برای تماس با ما روی آیکون سبز واتساپ در پایین صفحه کلیک نمایید

کتاب داستان خارجی

انواع داستان های خارجی  به صورت کاملا رایگان با دانلود سریع

دانلود کتاب داستانهایی از یک جیب و داستانهایی از جیب دیگر اثر کارل چاپک

 

 

 

مایه این داستانها را گفتگوهای قوی موضوع های تکان دهنده، پیش آمدهای غیر عادی تشکیل میدهد. چاپک در این نوشته ها با ذکر چند خصیصه كوچك خواننده را به خوبی با شخصیت کامل قهرمان داستان آشنا میسازد . همانطوریکه گذشت پس از جنگ اول جهانی و چاپك ، با مشاهده مصائبی که ره آورد آن جنگ بود سر خورده و مایوس نسبت به زندگی و انسان بدبین میشود و تمدن بشری را با همه عیوب و محاسنی که دارد می کوبد. او سنگینی بار رنجی را که بر دوش انسانهاست در وجود خود احساس میکند و لیکن دیگر به جستجوی علل و انگیزه های آن بر نمی خیزد ، او دیگر معتقد شده است که بشر ناتوان تر از آن است که بتواند زنجیرهای شکنجه آوری را که بر تمام وجود او سنگینی میکند از هم بگسلد : ولی، این پایان کار نویسنده نیست و او باز هم به خلق آثار ارزنده می پردازد.

رویهمرفته بیشتر آثار و چاپك، توام با طنز و تمسخر است و کسی از نیش قلم او در امان نمانده است. در اثر شاعر و درد شاعر شعرای بی مایه را میکوبد «اگر به زندان بیفتی مهم نیست آن تو بهتر میتوانی شعر بگوئی. اگر من قدرت داشتم، همه شعرای امروزی را میکردم توی زندان مجرد که بتوانند خوب شعر بگویند در داستان این آقایان دکترها به شدت پزشک نمایان را انتقاد میکند ثروتمندی برای بهبود بیماری دختر خویش می خواهد گروهی را برای آوردن پزشک به اروپا بفرستد و ازيك تاجر اروپائی می پرسد «جناب آقای لوستيك در کشور شما چطوری میشود فهمید که یکی دکتر درست و حسابیست ؟ » ه خیلی ساد است اگر جلو اسمش دو حرف د. ر باشد معلوم میشود که دکتر خوبیست  فرستاده ها به اروپا میرسند و برای یافتن پزشک به تلاش می افتند تا اینکه روزی به یک درودگر برخورد میکنند.

  خدا قوت شما چکاره هستید ؟ » ه من درود گرم » . د وقتی آنها می بینند اسم یا رو باد و شروع میشود خوشحال میشوند و ....... در همین داستان خوانندگان رادیو و تلویزیون نیز از تمسخر و طنز و چاپك سهمی به سزا دارنده گوگوتالو ، مرد زشت روئی است که صدای دورگه ای دارد .... او همیشه خرخر میکرد و نفسهای عمیقی میکشید اون بیماری عجیبی داشت و میخواست مردم را بترساند . . . . روزی دکتر به او می گوید: « - عزیز من اگر من جای شما بودم با صدائی که دارم توی رادیو یا تلویزیون آواز می خواندم شما چرا از این استعداد خدا دادیتان استفاده نمی کنید؟ .

ه او گذاشت و رفت و مدتی بعد شنیدم كه يك گیتار خریده و توی رادیو و تلویزیون آواز میخواند و مردم هم خیلی از او راضی هستند و عقیده دارند بزرگترین آوازه خوان عصر شانست در بیشتر آثار و چاپک هنر و پول در دو جبهه مخالف قرار گرفته اند . مردخشن داستان زندگی زن و شوهری است که زن هنرمند و حساس است و مرد کارخانه دار و خشن ه برای او باور کردنی نبود که ممکن است موسیقی تا این حد یکی را بگیرد. ه او تعجب میکرد که زنش در میان نواهای آشفته به جستجوی چیست .... که قادر بود ساعتهای متوالی با وجود صدای کر کننده موتورهای کارخانه مشغول کار بشود صدای پیانو او را از جا در میکرد.

