کتاب های حبیب لوی

نقد حبیب لوی

 

 

یحزقل عزرا معروف به حبیب لوی در ۱۲۷۵ ش در تهران به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۴م در آمریکا فوت نموده و بنا به وصیتش در فلسطین اشغالی دفن گردید. پدرش استاد زرگر دربار مظفرالدین شاه و جد مادری اش حکیم یحزقل طبیب دربار ناصرالدین شاه بود. پدر بزرگ مادری او که عزرا یعقوب نام داشت

حبیب لوی مدرک پزشکی خود را از پاریس گرفته و سپس وارد ارتش شده و دندان پزشک مخصوص رضاخان گردید.

حبیب لوی از سال ۱۹۳۳ به بعد بارها به فلسطین سفر نموده و اقدام به خرید زمین و احداث خانه برای خانواده خود نمود. همچنین با تشویق بن صبی(صوی) که بعدها رئیس جمهور رژیم صهیونیستی گردید و با همکاری دکتر گلدبرگ فعالیت جدی در خصوص راه اندازی آژانس یهود ایران نمود. لوی همچنین به به درخواست بن گوریون اولین نخست وزیر صهیونیست ها مبادرت به ساخت یک هتل در بیت المقدس نمود که در سال ۱۹۸۱ افتتاح شد.

کارا کتاب صهیونیست و قاتلین یهودی اسرائیلی ( نسبت به مظلومین فلسطینی) را محکوم و منفور می شناسد

 برای مطالعه انتقاد از کتاب های حبیب لوی و تاریخ یهود به ادامه مطالب مراجعه نمایید

{tortags,241,5}

 

 

صیون فرزند لوی نیز ادامه دهنده راه پدر صهیونیست خود بوده و با ورود با گروه تروریستی هاگانا فعالانه در کشتار مردم بی گناه فلسطین و اشغال آن سرزمین مشارکت داشت.

حبیب لوی اولین جلد کتاب تاریخ یهود ایران را در سال ۱۹۵۶ در تهران منتشر نمود و دو جلد دیگر را در سال ۱۹۶۰ به چاپ رسانید. این کتب ضمن اینکه مبادرت به معرفی تاریخ قوم بنی اسرائیل می نماید و در خصوص یهودیان ایران نیز تاریخ نگاری می کند 

دوستان بینا برآنند که هراز گاهی در این خصوص مطالبی به خوانندگان محترم ارائه نمایند.یادآورمی شود بیوگرافی فوق از بولتن دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران برداشت شده است. از آثار دیگر تاریخ عرب نوشته حبیب لوی می باشد

 کارا کتاب صهیونیست و یهودیان قاتل اسرائیل را  که نسبت به مظلومین فلسطین  ظلم ها روا داشته اند محکوم و منفور می شناسد

نقد کتاب«تاریخ جامعه یهودیان ایران»

 

نقد کتاب«تاریخ جامعه یهودیان ایران»

