یک آتش دزد

کتاب یک آتش دزد نوشته تری دیری

سه جلدي ايزد جوان پرسيد: “صورت چاقالو، چه مي خواهي؟” ايزد، كلاهخود بال داري سرش بود و صندل هايش هم بال داشتند. حتي ماري كه دور چوبدستي اش پيچيده بود هم يكه خورد. مار گفت: “هرمس تو اجازه نداري با مادرت اين طوري صصصحبت كني!” هرمس در حالي كه ناخن هايش را به پيراهن سفيدش مي كشيد و برق مي انداخت، جواب داد: “آه، برو پوست بينداز، خزنده دم موشي.” مار فيش فيش كرد: “از حرفت متاسسف خواهي شد.” ايزد بانو روي تختي طلايي دراز كشيد و با ترشرويي به ايزد بال دار نگاه كرد. او آن قدر زيبا بود كه هيچ كس طاقت تماشايش را نداشت. ايزد بانو هرگز از بيگودي استفاده نمي كرد و هيچ وقت مجبور نبود موهايش را رنگ كند، با اين حال انبوه موهاي مشكي و حلقه حلقه اش روي شانه هايش مي ريختند.