..... لوسی چنان تحت تأثیر این آهنگ قرار می گرفت که از هیجان می لرزید و موسیقی رشته ای بود که آن دو را به هم پیوند میداد : زن او عاشق يك دانشیار میشود و مردی که از گوشه و کنار دنیا اختراعات تازه و جالب صنعتی را به وسیله ایادی خویش میخرید و با صاحبان کارخانه های آلمان در می افتاد، مردی که . ... پشت همین میز مانند رینگ بکس مشت میزد و مشت می خورد و پشت همین میز قادر بود با تمام دنیا بجنگد ...... در برابر يك دانشیار بی پول که .... کمی قوز داشت با عینک پنس و نگاه آشفته کودکانه ، به زانو در میآید .

او که پاسخگوی همه اعتراضهای کارگران و کارمندان زیر دست خویش است در پاسخ يك سؤال كوچك معنوی زندگیش در می ماند . وپول ، فاجعه زندگی مردی است که همه حتی دو خواهرش به خاطر پول به او احترام میگذارند و دلسوزی می کنند بخاطر پول. پول پول، این صدا مانند صغیر شلاق به گوش او میخورد و وجودش را آکنده از درد و نفرت می کرد .... ه چاپک» در «جنگ با سمندر سیاست عصر حاضر خود را می کوبد و با فاشیزم مبارزه پیگیری را آغاز میکند و این مبارزه تا سال ۱۹۳۸ که زمان مرگ اوست ادامه می یابد . بطور کلی چاپک نویسنده ای با استعداد، ستایشگر جدی هنر ، انسان دوستی حساس، ناقدی بی پروا و علاقمند به اصلاح جامعه بود. داستانهائیکه در این کتاب گردآوری شده و اکنون در دست خوانندگان است منتخبی است از مجموعه داستانهای کوتاه او بنام داستانهائی از يك جيب و داستانهایی از جیب دیگر . در خاتمه از دوست هنرمندم آقای ناپل سروریان که مرا در این ترجمه یاوری فرموده اند صمیمانه متشکرم .

 

برای خرید کتاب داستانهایی از یک جیب و داستانهایی از جیب دیگر نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید . و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 

دانلود کتاب عشق جاوید است اثر ایروینگ استون ترجمه عباس آریان‌پور

بخشی از رمان :

و درمیان تپه های سبز و خرم قرار دارد. ولی یا واقعاً ماری آنقدر به لکزینگتون علاقه داشت که نمی خواست از آن خارج شود؟ ماری از اینکه مردم به آن شهر نام آتن غرب گذاشته بودند لذت میبرد. دانشگاه معروف و کتابخانه و مدارس و قرائتخانه ها و انجمن های ادبی و علمی و نمایشگاه ها و سازمانهای موسیقی آن همیتی بسزا داشت. این شهر مرکز اجتماعی و مرکز مد و ابتکارات است نه کنتاکی» به شمار می رفت. بعلاوه چون هانری کلی در آن اقامت داشت مرکز طوفانهای سیاسی نیز بود. خیابانهای این شهر با سنگهای آهکی مفروش بود و ملخ و کالسکه وارا به به وفور در آن دیده میشد.