«تاریخ جامعه یهودیان ایران» از جمله منابعی است كه توسط بنیاد فرهنگی «حبیب لوی» در لس‌آنجلس آمریكا تهیه شده و توسط «شركت كتاب» منتشر شده است. این كتاب در ۱۱ بخش و ۱۸۳۵ صفحه در سال ۱۹۵۶ و در سه جلد به رشته تحریر درآمده است. جلد اول كتاب در همان سال و جلد دوم و سوم آن در ۱۹۶۰ انتشار یافت. هوشنگ ابرامی كه مسئولیت تلخیص و ویراستاری كتاب را بر عهده داشته طی پیشگفتاری خاطر نشان ساخته كه تلخیص این مجموعه به درخواست «حبیب لوی» نویسنده كتاب صورت گرفته و در نتیجه متن خلاصه شده این كتاب در ۶۲۲ صفحه و در سال ۱۹۹۷ م / ۱۳۷۶ ش. انتشار یافته است. مقاله حاضر، پس از شرحی از بیوگرافی نویسنده، كتاب «تاریخ جامعه یهودیان ایران» را مورد نقد قرار داده است. ●زندگینامه نویسنده حبیب ‌لوی اواخر اكتبر سال ۱۸۹۶م. (۱۲۷۵ش.) در محله یهودیان معروف به گتوی تهران به دنیا آمد. نام عبری او «یحزقل عزرا» بود. پدرش حاجی رحمیم خداداد لوی، استاد زرگر دربار مظفرالدین شاه بود و جد مادری‌اش نیز حكیم یحزقل، طبیب دربار ناصرالدین شاه. پدربزرگ مادری او عزرا یعقوب ثروتمندترین فرد یهودی ایران به شمار می‌رفت كه با منچستر رابطه بازرگانی داشت. هنوز چندی از تولد وی نگذشته بود كه با ورود مسیو كازس از طرف آلیانس فرانسه به تهران در ژوئیه ۱۸۹۸، نخستین شعبه مدرسه آلیانس - كه مروج تفكرات صهیونیستی بود - در پایتخت افتتاح شد و شروع به كار كرد. لوی در ۱۴ سالگی دوره مدرسه آلیانس را به پایان رسانید و در سال ۱۹۱۱ برای تحصیل در رشته دندانپزشكی عازم پاریس شد. وی همزمان با پایان جنگ جهانی اول در ۱۹۱۸ به ایران بازگشت و به كار دندانپزشكی پرداخت. به دنبال كودتای رضاخان در ۱۹۲۱، وی به عنوان نخستین افسر یهودی وارد ارتش شد و به ریاست سرویس دندانپزشكی ارتش منصوب گردید. او پس از چندی در موقعیت دندانپزشك ویژه رضاخان قرار گرفت. حبیب‌ لوی كه در سال ۱۹۱۹ به «انجمن صیونیست ایران» پیوست و از اعضای فعال آن به شمار می‌آمد، از این پس در ارتباطی تنگاتنگ با آژانس جهانی یهود قرار گرفت و در كوچاندن یهودیان ایران، افغانستان و بخارا به سرزمین فلسطین تلاش بسیاری كرد. وی در سال ۱۹۳۱ به همراه دو تن دیگر از صهیونیستهای ایرانی، مدرسه كوروش را كه پس از مدارس آلیانس (اتحاد) به دومین مركز آموزش دانش‌آموزان یهودی تبدیل شد، بنیان‌ گذارد. لوی از سال ۱۹۳۳ به بعد بارها به فلسطین مسافرت كرد و با خرید زمین و احداث خانه، زمینه‌های سكونت خود و خانواده‌اش را در آنجا فراهم آورد. با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، او به تشویق «بن‌صبی» كه بعدها به ریاست‌جمهوری رژیم اشغالگر قدس نیز رسید، درصدد تجدید فعالیت انجمن صیونیست برآمد و به دنبال آن همكاری جدی با دكتر گلدبرگ در ایجاد آژانس یهود ایران را آغاز كرد. همچنین فرزند ارشد وی «صیون» با ورود به گروه تروریستی «هاگانا»، فعالانه در كشتار مردم فلسطین و اشغال سرزمین آنها شركت جست. حبیب ‌لوی در چارچوب فعالیتهای اقتصادی خود، نمایندگی شركت داروسازی ارگانون سوئیس را اخذ و شعبات آن را در شهرهای مختلف ایران دایر كرد. وی همچنین به درخواست بن‌گوریون - اولین نخست‌وزیر اسرائیل- به احداث یك هتل در بیت‌المقدس پرداخت كه در سال ۱۹۸۱ افتتاح گردید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حبیب‌ لوی از ایران خارج شد و مابقی ایام عمر خود را همچون بسیاری از یهودیان ایرانی با وجود داشتن املاك و مستغلات در سرزمینهای اشغالی، عمدتاً در لس‌آنجلس گذراند. در نهایت وی در سال ۱۹۸۴ در لس‌آنجلس مرد و بنیادی به نام وی در آنجا تاسیس گردید. ●نقد و بررسی كتاب كتاب «تاریخ جامع یهودیان ایران» اثر حبیب‌ لوی، مروری دارد بر چگونگی پیدایش قوم بنی‌اسرائیل و سیر تحولاتی كه این قوم بویژه ساكنان یهودی سرزمین ایران از حدود دو هزار و پانصد سال پیش پشت سر گذارده‌اند و سرانجام پس از آوارگیها، نابسامانیها و تحمل مصائب فراوان، دوباره در «ارض موعود» ساكن شده و از آن همه رنج و دشواری، خلاصی یافته‌اند. محتوا و تصویری كه حبیب‌ لوی در كتاب خود ارائه داده، در واقع جانمایه و عصاره تمامی تواریخی است كه از مشرب