در اینطور موقعیتی و این لحظه زیبا در سره سفره عقد تو و امید نشینم. میدانم که فهمیده ای برای چه امشب مادرت در کنار ما نیست.او شروع به گریه کرد.گریه نکن نازگل من میدانی که پدرت وظایفی دارد و امشب راز دلش را واسه ی تو آشکار می کند.امید هم با تو بزرگ شده و پا به پای تو سختی ها و کمبودها را در سرگذشت خود تحمل نموده و هم مثل تو محتاج مادر بوده است.برای دانلود کتاب به ادامه مراجعه نمایید و برای کتاب چشمهای بی حیا تماس بگیرید.

کتاب با بهار به نویسندگی سیمین جلالی انجام گرفته است.بغل مریم روی پله‌های حیاط نشستم و به رفت و آمدی كه در منزل رواج داشت نگاه می نمودم. هر شخصی می‌رسید نگاهم می نمود.دستی به سرم کشید و از بغل ما گئر می نمود و وارد ساختمان می‌شد تا آنکه به مادر من تسلیت گوید. اشکهای روی صورتم را پاك كردم و به چهره ی او که در قاب عكسی بر روی میزی كوتاه بغل دیس‌های خرما و حلوا در گوشه‌ی ایوان بود نگاه کردم. عكسی كه دیگر اصلا شبیه به خودش نبود.چهره اش جوانی و سلامت را داد می‌زد .با تمامی کوشش كه در مهار نمودن موهایش داشت دسته‌ای از آن بر روی پیشانیش ریخته بود و لبخند ملیحی گنگ كه در چهره‌اش دیده شده بود زیبایی مردانه‌ خود را در نظر من بسیار زیاد کرده بود. سرم را بر روی زانوهایم نهادم و بی‌اختیار با یادش با صدای بسیار بلند اشک ریختم . او دیگر در بین ما نبود و من و علی یتیم گشته بودیم. با آنکه همچنان كوچك بودم تلخی این واقعیت را با همه ی وجود احساس می نمودم. هر اندازه مدت‌ها بود كه دیگر سایه‌ی پدر را بر سر نداشتیم و او تنها نامی بر ما داشت و حالا دیگر به طور حقیقی رفته بود. برای دانلود کتاب به ادامه مراجعه نمایید و برای خرید کتاب با بهار تماس بگیرید.