ولی رویهمرفته شهر خیلی تمیزی بود. خانه ها همگی آجری و وسیع بود و درختهای سرسبز و خرم آنرا احاطه می کرد. مردم زیادی از نيويورك و بستن وفيلادلفيا وغیره برای دیدن آن می آمدند و همه می گفتند که مردم لکزینگنون از لحاظ ذوق و سجایای اجتماعی و آسایش طلبی و جمال پرستی و خوش پوشی و تزئینات داخلی خانه برجسته اند و در سر تا سر آمریکا نظیر ندارند. ماری با آرامش و سکوت در اطراف این موضوعات فکر می کرد که ناگهان صدای به هم خوردن قطعات فلزی و ناله های دلخراشی توجه او را به خود جلب کرد. وقتی نگاه کرد دید که عده ای غلامان سیاه پوست از جلو خانه شان می گذرند؛ مردان دو به دو به زنجیر بسته شده و همه با هم به زنجیر سنگین تری متصل شده اند. زنان سیاه پوست هم هر دو نفری دستشان با زنجیر به هم بسته شده است و بعضی هم بچه های شیرخوار و خوابیده خود را در بغل می برند گو یا این کاروان بیست ساعت در حرکت بوده اند و زندان غلامان لکزینگتون آخرین منزل قبل از مقصد آنها به شمار می رفت. شش سال قبل ماری به این خانه در خیابان مین استریت» وارد شده بود و در تمام این مدت این قبیل کاروانهای غلامان را میدید که به ضرب شلاق در خیابانها حرکت می کنند.

همیشه این قبیل مناظر در او ایجاد رعب و وحشت می کرد. در کنار نهر مجاور خانه آنها علامت مخصوصی روی نرده دیده می شد که وقتی غلامان فراری آنرا میدیدند می فهمیدند که می توانند به آنجا پناه ببرند. ماری با كمك مامی سالی این علامت را گذاشته بود و پدر و مادرش اصلا از آن اطلاعی نداشتند.

پدرش با جنوب تجارت میکرد و ناچار اگر می دانست که دخترش به غلامان پناه می دهد اعتراض می کرد. ولی ماری و مامی سالی خادم سیاه پوست متفقاً به غلامان كمك می کردند و این را از خود را مخفی میداشتند. خلاصه، وقتی ماری غلامان را به آن حال اسارت و در غل و زنجیر دیدنگاهی به چهره ساندی کرد و گفت: ساندي، من حاضرم از لکزینگتون بروم ولی تیرویی که بتواند مرا به جای دیگری جلب کند باید خیلی قوی باشد.»یعنی می خواهی بگویی که من دارای آن قدرت نیستم.» ساندی از این بیان رنجیده خاطر شد و ماری خم شد و گونه او را بوسید و با صدایی آرام و آهسته ولی آشفته گفت: «ما با هم خیلی صمیمی هستیم ولی ساندی جان، آیا عشق نباید از این قوی تر باشد؟ زنگ ناشتایی در ساعت هشت طنین انداز شد و ماری را از خواب بیدار کرد.

با شنیدن این صدا از تختخواب بیرون پرید و پرده های قرمز رنگ را به کنار زد و دید روز روشن و موقع جشن فارغ التحصیلی است. ماری دست و روی خود را شست و با شدت موهای خود را شانه زد و مرتب کرد. قبل از اینکه لباس بپوشد بار دیگر خود را در آینه نگریست و از اندام متناسب خودلذت برد. همه افراد خانواده تاد تمایل به چاقی داشتند. از اینروغالباً ماری وقتی به مغازه شیرینی فروشی مسیو جیرون می رفت از صرف شیرینی خودداری می کرد و همچنین از خوردن شیرینیهایی که عمه «چانی تهیه میکرد اجتناب می نمود تا الاغر بماند. همینکه قدری در چهره خود در آینه نگریست ملاحظه کرد که بر خلاف انتظار جوانان بلوگراس چهره اش به شکل قلب نیست ولی رنگ سرخ و برافروخته و چشمانی درشت و آبی و مژه هایی بلند و ابریشم و ار داشت که به او حالتی زنده و جذاب می داد.