صهیونیسم نشئت می‌گیرند و همگی تلاش دارند تا برای مخفی نگه داشتن یكی از جنایت‌بارترین وقایع تاریخ معاصر بشری، یعنی اشغال خونبار سرزمین فلسطین و تشكیل دولت صهیونیستی، پوشش عامه‌ پسندی فراهم آورند. به این ترتیب ما در عصر حاضر با نوعی از تاریخ‌نگاری مواجهیم كه می‌توان عنوان «تاریخ‌نگاری صهیونیستی» را برای آن برگزید. بارزترین خصیصه این نوع تاریخ‌نگاری، طرح ادعای دور از حقیقت مظلومیت‌ شدید قوم بنی‌‌اسرائیل در طول تاریخ از طریق بزرگنمایی «یهودی ستیزی» در جوامع مختلف است. برای تحقق این هدف، تاریخ‌نگاران صهیونیست، از خصیصه دیگری نیز برخوردارند كه باید آن را بی‌پروایی در جعل و تحریف تاریخ دانست. دامنه این بی‌پروایی به حدی است كه حتی گاهی مندرجات «كتاب مقدس» را نیز در بر می‌گیرد این خصیصه البته ریشه‌ای عمیق در میان اشرافیت یهود دارد كه همواره در پی تثبیت قدرت مالی و سیاسی خود در جوامع مختلف بوده است. وجود پاره‌ای جعلیات در تاریخ اسلام كه از آن تحت عنوان «اسرائیلیات» یاد می‌شود و حجم نسبتاً قابل توجهی نیز دارد، گویای تلاش دیرینه زعمای یهودی در منحرف ساختن افكار و اذهان از واقعیات تاریخی است و پرواضح است كه چه آشفتگیها و انحرافات و مشكلاتی را در بررسی مسائل عقیدتی و تاریخی در حوزه اسلام به وجود آورده است. اسرائیلیات مدرن را نیز باید حاصل تاریخ‌نگاری صهیونیستی دانست كه اینك در حجم و مقیاس وسیعی تولید و وارد چرخه معارف بشری می‌شود و طبعاً تأثیرات منفی ناشی از آن چشمگیر خواهد بود. تعلق خاطر شدید حبیب‌ لوی به صهیونیسم، بی‌تردید او را نیز از برجستگان این نحله تاریخ‌نگاری بویژه در مورد ایران و اقلیت یهود آن قرار می‌دهد. وی در كتاب «خاطرات من» بارها از عشق و علاقه وافر خود به صهیونیسم سخن می‌گوید: «در مدت اقامت در پاریس آتش عشق به صیون در وجودم شعله‌ورتر شد.» (حبیب لوی، خاطرات من، انتشارات: بنیاد فرهنگی و آموزشی حبیب لوی، آمریكا، ۱۳۸۱، ص۱۹۶) پس از بازگشت به ایران، حبیب لوی در سال ۱۹۱۹ به «انجمن صیونیست» می‌پیوندد: «در زمستان ۱۹۱۹ دعوتم كرد كه به انجمن ملحق شوم. با شور و علاقه‌ای كه مثل هر یهودی مؤمن دیگر به ایسرائل داشتم نتوانستم بهانه‌ای بیاورم. به انجمن صیونیست وارد شدم و در همین جا باید اعتراف كنم كه عضویتم در این انجمن تأثیر بسیار زیادی در تنویر افكار و كسب اطلاعات عمومی‌ام داشت.» (همان، ص۶۳) حتی پس از آن كه انجمن صیونیست در ایران به دلیل برخی مسائل و مشكلات درونی و نیز ممنوعیت فعالیت انجمن‌ها و گروهها در دوران رضاخان از حركت باز ایستاد، لوی برای تداوم‌ بخشیدن به پیوند خود با صهیونیسم در جهت تحقق اهداف آن، تلاش دیگری را آغاز كرد: «صیونیسم ایران خاموش شده بود ولی صیونیسم جهانی به سرعت رو به پیشرفت بود. من برای آن كه به طور دائم با فعالیتهای این جنبش آشنایی خود را حفظ كنم روزنامه‌های صیونیستی را آبونه شدم و روزانه از اخبار مربوط آگاه بودم. غذای روحی من ایمان به ملت ایسرائل و پیروزی نهضت صیونیسم در تشكیل كشور ایسرائل بود.» (همان، ص۱۹۸) وی در نهایت، اعتقاد خود به «صیونیسم» و «ایسرائل» را در قالب چنین عباراتی بیان می‌دارد: «من مذهبم را دوست دارم و به اصول آن سخت اعتقاد دارم اما نه به طور عامیانه، بلكه به عنوان یك صیونیست كه تاریخ یهود را چه در زادگاهش و چه در دنیا مطالعه كرده است و می‌داند آنچنان كه هرتصل گفت یهودیان تا زمانی كه به صورت اقلیتهای پراكنده زندگی می‌كنند از گزند یهودی آزاری جامعه اكثریت چه شدید و چه آرام در امان نیستند. من بزرگترین وظیفه ملی و مذهبی هر فرد یهودی را صیونیست بودن او می‌دانم. صیونیستی كه نه فقط خواسته و آرزویش ترقی ایسرائل باشد بلكه عملاً برای این ترقی بكوشد ولو آن كه در این كوشش همیشه توفیق رفیق او نباشد.» (همان، ص۲۰۱) طبیعتاً هنگامی كه یك صهیونیست اقدام به تاریخ‌نگاری می‌كند باید شاخصه‌های این نحله فكری را در نظر داشت و با دقت و تأمل لازم به مطالعه آثار وی پرداخت. حبیب لوی كار تحریف تاریخ را از همان ابتدای كتابش، هنگام تشریح تاریخ اولیه یهود آغاز می‌كند. وی در این زمینه سعی دارد حتی برخلاف آنچه به صراحت در