سیاحتنامه ی ابراهیم بیگ تالیف زین العابدین مراغه ای از نویسندگان نامی و مشهور دوران مشروطه می باشد. این کتاب که در حکم سفرنامه ای به ایران دوران قاجار نیز می باشد، در سه جلد مستقل تالیف شده است و تنها اثر نویسنده می باشد. جلد نخست این اثر در استانبول نوشته شده است و تا سالها نام و نشان نویسنده مشخص نبود. در هنگام انتشار این کتاب، شور و بلوایی برخاست و یکی از آثار مهم آگاهی رسانی به مردم زمان قاجار، همین کتاب سیاحتنامه می باشد. نویسنده در این اثر، بسیاری از مخاطبان خویش را با لحنی تند و بی پروا دشنام می دهد و مفاسد اجتماعی و سیاسی دوران ناصرالدین سلطان قجر و جامعه پیش از مشروطه را به تندی به قلم می آورد. در سالهایی که نام نویسنده آشکار نبود، بسیاری را در ایران زمان قاجار، به جرم نوشتن این کتاب، دستگیر و مورد بازخواست قرار گرفتند.

 

 abrahymbyg31

 

زین العابدین مراغه ای بیش از پنجاه سال از حیاتش را در شوروی و ترکیه گذراند. تحصیلات متوسطی داشت لیک معلومات عمومی ارزشمندی در ذهن داشت و در ورای اینها، مردی آزادیخواه و تجددطلب و به شدت دوستدار میهن خویش بود. زین العابدین مراغه ای همگام با طالبوف از کسانی بودند که در پیشرفت نثر ساده و همه فهم مشروطه سهم به سزایی داشتند. داستان از این قرار است که جوانی پولدار و فرزند تاجر و با اصلیتی ایرانی ساکن مصر به نام ابراهیم بیگ برپایه وصیت پدر خویش قصد سفر و گشت و گذار در جهان دارد و از این سفر مشاهدات و احوال مردمان را ثبت و ضبط کند. ابراهیم بیگ که تاکنون ایران را به چشم ندیده است، در ذهن خویش کشوری مرفه و با مردمانی با شعور بالای سیاسی و اجتماعی را ذهن تصور میکند. ابراهیم بیگ سفر خویش را از مسیر شهرهای تفلیس و باکو و انزلی و ساری و بابلسر پی می گیرد تا به شهر مشهد می رسد. در این سفر و در هریک از این شهرها، با ایرانیانی روبرو می شود که در وضعیت سیاه و فلاکت بار و نکبت برای به آوارگی و بدبختی و بیچارگی تن داده اند. بسیاری از شهرهای قفقاز مملو از ایرانیانی می باشد که از بیدادگری قاجارها و نوچه هایشان در شهرهای کوچک به ستوه آمده اند و به آنجا پناه آورده اند.

 

نویسنده خود در باب این کتاب می نویسد:

نتيجه ی سياحت من اين است كه در تمام آن مملكت ها كه از ايران ديدم در هيچ بلادی آثار ترقيات، و تمايل به تمدن به نظرم نيامد كه بدان خوشوقت شوم.
در زراعت و تجارت بدانچه از نياكان خودشان ديده اند قناعت دارند و جای بسي تعجب است كه بدان يكي مفتخرند كه شيوه ی اسلاف هنوز تماما در ميان ما مرعي است. اما از اين طرف در تجملات بيهوده و فراهم آوردن اسباب تزيينات خانگي به درجه اي پيش افتاده اند كه ابدا اجدادشان آن وضع را در خواب خودشان هم نديده بودند. به جای ظروف مسين كه از معمولات و مصنوعات وطن عزيز بود و يك صد سال به رفع احتياجات يك خانواده ی بزرگي به قدر دويست تومان از آن كفايت مي نمود و در آخر هم از قيمت آن چيزي نمي كاست امروز به دويست تومان يكپارچه چلچراغ خريده از سقف اطاق هاي خودشان مي آويزند. كه به يك افتادن به جز از يك كلمـﮥ «واه» صاحبش چيزي از آن باقي نمي ماند. واضح است كه از تصور نياكانشان امثال اين چيزها هيچ وقتي نگذشته بود.


يكي از اين انبوه مردم كه علي الاكثر صاحبان املاك هستند هيچ گاهي بدين خيال نيافتاده اند كه از مملكت همسايه يك ماشين خرمن كوبي يا يك داس ماشين دار براي درودن غله، يا اينكه ماشين گندم پاكن كن براي نمونه خريده، بياورند. در مزارع خودشان به كار وادارند تا محسنّات آنها را به راي العين ملاحظه كنند. در تمامي اين مملكت از شهرهاي بزرگ گرفته تا قصبات و قريه ها دودكش يك ماشين فابريكي ديده نمي شود كه دودي از آن متصاعد گردد. و از هيچ طرف بانگ سوت و صفير حركت و ورود راه آهن شنيده نمي شود. در هيچ شهري به نام دواير دولتي عمارت بلند و باشكوهي نيست. از مكاتب دولتي و مريضخانه در هيچ جا نشاني نمي توان يافت. در هيچ نقطه كمپاني و بانك كه نمونـﮥ ترقي و تمدن است مشهود نيست. كسي را پرواي وضع مساجد نيست. مقابر بزرگان پيشين مانند سلاطين صفويه و غيره همه خراب. از زحمات نايب السلطنه عباس ميرزاي مرحوم و خدمات اميركبير ميرزا تقي خان مغفور كه در راه ملك و ملت كرده و كشيدند سخني كه دليل قدردانيِ اخلاف باشد در ميان نيست. نه نيكان را به رحمت ياد مي كنند، نه بدان را به بدي نام مي برند.


ترك حقوق و قطع صلـﮥ رحم و بي مروّتي و عدم انصاف و بدخواهيِ همديگر شغلشان است. ولي با اين وضع چون پنج نفري يك جا گرد آمدند مي گويند اي بابا، دنيا پنج روز است، بايد فكر آخرت نمود. اما همه دروغ مي گويند و فعلاً منكرند. آنچه از خيالشان نمي گذرد همان پرسش روز حساب است. خيرات مي كنند اما اطعام اغنيا مي كنند نه فقرا. اعمالشان همه از روي رياست. بي طمع و توقع به احدي سلام نمي دهند. اخلاق مردم چندان فاسد گشته كه اصلاح آن مشكل مي آيد مگر اينكه محض تسلي خودمان بگوييم «چنان نماند، چنين نيز هم نخواهد ماند.