آن وقت از جعبه روبانهای خود یک رویان طلایی پیدا کرد و آنرا زینت گیسوان خود کرد. ماری خیلی دوست داشت در این اطاق از خواب بیدار شود. زیرا دو سال قبل که از دیدن خواهرش الیزابت از اسپرینگ فیلد برگشت بتسی ها مفری زن پدرش به دستور آقای تاد اطاق مزبور را مطابق ذوق و سليقه ماری تزیین کرد و به صورت يك اطاق خواب و پذیرایی مشترک در آورد. پرده های نفیس آنرا زینت می داد و پارچه روی تختخواب ابریشمی راه راه طلایی و آبی کم رنگ و نفیسی بود. باسی زن پدرش وقتی آنرا تهیه میکرد با لهجه خشك و خالی از محبتي می گفت: «این برای ماری خیلی زیادست زیر اماری فهم و ادراك چنین چیز نفیسی را ندارد. ماری و پدرش می دانستند که این اطاق خیلی تجملی است، ولی دوست داشتند آن طور باشد. در این هنگام ماری دم پنجره بزرگ مشرف به خیابان مین استریت رفت تا نگاهی به خارج بیندازد و ببیند چه خبر است. از دور چشمش به ارابه يك اسبة دكتر وار فیلد افتاد که در جلو خانه و ماکسوله ایستاده بود.

فوراً پیش خود گفت: «باز با تو ماکسول ناخوش شده است ای به یادش آمد که در چهارم جولای وقتی به باغ آقای فاولر می رفت تا در مهمانی جوجه کباب شرکت کنند و به سخنرانی هانری کلی گوش بدهد، فقط شش سال و نیم داشت و با اینکه یک کلمه از حرفهای آقای کلی سر در نمی آورد، باز مسحور صدا و شخصیت و می شد. همچنین به یادش آمد که آن روز قبل از صرف غذا ناگهان او را به شهر برگرداندند و در آنجا دید که ارابه يك اسبه دکتر موادلی» و دکتر دوار فیلده جلو در ایستاده است. در آن موقع مادر ماری در حال وضع حمل بود. معمولا مامی سانی خودش به تنهایی تمام بچه ها را می زایانید. به خاطر آورد که آن شب در خانه مادر بزرگش خوابید و نصف شب از صدای گریه بیدار شد و به طرف پنجره دوید و دید که در حیاط پشت خانه رو بالشی ها را روی بند آویخته اند که علامت این است که یک نفر مرده است.

ماری تصور می کرد که بچه نوزاد در موقع به دنیا آمدن مرده است زیرا موقعی که دو سال داشت برادر دیگرش به نام «رابرت هم اندکی پس از تولد در همان تابستان در گذشته بود. سپس ماری به یاد آورد که آهسته و بدون اینکه کسی او را ببیند وارد خانه خود شد و شنید که عمه اش ماریا به نلسون می گوید: «نلسون، لطفاً سوار کانسکه شو و دعوتنامه های تشییع جنازه را برسان بیچاره ماری نمی دانست دعوتنامه تشییع جنازه چیست و وقتی به سالن جلوخانه رفت دیدیک دسته کارت با حاشیه های سیاه روی هم انباشته است. یکی از آنها را برداشت و دید چنین نوشته است: محترماً از جنابعالی و خانواده محترم دعوت می شود که در مراسم تشییع جنازه با تو الیزا همسر آقای را برت زاد شرکت فرمایید.

برای خرید کتاب عشق جاوید است نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

دانلود کتاب یادداشت‌های زیرزمینی اثر فئودور داستایوسکی ترجمه رحمت الهی

 

داستایوسکی نه میخواهد خودش را محکوم کند و نه میخواهد تغییر بدهد و با تصحيح کند ، فقط همواره خود را علیه زشتی ها و خطاهای تجزیه و تحلیل شده نیرومند و مجهز میکند. اولین اثر او که مورد توجه فراوان قرار گرفت بنام « بیچارگان » بود که در سال ١٨٤٦ انتشار یافت و در آن تاریخ منتقدین بزرگ ادبی نظیر نگر اسوف ( نیکلای الکسیویچ ۱۸۷۸ (۱۸۲۱) وبلینکی وساریون گریگوریویچ (۱۸۴۸-۱۸۱۱ زندگی میکردند. شخص اخیر مشخص و متبحر در آثار کو گول نویسنده ی معروف روسی بود. داستایوسکی قطعه ی بیچارگان را قبل از چاپ به نگراسوف داد که نظر او را بداند و او که اول با سردی استقبال کرده بود، بعد از مطالعه آن به بلینسکی که همکار و راهنمای وی در کار ادبیات بوده است میگوید : « بمردم مژده بده كه يك كوكول دیگر در تاریخ ادبیات ما بوجود آمده است .