تورات آمده است، چهره‌ پاك و معصومی از قوم بنی‌اسرائیل ارائه دهد و بر تمام نادرستیها و پلشتیهای این قوم در آن برهه، پرده ضخیم تحریف بكشد و به این ترتیب آنها را قومی خداپرست و موحد و پاك نشان دهد كه مورد تهاجم اقوام وحشی و خونخوار واقع شدند. بنابراین خط مظلوم‌نمایی قوم بنی‌‌اسرائیل از همان ابتدای پیدایش آن آغاز می‌شود. هرچند درباره آنچه اینك به عنوان كتاب مقدس وجود دارد، مباحث فراوانی مطرح است، اما از آنجا كه تورات كنونی مورد قبول و پذیرش یهودیان است، چنانچه حبیب لوی دستكم برمبنای مندرجات همین «كتاب مقدس» نیز قصد تاریخ‌نگاری داشت قاعدتاً نمی‌توانست چنین تصویری از این قوم در آن برهه نشان دهد. طبق آنچه در تورات آمده است پیش از هرگونه حمله و تجاوز خارجی به بنی‌اسرائیل كه در دو سرزمین «اسرائیل» در شمال و «یهودیه» در جنوب سكنی گزیده و هر یك حكومت مستقلی را برای خود تدارك دیده بودند، انواع و اقسام انحرافات دینی و اخلاقی در میان آنها به وجود آمد و جنگها و خونریزی‌های بسیاری نیز بین ده سبط شمالی (بنی‌اسرائیل) و دو سبط جنوبی (بنی‌یهودا) درگرفت: «... و كاهنان كرناها را نواختند و مردان یهودا بانگ بلند برآوردند و... خدا یربعام و تمامی اسرائیل را به حضور ابیا و یهودا شكست داد. و بنی‌اسرائیل از حضور یهودا فرار كردند... و ابیا و قوم او آنها را به صدمه عظیمی شكست دادند؛ چنانكه پانصد هزار مرد برگزیده از اسرائیل مقتول افتادند. پس بنی‌اسرائیل در آن وقت ذلیل شدند و بنی‌یهودا چون كه بر یهوه خدای پدران خود توكل نمودند قوی گردیدند...» (تورات، كتاب دوم تواریخ ایام،۲۰-۱۴ :۱۳) در ماجرای حمله پادشاه آشور به «اسرائیل»- سرزمین شمالی- و برافتادن اسباط ده‌گانه مستقر در آن نیز اگرچه حبیب لوی به «انحراف ایمان شاهان و جماعتی از مردم اسرائیل» مندرج در كتاب مقدس اشاره می‌كند و «هجوم بلاخیز آشوریان» را نتیجه آن می‌داند (ص۲۵) اما هیچ گونه اشاره‌ای به پیوند عمیق آحاز (حاكم یهودیه) و تیغلت پیلیسر (پادشاه آشور) در همین زمان، نمی‌كند و اتفاقاً، این آحاز است كه از پیلیسر به جد می‌خواهد كه به اسرائیل هجوم آورد: «آحاز رسولان نزد تغلت فلاسر [تیغلت پیلیسر]، پادشاه آشور فرستاده گفت من بنده تو و پسر تو هستم، پس برآمده مرا از دست این پادشاه آرام و از دست این پادشاه اسرائیل كه به ضد من برخاسته‌اند رهایی ده. و آحاز نقره و طلایی را كه در خانه خداوند و در خزانه‌های خانه پادشاه یافت شد گرفته آن را نزد پادشاه اشور پیشكش فرستاد. پس پادشاه اشور وی را اجابت نمود.» (تورات، كتاب دوم پادشاهان،۹-۱ :۱۶) بنابراین اگر در این زمان حملاتی به بنی‌اسرائیل- به معنای عام - صورت می‌گیرد، منشأ آن صرفاً خارجی نیست، بلكه خود یهودیان نقش اساسی در وقوع این‌گونه حوادث دارند، لذا مظلوم‌نمایی آنان در این زمان به هیچ وجه با واقعیات تاریخی همخوانی ندارد. در مراحل بعد، یعنی زمانی كه بخت‌النصر یا نبوكدنذر، پادشاه بابل، یهودیه را تصرف می‌كند نیز واقعیت با آنچه توسط حبیب لوی تصویر شده است، تفاوتهای اساسی دارد: «سالیان دراز پس از فروپاشیدگی كشور اسرائیل، سرزمین یهودیه نیز دچار سرنوشتی شبیه آن شد و این بار مصیبت عظیم و دردناك دیگری به بار آمد كه قوم را سخت به وحشت واداشت و آن به آتش كشیدن معبد اول بود كه به سال ۵۸۶ ق.م. به دست سپاه كلدانیان و به فرماندهی نبوكدنذر بابلی روی داد. مردم كشور یهودیه نیز به اسارت به بابل برده شدند.» (ص۱۸)این تصویر سراسر مظلومیت و ستمدیدگی قوم یهود، به هیچ وجه با مطالب تورات همخوانی ندارد. واقعه تهاجم سپاه كلدانیان به یهودیه و مركز آن (اورشلیم)، در دو مرحله صورت می‌گیرد. مرحله نخست، زمانی است كه یهویاقیم پادشاه یهود (۵۹۸-۶۰۹ق.م.) پیوندی با فرعون مصر برقرار كرده بود و بلكه دست نشانده و خراجگذار او به شمار می‌رفت. در این برهه بخت‌النصر با حمله به مصر و شكست فرعون، تعرضی به دولت یهودیه نكرد. (تورات، كتاب دوم پادشاهان،۳۴ :۲۳) اما علی‌رغم این همه یهویاقیم مجدداً پس از سه سال، سر به طغیان برداشت و در نتیجه در سال ۵۹۸ ق.