دانلود کتاب من و سینما اثر رضا صفایی

 

کتاب من و سینما اثر رضا صفایی   در شرایط آن زمان همان طور که رادیو - تلویزیون برنامه می ساختند مطبوعات منتشر میشدند فیلمسازان هم کار خود را انجام می دادند اما میتوانم شهادت بدهم که هیچ یک از سینماگران آن زمان بلندگو و مبلغ رژیم گذشته نبوده اند و بجز یکی دو ،مورد در فیلمها برای رژیم گذشته تبلیغ نکرده اند. بنده از اینکه بعضی از فیلمسازان قدیمی فعالیت خود در گذشته را محکوم کرده اند تعجب میکنم چون مطمئنم که مسئولین و سیاستگذاران سینمایی کشور حرف آنها را باور نخواهند کرد زیرا هنرمند به دلیل دیدگاههای خود همیشه یک گام از دیگران جلوتر میباشد اگر یک هنرمند اظـهـار کـنـد اجـبار داشتم ، اشتباه کردم، ناآگاه بودم قابل قبول نخواهد بود.برای خرید کتاب من و سینما نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید.و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب نمایید.

از یک هنرمند که راهنمای اجتماع میباشد گفتار فوق پذیرفتنی نمیباشد مطمئناً مسئولین هم نپذیرفته و نخواهند پذیرفت. عده ای از هنرمندان قبل از انقلاب به جهت ارتباط با چند نفر از سیاستگذاران سینمایی کشور و محکوم کردن گذشته خود توانستند اجـازه فعالیت مجدد بدست بیاورند. باید یادآور شوم اشخاصی که اظهار داشته اند در رژیم گذشته برای ساخت فیلم اجبار داشته اند کذب محض میباشد ابدأ چنین نبوده است آنها برای کارگردانی یک فیلم فیلمنامه بدست از این استودیو به آن استودیو و به تمام دفاتر تهیه و توزیع فیلم مراجعه می کردند. کار از خواهش و استدعا به پارتی بازی منجر می گردید.

 

 

 دانلود کتاب من و سینما

 

 

سوپر استاری واسطه می گردید تا تهیه کننده با تغییراتی در فیلم نامه اجازه ساخت به آن فیلم ساز می داد هیچ زمانی به یاد ندارم که اداره امور سینمایی وزارت فرهنگ و هنر به فیلم سازی دستور داده باشد که فیلم سفارشی بسازد و یا در کار او دخالت کرده باشد. نباید به گذشتگان چوب تکفیر بزنیم و تمام گناهان را به گردن آنها بیاندازیم باید شجاعت داشت و مسئولیت بد و خوب فیلمهای گذشته را خود بپذیریم مطمئنا این روش بـرای مسئولین سینمایی فعلی کشور قابل قبول تر خواهد بود. چون با خود خواهند اندیشید همانطور که این اشخاص اشتباهات خود را متوجه مسئولین گذشته می نمایند، بعید نیست فردا هم تغییر چهره داده اشتباهات و ساخت ضعیف فیلمهای امروزه خود را متوجه ما نمایند. اگر اداره امور سینمایی رژیم گذشته در ساخت فیلم ها بی تفاوت بود. فیلم قیصر برای مدتی توقیف نمیگردید. فیلم پشمالو برای ابد در انبار تهیه کننده آن مدفون نمی شد. فیلم دایره مینا توقیف نمی گردید. فیلم بده در راه خدا حقیر بعد از ۱۸ ماه توقیف که در ارتباط با زندگی و کار یک بازاری بود موفق به اخذ پروانه نمایش نمی گردید. با این استدلال قبول خواهید فرمود که مسئولیت اشتباهات گذشته را خود باید بپذیریم با این ترتیب مسئولین و سیاستگذاران امـروز سینمایی کشـور واقع بینانه تر به ما خواهند نگریست.