نویسندگان آنروز معتقد بودند که بعد از « ارواح مرده میگوگول هیچ کتابی باندازه ی بیچارگان ، داستایوسکی توجه محافل ادبی و عموم مردم کتاب دوست را بخود جلب نکرده است نویسنده ی شهر بزرگ - شهر بزرگ میدان جنگ و ستیز زندگانی پر سر و صدای مردم این قرن و قرن گذشته است، و طبعاً نویسنده ای که با مضامین و اتفاقات ، شهر بزرگ سروکار دارد، با نویسنده ی دیگری که مثلا موضوع کارهایش بیشتر مربوط بدهاقین است ، و ما تعلیم و تربیت کردن و یا اندرز و نصیحت دادن را مطمح نظر دارد، فرق میکند، و این فرق همانقدر است که بین داستایوسکی و تولستوی وجود دارد . اولی خود را موظف میدیده است که ما را با دردها و رنجها و جنگ و گریزهای شهر بزرگ مخصوصاً سن پطرزبورکه دقیقاً آشنا کند و آنها را و روان اجرا کنندگان آنها را تشریح نماید بیهوده نیست که منتقد معروفی بعد از هفت سال که از مرگه داستایوسکی گذشت نوشت که وی بزرگترین دردشناس روحی تاریخ ادبیات عالم است (پسیکوپاتولوگ) و همین شخص می نویسد پطرزبورگ عبارتست از تراژدی روسیه و این نراژدی را داستایوسکی به بهترین وجهی توصیف نموده است .

شهر بزرگ را بدو صورت ممکن است توصیف کرد اول توصیف طبیعی، مکان و مناظر یعنی نقاشی کردن نه بوسیله ی قلم مو و رنگ بل بوسیله ی کلام و دوم از نقطه نظر روانشناسی مردمی که در آن شهر زندگی میکنند و داستایوسکی هر دو کار را با حسن صور انجام داده است . همان شهر مرطوب، پربرف و سفید که هشت ماه زمستانش دوام دارد، در زیر سایه های تیره ی شبهای این هشت ماه هزاران تراژدی و جنون و شهوت و رنج انجام می پذیرد ، کلیه ی این صحنه ها را داستایوسکی از سن پطرزبورگ گرفته است عمیقاً بررسی کرده است، بطوریکه دیگر از صورت ادبیات خارج گشته و وضع علمی بخود گرفته است. مردمی که سئوال فراوان دارند و هیچ جوابی نمی یابند و مخصوصاً داستایوسکی از طراحان مشگلترین و معروفترین سئوالات است و بیخوده جواب نمیدهد که مجبور گردد مجدداً جوابش را پس بگیرد واقعیات موجود کاملا برای او کفایت می کند .

اما اخلاف وی که معتقد شدند جواب تمام این سئوالات فقط دريك انقلاب و تغییر شکل عمومی است نمیدانستند که چنین نیست ولی او میداست که هر انقلابی در عین آنکه کلیه ی مطالب گذشته را نفی میکند و بجای آن مطالب دیگری میگذارد که این موضوعات جدید بنوبه ی خود مورد تأیید و ابرام انقلاب قرار میگیرد و جزء آیات محکمات ثانوی میشود و لاعلاج سرنوشش همان خواهد بود که سرنوشت مباحث موجود قبل از انقلاب ، و احتیاج به برانداختن آن از طرف فرزندان همان کسانی که آنرا آورده بودند احساس می شود و انقلاب دوم صورت میگیرد و دور تسلسل الی آخر ، پس : علاجی را که اخلاف داستایوسکی برای جواب گوئی بسوالات مطروحه ای او پیدا کردند علاج قطعی و صحیحی نیست و نمیتواند باشد . و باز ما می مانیم وسئوال وسوال و سئوال ، تنهائی و سرگردانی و این تراژدی عمیق روشن بنیان عالم را داستایوسکی توانسته است بگوید.