م. بخت‌النصر با لشكركشی به اورشلیم، یهویاكین ۱۸ ساله پسر یهویاقیم را كه پس از فوت پدر بر تخت نشسته بود به همراه جمعی از بزرگان و اشراف یهود و خدم و حشم آنان به بابل منتقل كرد. ورود سپاهیان بخت‌النصر به اورشلیم، بدون خونریزی صورت می‌گیرد و هیچ‌گونه آسیبی نیز به معبد سلیمان وارد نمی‌آید. در تورات از یهویاقیم و یهویاكین به عنوان دو فرد مخالف دستورات الهی یاد شده است: «آنچه را كه در نظر خداوند ناپسند بود، موافق هرآنچه پدرش كرده بود، به عمل آورد.» (تورات، كتاب دوم پادشاهان، ۹ :۲۴) جالب این كه بخت‌النصر، علی‌رغم انتقال یهویاكین به بابل، همچنان وی را به عنوان پادشاه اورشلیم به رسمیت می‌شناخت و صدقیا عموی وی را به عنوان نایب‌السلطنه در این شهر منصوب كرد. (تورات، كتاب دوم پادشاهان،۱۷ :۲۴) به طور كلی یهودیان منتقل شده به بابل از همه گونه امكانات بهره‌مند بوده و هرگز در آنجا به شكل اسارت بار و محبوس زندگی نمی‌كردند، علی‌رغم این همه، پس از چندی صدقیا نیز راه پیشینیان خویش را ادامه داد و كاهنان و ساكنان اورشلیم از موازین شریعت موسوی عدول كردند: «تمامی روسای كهنه و قوم خیانت بسیاری موافق همه رجاسات امت‌ها ورزیدند و خانه خداوند را كه در اورشلیم تقدیس نموده بود، نجس ساختند.» (تورات، كتاب دوم تواریخ ایام،۱۴ :۳۶) این در حالی بود كه مجدداً حاكم اورشلیم راه اتحاد با فرعون مصر را در پیش گرفته بود و درچارچوب سیاستهای او علیه اتحاد كلدانیان و مادیان، حركت می‌كرد؛ لذا بخت‌النصر بار دیگر در سال ۵۸۶ ق.م. اورشلیم را در هنگامه جنگ با ارتش مصر، مورد تهاجم قرار داد و این بار معبد سلیمان را تخریب كرد، جمعی از اشراف شورشی یهود را كشت و صدقیا را نیز كور كرد و به بابل برد. (تورات، كتاب ارمیاءنبی،۷-۶ :۳۹) اما برای قضاوت درباره این نحوه عملكرد بخت‌النصر یا نبوكدنذر، جا دارد به متن تورات مراجعه كنیم تا ببینیم آیا آنچه بر سر این قوم در آن زمان آمد، حاكی از مظلومیت آنهاست یا آن كه تورات آنها را مستحق چنین عذابی می‌خواند: «یهوه خدای اسرائیل چنین می‌فرماید اینك من اسلحه جنگ را كه بدست شما است و شما با آن با پادشاه بابل و كلدانیانی كه شما را از بیرون دیوارها محاصره نموده‌اند جنگ می‌كنید برمی‌گردانم و ایشان را در اندرون این شهر جمع خواهم كرد. و من بدست دراز و بازوی قوی و بغضب و حدت و خشم عظیم با شما مقاتله خواهم نمود. و ساكنان این شهر را هم از انسان و هم از بهایم خواهم زد كه به وبای سخت خواهند مرد. و خداوند میگوید كه بعد از آن صدقیا پادشاه یهودا و بندگانش و این قوم یعنی آنانی را كه از وبا و شمشیر و قحط در این شهر باقی مانده باشند بدست نبوكدرصر پادشاه بابل و به دست دشمنان ایشان و به دست جویندگان جان ایشان تسلیم خواهم نمود تا ایشان را به دم شمشیر بكشد و او بر ایشان رأفت و شفقت و ترحم نخواهد نمود. و به این قوم بگو كه خداوند چنین می‌فرماید اینك من طریق حیات و طریق موت را پیش شما می‌گذارم. هركه در این شهر بماند از شمشیر و قحط و وبا خواهد مرد اما هركه بیرون رود و به دست كلدانیانی كه شما را محاصره نموده‌اند بیفتد زنده خواهد ماند و جانش برای او غنیمت خواهد شد . زیرا خداوند می‌گوید من روی خود را بر این شهر به بدی و نه به نیكویی برگردانیدم و به دست پادشاه بابل تسلیم شده آن را به آتش خواهد سوزانید» (تورات، كتاب ارمیاء نبی،۱۱-۴ :۲۱) بنابراین ملاحظه می‌شود كه نه تنها توطئه‌گری سیاسی حكومت یهودیه در این زمان به حد اعلای خود می‌رسد، بلكه به لحاظ دینی و اعتقادی نیز، انحرافات و كژرویهای جدی و غیر قابل علاج در میان آنان رواج می‌یابد و آنان را مستحق عذابی شدید، می‌سازد. با نگاهی به «كتاب ارمیاءنبی» متوجه می‌شویم كه اشرافیت یهود در اورشلیم در این زمان روی از دین حضرت موسی برتافته و راه بت‌پرستی افراطی را در پیش گرفته بود: «ای یهودا، شماره خدایان تو بقدر شهرهای تو می‌باشد و برحسب شماره كوچه‌های اورشلیم مذبح‌های رسوایی برپا داشتید؛ یعنی مذبح‌ها به جهت بخور سوزانیدن برای بعل.» (تورات، كتاب ارمیاء نبی،۱۳ :۱۱) همچنین با مروری بر دیگر بخشهای تورات از جمله كتاب حزقیال بنی‌ باب بیست و سوم، می‌توان از میزان خشم و نفرت «یهوه» از حاكمان اورشلیم و نسبت‌هایی كه به آنها داده می‌شود، مطلع شد.