در کتابی که هم اکنون مقابل شما خوانندگان عزیز و محترم قرار دارد سعی کرده ام از روز تولدم تا به امروز که ۶۳ سال از عمرم می گذرد صادقانه صحبت کنم. شرح ساخت تمامی ۵۲ فیلم که قبل از انقلاب همچنین دو فیلم سینمایی و چند سریال تلویزیونی که بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی ساخته ام با چاپ تصاویری از پشت صحنه آن فیلم ها به نظر شما خواهد رسید. امیدوارم چنانچه قصور یا اشتباهی در نوشته ها به چشم می خورد مرا عفو نمائید چون خود را یک نویسنده حرفه ای نمی دانم.  مسجد تهرانی ها در کوچه ای با فاصله کم از حرم مطهر حضرت رضا(ع) قرار دارد. من اول اردیبهشت ۱۳۱۶ شب وفات امام هشتم در آن کوچه به دنیا آمدم و نام رضا را برایم انتخاب کردند. بعد از من برادرم و خواهرم به فاصله چهار سال از یکدیگر در همان کوچه متولد شدند.

پدرم محمد سالهای خیلی دور به اتفاق پدر بزرگم محمد علی از بادکوبه به ایران مهاجرت و در مشهد سکونت کرده بودند و در شناسنامه هایی که دریافت داشتند نام فامیل آنها صفائی تبریزی درج گردید. پدرم در جوانی با زن بیوه ای که از او بزرگتر بود ازدواج کرد و ثمره آن دو فرزند بود یک پسر و یک دختر. پدرم بعد از مرگ همسرش با مادر من ازدواج نمود. او دختر یک روحانی از خادمین حرم حضرت رضا(ع) به نام ابوالقاسم بدری بود که چهار زن عقدی و چند زن صیغه ای داشت اما فقط از مادربزرگ مـن دارای فرزند گردید. یک پسر به نام حسین و یک دختر به نام طاهره که از سادات حسینی بودند. پدر بزرگ من در جوانی دار فانی را وداع و مـادر بـزرگم در آن شرایط که مملکت فاقد بهداشت و امکانات رفاهی بود توانست فرزندان خود را به ثمر برساند.

در یک برخورد بین پدر و مادر من عشقی بوجود می آید و با توجه به مخالفتهای شدید مادر و برادر آن دو با یکدیگر ازدواج می نمایند. پدرم آرایشگر ماهری بود اما کارهای دیگری را نیز تجربه کرده بود. زمانی که من در سن ۵ سالگی به اتفاق مادرم شاهد رژه سربازان روس در خیابان بودم پدرم به خرید و فروش قند و شکر روی آورده و از این راه توانسته بود زندگی خانواده را به خوبی تأمین نماید. در اثر جنگ بین المللی دوم و پیشرفت سریع ارتش آلمـان دنـیا بـه آتش کشیده شد و انسانهای بی شماری قربانی گردیدند. مردم مشهد همچون مردم شهرهای دیگر زیر بار تورم و کمبود کمر خم نموده و خانواده های زیادی از ترس بمباران هواپیماهای روسی شهر را ترک و به روستاها کوچ نموده بودند.

هر وقت هواپیماهای روسی در آسمان شهر ظاهر می شدند مردم وحشت زده به باغها و آب انبارها پناه می بردند. یکی از فامیل ما باغ بزرگی در خارج از شهر داشت که دارای آب انباری بزرگ بود که آب بسیار گوارایی در آن جاری بوده خانواده های بی شماری از آن آب استفاده می کردند افراد فامیل منجمله خانواده ما به آنجا می رفتند و بعضی مواقع سه روز آنجا زندگی می کردند تا خطر بمباران رفع گردد.

در هفت سالگی به مدرسه سیروس مشهد رفتم و به تحصیل مشغول گردیدم. باید اقرار نمایم از همان بچگی پسر بازیگوشی بودم و مرتب با بچه های محل دعوا کرده برای پدر و مادرم دردسر درست می کردم. ده ساله و کلاس چهارم بودم که پدرم در اثر یک غفلت ورشکست گردید و به تهران مهاجرت نمود. تعطیلی مدارس فرا رسید و من آماده بازی در کوچه ها بودم اما با درخواست پدرم مرا با اتوبوس به تهران فرستادند. به یاد می آورم که از مشهد تا تهران دو شب و سه روز در راه بودم. در اثر خرابی جاده ها چند مرتبه اتوبوس خراب شد و راننده و شاگرد او به تعمیر آن پرداختند. سرانجام غروب روز سوم اتوبوس وارد تهران شده بعد از عبور از چند خیابان وارد گاراژ گردید. به زودی در آغوش پدر جای گرفتم. قطرات اشک او را روی گونه حس می کردم.