فقط يك سئوال هاملت كافي نيست سؤال بسیار است . از سال ۱۸۹۱ تا سال ۱۸۹۳ داستایوسکی مجله ای را باسم Wremla ( زمان ) اداره میکرده است. و Herzen منتقد معروف در باره ی این مجله می نویسد «گهواره ی خوبی است برای پرورش فرزند برومندی که در ادبیات روس تولد یافته است . داستایوسکی بعد از ۱۸۹۳ بخارج از روسیه مسافرتی کرد و بایطالیا و آلمان ( درسدن ) رفت . و کتاب « شیطان » و «ابله» را انتشار داد و در بازگشت ازین سفر مجله ی دیگری بنیاد گذارد بنام Graschdanin (همشهری ) و در همین مجله بود که بتدریج چندین داستان مختلف المضمون و مشترك المنظور بچاپ رسانید و نام این داستانها را بطور اعم و داستانهای سن پطرزبورگ ، نهاد، بدلیل بسیار ساده که همه آنها به شهر پطرزبورگه که بقول او هنری ترین شهر عالم در آن تاریخ بوده است مربوط می شد. و در نوامبر ۱۸۷۶ این عده داستان را بنام یادداشتهای روزانه یک نویسنده » منتشر کرد.

آخرین اثر او و برادران کارامازوف» است که یکی از نویسندگان درباره ی آن می گوید د وصیت نامه ایست برای آنیه ی ملت روس ، اگر وصیت نامه نباشد بهر صورت و حتماً ادعانامه است. این ادعا نامه موجود میباشد و محاکمه نیز ادامه دارد و هنوز حکمی قطعی صادر نشده و نمیتواند صادر شود. و در این مورد خطاب نویسنده ی دیگری بداستایوسکی اینست : «اینکه بالاخره تو نمیتوانی و نتوانستی بآخر برسانی تو را در نظر من چنین بزرگ کرده است .» اما نظر شودرین در باره ی داستایوسکی : « بعلت عمق افکار او که رهبری می کند و بعلت گسترش بی اندازه ای که مسائل مطروحه ی او در بردارند، این نویسنده در نظر ما مرد نادر و قابل توجهی شده است. وی نه تنها تمایلات و نظریات و سئوالات عمومی مردم را توضیح می دهد و آشکار می کند و با این سئوالات ایشان را تا حدی تبرئه می نماید، بلکه جلوتر می رود و بمرحله ی پیشگوئی و پیش بینی میرسد.

و این نقطه حتی مقصد مردمانی است که بقرن او ربطی ندارند و در قرنهای بعد بوجود می آیند. مثلا به زمان و ابله » توجه کنیم، وی در اینجا خواسته است مردمی را توصیف کند که به تعادل کامل روحی و انسانی رسیده باشند، ولی بهیچوجه سئوالات موجود و مربوط به « زن » تقسیم و توزیع ثروت ، و آزادی فکر وغیره وغیره در این کتاب حل نشده است. که اگر حل میشد بهتر بود، ولی آقای داستایوسکی بدون توجه باجوبه لازم خودش هم بهمان طرفی و بهمان آرزوئی متوجه است که قهرمانان : کتبش متوجه می باشند .» این بود نظر و شیترین که در زمانی بنام و قدم بقدم ، که در سال ۱۸۷۱ منتشر شد اظهار کرده است.