(برای اطلاع بیشتر ر.ك. به «زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، عبدالله شهبازی، انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۷۷، جلد اول، فصل دوم: یهودیان و الیگارشی یهودی) اما فراز دیگری از تاریخ‌نگاری صهیونیستی حبیب لوی كه طی آن وارونه سازی واقعیت را به اوج خود می‌رساند، هنگامی است كه از ماجرای استر و خشایارشا سخن به میان می‌آید و حاصل آن ماجرا، در جشن پوریم یهودیان متجلی می‌شود. برای بررسی دقیق‌تر این ماجرا لازم است به پیش از دوران خشایارشا - فرزند داریوش- رفت، یعنی زمانی كه با ورود كوروش به بابل، حكومت كلدانیان سرنگون می‌شود و یهودیان انتقال یافته از اورشلیم به بابل اجازه می‌یابند تا به شهر و دیار خود روند برای بازسازی معبد، اقدام نمایند. اما علی‌رغم این آزادی عمل، جمعی از اشرافیت یهود به جای آن كه راه غرب و اورشلیم را در پیش ‌گیرد، راه شرق را در پیش می‌گیرد و در جوار دستگاه حكومتی هخامنشیان سكنی می‌گزیند. نفوذ تدریجی این طبقه در حاكمیت، بیانگر آن است كه رویگردانی‌شان از عزیمت به سوی اورشلیم، مبتنی بر طرح‌ها و برنامه‌های از پیش طراحی شده این طبقه بوده است. در این حال شاهد واقعه‌ای در عرصه حاكمیت هستیم كه سؤالاتی جدی را به ذهن متبادر می‌سازد. همان‌گونه كه می‌دانیم، در زمان حیات كوروش، دو فرزند او یعنی كمبوجیه و بردیا بر بخشهای وسیعی از امپراتوری هخامنشی حاكمیت داشتند. مناطق شرقی تحت حاكمیت بردیا بود و كمبوجیه نیز بر متصرفات غربی حاكمیت داشت. آنچه در این هنگام رخ می‌دهد آن است كه احداث بنای معبد در اورشلیم به دلیل احساس خطری كه از قدرت‌گیری دوباره یهودیه به وجود می‌آید- با توجه به سوابق عملكرد آن- متوقف می‌شود. حبیب لوی خود در این باره اظهار می‌دارد: «در چهارمین سال فرمان كوروش، در اثر سخن‌چینی‌ها و دروغ پردازیهای همسایگان كشور یهودیه نزد حكومت مركزی ایران و نیز دور شدن كوروش از بابل و حكومت كمبوجیه بر این منطقه كه شامل متصرفات پیشین بابل از جمله یهودیه می‌شد، ادامه بنای معبد مقدس متوقف ماند.» (ص۵۶) در اینجا این سؤال مطرح می‌شود كه آیا علت متوقف ماندن بنای معبد «سخن‌ چینی‌ها و دروغ‌پردازیهای همسایگان كشور یهودیه» بوده یا آن كه كمبوجیه برمبنای شناختش از یهودیان و اخبار دریافتی از عوامل خویش در آنجا، اقدام به چنین كاری كرده است؟ قدر مسلم آن است كه در كمبوجیه بدبینی‌های جدی نسبت به اشرافیت یهود و تلاش آن برای قدرت‌یابی مجدد به وجود می‌آید؛ لذا دستور توقف احداث بنای معبد را صادر می‌كند. این دستور برای سران قوم یهود كه بخشی در حواشی دستگاه حكومتی هخامنشیان و بخشی نیز در اورشلیم مشغول فعالیت بودند به مثابه زنگ خطری بود كه می‌توانست تبعات بیشتری در پی داشته باشد. كشته شدن كوروش در جنگ با سكاها در شمال شرقی ایران به سال ۵۲۹ ق.م. موجب می‌شود تا پادشاهی به كمبوجیه منتقل شود و احساس خطر جدی‌تری در میان سران یهودیت به وجود آید، خاصه آن كه پس از چندی، كمبوجیه با سپاهی عظیم راهی مناطق غربی امپراتوری ایران می‌شود تا به جنگ با مصریان بپردازد. از این پس ما شاهد ثبت داستانی در تاریخ هستیم كه بسادگی نمی‌توان آن را پذیرفت و باید بر آن تأملی جدی داشت. برمبنای این داستان، كمبوجیه پس از رسیدن به سلطنت، «بردیا» برادر خود را به صورت پنهانی می‌كشد تا مبادا وی در صدد خارج ساختن قدرت از دست او برآید، آن‌گاه عازم مصر می‌شود و آنجا را فتح می‌كند. اینك ادامه این داستان را از زبان حبیب لوی می‌خوانیم كه البته عموم تاریخ‌نگاران یهودی، كمابیش قریب به همین مضمون را در كتب خود آورده‌اند: «كمبوجیه از ۵۲۹ تا ۵۲۲ ق.