تحت تأثیر محبت پدر که ۶ ماه از او دور بودم من هم گریه میکردم و قادر نبودم دست هایم را که دور گردن او حلقه شده بود جدا نمایم. از محبت و فداکاری والدین داستانها و روایت های بسیاری وجود دارد و هر شخصی در طول زندگی شاهد رویدادهایی از قبیل فداکاری غیر قابل تـصـور حتی تا سر حد مرگ پدر و یا مادر نسبت به فرزندان و عکس آن خشونت و نامهربانی های اولاد نسبت به والدین می باشد. هر روز در جراید وقایع حیرت آوری به چاپ می رسد که خواننده را مبهوت می نماید. مادری به دست فرزندش به قتل رسید. با فداکاری پدری فرزند از چنگال گرگی خونخوار نجات یافت. پسری خانه پدری را تصاحب مادر و فرزندان او را آواره نمود. یک مادر جگر گوشه خود را از دهان یک تمساح غول پیکر بیرون کشید اما پای خود را از دست داد.

فرزندی خانه و زندگی والدین خود را به آتش کشید و غیره. والدین با از دست دادن فرزند برای همیشه داغـدار شـده و هیچگاه قـادر نخواهند بود او را فراموش نمایند. اگر در مراسم عروسی حضور پیدا کنند ناخودآگاه جوان ناکام خود را در لباس دامادی یـا عـروسی مشاهده کرده بی اختیار قطرات اشک از چشمانشان جاری می گردد و برای اینکه دیگران متوجه نگردند لبخند می زنند و وانمود می نمایند که آن اشک هـا از شـادی می باشد. درونشان می سوزد اما بر لبانشان لبخند شکوفا می شود. عکس آن....چنانچه پدر یا مادری دار فانی را وداع نمایند. فرزندان بعد از مراسم هفت نهایتاً بعد از اربعین - آنها را به فراموشی می سپارند و به زندگی فرزندان خود می پردازند. و یک سال بعد به کلی فراموش می نمایند که از آن پدر و یا مادری متولد گردیده اند. مکرراً اظهار می دارند خـاک سردی و فـرامـوشی می آورد در صورتی که هیچگاه آن مسئله در مورد والدین صدق نمی نماید.

اوایل شب وارد منزل شدیم زن برادر بزرگم از ما استقبال نمود او زن بسیار مهربانی بود و از من و پدرم به بهترین وجهی پذیرایی نمود. برادر بزرگم از زن اول پدرم و قبل از او به تهران آمده و در یک مغازه طلاسازی به کار مشغول شده بود یک سال قبل از ورود پدرم به تهران ازدواج کرده زندگی آبرومندانه ای برای خود ترتیب داده بود. خانه ای که من وارد آنجا گردیدم دو طبقه و در میدان قیام (شاه سابق) کوچه شیریها واقع شده بود. برادرم طبقه دوم و مـن و پدرم در طبقه پائین زندگی می کردیم. حدود پنج ماه بعد مادر و برادر و خواهر کوچکم نیز به تهران آمده به ما ملحق گردیدند.

برادر بزرگم در خیابان سیروس در دو اطاق به اتفاق شریکش طلاسازی می کردند. گوشواره، دستبند، انگشتر و غیره می ساختند. من نیز یک سال با آنها کار کردم و طلاسازی را یاد گرفتم. پدرم در خیابان پامنار با شخصی شریک بود و کارخانه صابون سازی محقری داشتند که با وسائل اولیه صابون رختشویی درست می کردند و چـون درآمـد خـوبی نداشتند پدرم آن کار را رها نمود و در خیابان ری نرسیده به انبار گندم.