وی معتقد است که تنها نمی توان آرزومند بود، بایستی بآرزو رسید . اما خوب بود که این منتقد بزرگ سال ١٩٥٤ را میدید که آیا بازماندگان داستایوسکی بآرزویی که میخواستند رسیدند یانه ؟ و چطور رسیدند ؟ و نسل فعلی که خوب میتواند نتیجه را به بینداگر تواند و یا نخواهد قضاوت کند، از ترس است یا از نادانی ؟ در کتاب و برادران کارامازوف » می گوید : « بد و اصلاح از وظایف روح روح است ، وظیفه ی روانشناسی است، برای اینکه بتوانیم عالمی از نو بسازیم باید اول مواد اولیه ی آن یعنی مردمی را كمروحاً براه دیگری می روند تربیت کنیم و بهتر اینست که در ارواح ایشان ریشه ی کمال مطلوب زیبائی را بنشانیم تا بروید و وقتی همه ی مردم این شجر را در خود بارور داشتند ، همه با هم برادر خواهند بود، و طبیعی است که برای یکدیگر و با یکدیگر زندگی خواهند کرد. صریح می گوید تا مواد اولیه درست نباشد عمل بخشار وزور غیر ممکن است و نتیجه نا معلوم ، باز دوباره حرص وحمد و ظلم و فساد همه جا را میگیرد و عملا می بینیم وی معتقد است که و همه بالاخره یکروز میفهمند که بد کرده اند و بد میکنند، و تا بآنروز برسیم باید با وجود همه ی این فساد پرچم بشریت را حفظ کنیم، بشر باید اگر به مرتباً ودائماً ولی بصورت استثنا و گاه گاه مثال و نمونه ای از خود نشان بدهد، و از جسم و روح خوش عقیده ی دوست داشتن نفر مجاورت را با عملی که در این مورد اجرا میکنند منطبق نماید عقیده و عملش یکی شود، احتیاج به نقاب نداشته باشد. و اگر حالا چنین نمی کند بهر صورت روزی باید باینجا برسد.

 

برای خرید کتاب یادداشت‌های زیرزمینی نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 

دانلود کتاب ریشه ها اثر آلکس هیلی ترجمه علیرضا فرهمند

 

 

در تمامی مزارع این پیکرهای دوتا و خم گشته از فشار زحمات فوق طاقت بشری اند که عرق می ریزند. تمامی این آبادانی و رفاه که کمترین حصه ای از آن ندارند حاصل تلاش و دسترنج همین هاست. اما سفیدها مزد اینها را چه می دهند؟ شکنجه زندگی نکبت بار و حقارت کم کم سیاهان می فهمند که توبوب جز این خصیصه ای ندارد و شقاوت در خونش است. در می یابد سفیدها تاریخ مشعشعی دارند و جنایاتشان بسیار پر دامنه دارتر از این هاست. قبل از آنان نوبت سرخ پوستها بوده و آنها را قتل عام کرده اند. همان سرخ پوستهایی که با مهمان نوازی به آنها جا و مکان و زمین دادند.

براستی که شگفت انگیز است. چطور سفید پوستان آرزو نمی کنند که زمین دهان واکند تا از شرم در آن فروروند؟ اینهمه جنایت از توان اهریمنان و نفرین شدگان دوزخی نیز گهگاه در کتاب از صحنه های وحشتناکی صحبت رفته که با اینکه دربادی امر وقیح می نماید اما هرگز وقیح نیست. حتی صحنه های سکس کتاب هم وقیح نیست و سکس نیست.

تجاوز نام لی سفید پوست به گیری سیاه دختر کوننا ) بلکه کثافت عفونت حقارت روح و وحشت است (ص ۴۳۴) اینهمه شوخی نیست. اینهمه تغیر ادبار و وحشت و عرق شرم است. اما برده ها با اینهمه مبارزه می کنند. سراسر کتاب شرح مبارزه آنها با تقدیر شوستان سیاه به مفهوم راستین آن آزاد شده اند. مبارزه رو در رو قراره شورش علی بعضی است. مبارزه بی امانی که تا امروز ادامه دارد و هنوز که هنوز است بردگان اسلحه میگیرند و کشته میشوند.

