عزاداران بَيَل مجموعه هشت داستان پيوسته درباره فلاكتهاي مدام مردمان روستايي به نام بَيَل است. اين كتاب را غلامحسين ساعدي نگاشته است و در سال ۱۳۴۳ چاپ شده است. اين مجموعه از داستانهاي روستايي غلامحسين ساعدي محسوب ميشود. به نظر جمال ميرصادقي ديگر نويسنده ايراني و منتقد ادبي، منبع الهام ساعدي نقاب مرگ سرخ اثر ادگار آلن پو بوده است. از روي داستان چهارم اين مجموعه فيلمنامه گاو نوشته و فيلم گاو ساخته شد. دمدمههاي غروب بود كه مشدي جبار وارد بيل شد، بيليها در ميدانچة پشت خانة مشدي صفر نشسته بودند دور هم و گپ ميزدند. كدخدا تا مشدي جبار را ديد گفت: «ياالله مشد جبار. سفر به خير. تو شهر چه خبر بود؟» مشدي جبار گفت: «تو شهر خبري نبود. هيچ خبر نبود.» مشدي بابا گفت: «پا پياده اومدي؟» مشدي جبار نشست كنار اسلام و در حالي كه كفشهايش را در ميآورد و له له ميزد، گفت: «از لب جاده تا اينجا، آره.» اسلام گفت: «كي رسيدي لب جاده؟» مشدي جبار گفت: «ظهر تازه گذشته بود.» كدخدا گفت: «پس چرا دير كردي؟ اين همه وقتو تو راه بودي؟» مشدي جبار گفت: «آره، وسط راه به يه چيز غريبي برخوردم و معطل شدم.» پسر مشدي صفر پرسيد: «يه چيز غريب؟ چي بود؟» مشدي جبار گفت: «والله هر چي فكر كردم، چيزي نفهميدم.» كدخدا گفت: «نفهميدي؟ چطوري نفهميدي؟» و...