بعضی چون در مبارزه توفیقی بدست نمی آورند. حماسه های حیرت انگیز می آفرینند زبان زدن بدشمن و رهایی بخشیدن خود سی نفر در لویزیانا دست در دست هم گرفته دستها را زنجیروار بهم داده خوش و آواز خوانان خود را در رودخانه غرق میکنند و این گونه مرگ پر شرف را بر آن گونه زندگی سراسر تنگ مرجع می دارند. و سرانجام اساسی ترین قسمت کتاب فصول آخر آن هر چند که بعضی فصول دیگر (فصل (۸۹) که صرفاً توصیف جنگ خروسهاست از نقطه نظر نویسندگی بسیار درخشان و پر قدرت نوشته شده است. همچنین (فصل (۱۰۰) درین فصل برده ها حساب میکنند چقدر باید جان بکنند تا بتوانند خودشان را بچه هاشان مادر پدر برادر خواهر خلاصه تمامی فامیل و از همه مهمتر دوستان و همکارانشان را بخرند و آزاد کنند به عواطف و محبت و ایثارشان در مورد بیگانگان دقت کنید.

گرچه هر تلاشی در راه آزاد شدن بیهوده است و به نمر نمی رسد و برده آزاد شده بار دیگر باز باید گرفتار شود. نمونه آن (ص) (۶۲۵) و با فصل ۱۰۳ که انقدر خوب نوشته شده که نفس را در سینه حبس می کند به تحت یک بازی مسخره یعنی جنگ خروسها سرنوشت یک خانواده سیاه رقم زده می شود و تباه می گردد. اما عظیم ترین قسمتهای کتاب که اشک را از دیدگان سرازیر می کند و براستی زیباست بازگشت نویسنده به زادگاه نیای بزرگ خود کونتا کینه - دهکده ژوفوره در ردیابی اثر پای این سلف رنج کشیده و شکنجه دیده خویش است.

دویست سال بعد وقتی ساکنین محلی دهکده می فهمند که او نواده یکی از همان ربوده شده گانی است که توسط سفیدها اسیر شد و به زنجیر بردگی بسته شد. گردش حلقه می زنند با عشق و علاقه لمسش میکنند. بچه هایشان را می دهند تا مم کنند. یعنی خون تو خون ماست. یعنی تو از مایی و ما از توئیم. براستی صحنه بدرقه سیاهان این رود مواج انسانیت و ادراک که همه چیز را خوب می فهمند و شایستگی ها را بدرستی ارج می نهند تکان دهنده است.

داستان ریشه ها داستان شگفت انگیزی است. ریشه همیشه تا پیداترین - اساسی ترین و مهم ترین قسمت درخت است. انچیز که به تمامه درخت را تقدیه میکند و با رور می دارد ریشه نام دارد. نویسنده به ظاهر از ریشه ها Roots، ریشه و نسب نژادی برده ای را که دویست سال پیش به بردگی کشیده شده به عنوان نام به کتاب خود داده است. اما من می پندارم مفهوم ریشه ازین همه غنائی ترد داشته دارتر و ژرف تر است. منظور از ریشه تمامی سپاهان و بردگان اند که از آفریقا ابن قلب طهندة زمين بر کنده شدند و در جایی دیگر نشا گشتند.

ریشه آن مهمترین قسمت درخت که در اعماق پنهان است و عمل تغذیه و حيات واقعی گیاه با اوست ریشه ها سپاهان اند که درخت درخت استقلال و عظمت اقتصادی آمریکا را تا به این درجه از رشد و برومندی رساندند. اما نکته درین است که هر چه آنها عمیق تر در ژرفای زمین فرو رفتند سفیدها فراتر و بالاتر آمدند و شاخ و برگتان بیشتر بالا گرفت و دریغ که هیچ میوه ای ازین باغ پربار نصیب بانیان و باغبانان این درخت نگشت. ریشه ها فریاد برمی دارد که بدون وجود سیاهان آمریکا - این سرزمین عصب و تطاول وسیلی بر چهره مظلوم بشریت هرگز امریکای امروز نمی شد. همچنان که هیچ درختی بی ریشه هرگز درختی نخواهد بود.

 

برای خرید کتاب ریشه ها نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید . و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.