م. پادشاه بود، در آخرین سال سلطنت هنگام بازگشت به پایتخت باخبر شد كه مردی ادعا دارد «بردیا»ی واقعی است و خود را پادشاه خوانده و برای خشنود كردن مردم دستور داده كه همگان سه سال از پرداخت مالیات معاف گردند. این مرد كه نام اصلی‌اش «گئوماتا» بود كمبوجیه را كه در نهان برادر خود بردیا را از میان برده بود با مشكلی سخت روبرو كرد. از همین روی همین كه كمبوجیه به اكباتان رسید با ضربه شمشیر به زندگی خود خاتمه داد... داریوش داماد كوروش كبیر بود و با آتوسا دختر او ازدواج كرده بود. او رهبری نابغه و فرماندهی نیرومند بود. صلح و نظم و آرامش را بر پهنه گسترده ایران بازگرداند. داریوش بزرگ در كتیبه جاودانی بیستون، به زبان پارسی قدیم و به خط میخی می‌گوید كه چگونه بردیای دروغین، گئوماتای غاصب را از میان برداشت و خود كه از خاندان هخامنشی بود، پادشاه شد.» (ص۴۶) برای بررسی این داستان لازم است به نكات زیر، توجه داشته باشیم: اولاً در دوران حاكمیت ۷ ساله كمبوجیه، اشرافیت یهود نتوانست اقدام به بازسازی معبد كند و هیچ رد و نشانی از اجازه پادشاه برای این كار، به چشم نمی‌خورد. ثانیاً بردیا در طول ۸ سال پایانی حكومت كوروش، حاكم مناطق شرقی امپراتوری هخامنشی بود و لذا كشته شدن وی و غیبت او از صحنه سیاست و حكمرانی یك حادثه كوچك و كم‌اهمیت نبود كه بتوان بسادگی از چشم دیگران مخفی داشت. ثالثاً اگر زمان آغاز پادشاهی كمبوجیه را ۵۲۹ ق.م. بدانیم، زمان كشته شدن پنهانی بردیا برمبنای داستان مزبور باید همان یكی- دو سال نخست سلطنت وی باشد. از طرفی، گفته می‌شود كه كمبوجیه هنگام بازگشت از مصر در سال ۵۲۲ ق.م. خبر ادعای دروغین گئوماتای مغ را شنید و دست به خودكشی زد. اگر زمان حركت كمبوجیه به سمت مصر را حوالی ۵۲۶ ق.م. بدانیم- چراكه وی در سال ۵۲۴ ق.م. رسماً به عنوان فرعون مصر شناخته شد- در طول این مدت چه كسی اداره امور امپراتوری ایران یا دستكم سرزمینهای شرقی را برعهده داشت؟ آیا می‌توان پنداشت كه گئوماتای كذاب، بلافاصله پس از كشته شدن بردیا، برجای وی نشسته است؟ چنین فرضیه‌ای محال است، زیرا طبعاً كمبوجیه در ایران حضور داشته و گئوماتا جرئت چنین كاری را به خود نمی‌داده است. آیا می‌توان پذیرفت گئوماتا پس از خروج كمبوجیه از ایران، ادعای خود را مطرح ساخته باشد؟ در این صورت دو سؤال پیش می‌آید: ۱- در طول مدت حضور كمبوجیه در ایران، جای خالی بردیا چگونه پر شد تا كسی متوجه حذف حاكم سرزمینهای شرقی امپراتوری ایران نشود؟ ۲- آیا كمبوجیه پس از خروج از ایران، تا آن حد از آنچه در سرزمین خودش می‌گذشت بی‌اطلاع بوده است كه حتی برای چند سال متوجه چنین واقعه مهمی نمی‌شود؟ برای هیچیك از این دو سؤال پاسخی منطقی نمی‌توان یافت. رابعاً چه دلیل منطقی و عقل‌پسندی می‌توان برای خودكشی كمبوجیه مطرح ساخت؟ آیا برای چنین سرداری كه توانسته ارتش بزرگ مصر را شكست دهد و سه سال به عنوان فرعون، بر این سرزمین حكم براند و اینك در مسیر بازگشت به كشور، سپاهی عظیم و كارآزموده و جنگاور در اختیار دارد، سركوب یك مغ‌ كذاب، آن‌قدر دشوار است كه هیچ راهی جز خودكشی برایش باقی می‌گذارد؟! آیا شرمساری ناشی از افشای برادركشی، باعث شد تا كمبوجیه دست به خودكشی بزند؟ اساساً چه دلیلی داشت كه كمبوجیه به همگان اعلام كند برادرش بردیا سالها پیش كشته شده و اینك یك كذاب به جای او نشسته است كه شرمساری قتل پنهانی برادر را برای خود بخرد؟ او بسادگی می‌توانست این مسئله را پنهان دارد و به عنوان این كه قصد سركوب برادر یاغی‌اش را دارد، عملیات نظامی ضدكودتا را آغاز كند.از طرفی، رسم برادركشی، فرزندكشی، پدركشی و امثالهم در میان پادشاهان و سلاطین، رسم چندان ناشناخته و نامتعارفی نبود كه اولاً نیازی به پنهان كاری داشته باشد، و ثانیاً در صورت افشای آن، شرمساری زیادی برای پادشاه قاتل- آن هم در اوج اقتدار- به همراه بیاورد. مگر نه آن كه كوروش نیز پس از به قتل رساندن پدربزرگ خویش توانست قدرت را در سرزمین پارس و ماد به دست گیرد. بنابراین نمی‌توان كمبوجیه را- حتی در صورت پذیرش به قتل رساندن بردیا بر اساس داستان مزبور- دچار چنان شرمساری و خجلت یا عصبانیتی بیابیم كه وی را به مرز خودكشی برساند. اما جالب اینجاست كه از آنجا كه هیچ دلیل قابل قبولی برای خودكشی كمبوجیه در مسیر بازگشت به ایران نمی‌توان یافت، داستان‌پردازان مزبور، شقوق و احتمالات دیگری را نیز برای مرگ وی در این زمان مطرح ساخته‌اند. عده‌ای وی را «نیمه دیوانه» خوانده‌اند، برخی او را مبتلا به صرع دانسته‌اند، جمعی دیگر كمبوجیه را گرفتار نفرین خدایان مصری عنوان كرده‌اند و بعضی هم احتمال داده‌اند وی به هنگام بازگشت بر اثر بیماری صرع یا جنون ادواری، زخمی برخود وارد آورده كه بعد تبدیل به قانقاریا شده و او را از پای درآورده است. اما براستی چگونه می‌توان فردی را كه توانسته است عالیترین ابتكارات جنگی را به كار بندد و كاری را كه هرگز آشوریان و بابلیان با تمام قدرت و عظمتی كه داشتند موفق به انجام آن نشدند- یعنی تصرف تمامی سرزمین مصر- با موفقیت كامل به انجام برساند و یك نظام اداری و حكومتی پیشرفته در ممفیس برقرار سازد و سه سال بر آن دیار فرمانروایی كند، مبتلا به چنین امراض و عوارضی دانست؟ بنابراین آنچه در داستان مرگ كمبوجیه و بردیا و حواشی آن گفته می‌شود، شباهت زیادی به اسرائیلیاتی دارد كه نمونه‌های آن را در وقایع دیگر نیز می‌توان مشاهده كرد. با توجه به خدشه‌های اساسی و بزرگی كه بر این داستان وارد است و آن را تا حد زیادی از اعتبار ساقط می‌كند، جای آن دارد كه نگاهی دقیق‌تر به قضایا داشته باشیم و دستكم فرضیات دیگری را نیز در این زمینه در نظر بگیریم. از جمله فرضیاتی كه در این زمینه بشدت جلب توجه می‌كند و با وقایع و رویدادهای آن برهه و پس از آن كاملاً همخوانی دارد این كه كمبوجیه و برادرش بردیا، و نه گئوماتای مغ، هر دو قربانی یك دسیسه و كودتای خونین طراحی شده از سوی اشرافیت یهود شده باشند. همان‌گونه كه پیش از این بیان شد و تورات نیز بر آن صحه می‌گذارد، كار احداث معبد در اورشلیم و به طور كلی قدرت‌گیری یهودیان، از اواخر دوران حاكمیت كوروش و در طول مدت حاكمیت كمبوجیه، متوقف شد و هیچ روزنه امیدی برای تغییر و تحول در این وضعیت وجود نداشت. اما این مسئله با روی كارآمدن داریوش و پس از سركوب جنبشهایی كه در امپراتوری علیه وی صورت می‌گیرد، به طور كامل حل می‌شود و از این پس شاهد رشد چشمگیر نفوذ و حضور یهودیان در دستگاه حكومتی داریوش و بویژه خشایارشا هستیم: «آن گاه اهل زمین دستهای قوم یهود را سست كردند و ایشان را در بنا نمودن به تنگ می‌آوردند. و به ضد ایشان مدبران اجیر ساختند كه در تمام ایام كورش پادشاه فارس تا سلطنت داریوش پادشاه فارس قصد ایشان را باطل ساختند.» (تورات، كتاب عزرا ۵-۴ :۴) بنابراین ظاهر قضایا حاكی از آن است كه با از میان رفتن كمبوجیه و بردیا، سد بزرگی كه پیش روی اشرافیت یهود وجود داشت، از میان برداشته شد. با در نظر داشتن این واقعیت كه در زمان كمبوجیه و بردیا، نگاه منفی به قدرت‌گیری یهودیان از طریق ساخت معبد بزرگ در اورشلیم وجود داشته است، آیا نمی‌توان تخریب معابد توسط «گئوماتای مغ» كه در كتیبه بیستون به آن اشاره شده است، یا در فرضیه حاضر همان بردیای واقعی، را نه به معابد ادیان سنتی موجود در ایران، بلكه به معابد تازه تأسیس از سوی یهودیان مهاجر به این خطه، نسبت داد؟ طبیعی است هنگامی كه این دو برادر از فتنه‌گریهای ناشی از تكمیل معبد بزرگ در اورشلیم، نگرانیهایی داشتند، به طریق اولی از پاگیری معابد یهودیان در داخل سرزمین خود نیز جلوگیری به عمل آورند. از سوی دیگر، آیا عجیب نیست كه داریوش علی‌رغم این كه سعی و كوشش فراوانی برای بزرگداشت نام و مقام خود به عمل می‌آورد، هیچ اقدامی برای زنده نگه‌داشتن نام كمبوجیه به عمل نمی‌آورد؟ اگر این نكته را در نظر داشته باشیم كه كمبوجیه با فتح مصر، به یكی از بزرگترین امپراتوران هخامنشی و آن دوران تبدیل شد و داریوش نیز یكی از سرداران او به شمار می‌رفت كه در جریان این فتوحات با وی همراه بوده است، و علاوه بر اینها كمبوجیه برادر همسر داریوش نیز بود، آیا حداقل رسم وفاداری به كمبوجیه این نبود كه بنای یادبودی هر چند كوچك به نام وی برپا شود؟ آیا این كار برای داریوش كه دست‌اندركار احداث بنای عظیم تخت‌جمشید بود، كار دشواری به حساب می‌آمد؟ اما نه تنها چنین نمی‌شود بلكه در كتیبه بیستون، داریوش به نحوی از كمبوجیه سخن به میان می‌آورد كه آشكارا هدفی جز بدنامی كمبوجیه در آن زمان و در طول تاریخ را دنبال نمی‌كند: «پسر كوروش، كمبوجیه، برادری داشت بردیا كه از یك مادر و یك پدر بودند. كمبوجیه این برادر را كشت؛ [اما ترتیبی داد] كه مردم بدانند كه بردیا كشته شده است. سپس كمبوجیه به مصر رهسپار شد. بعد از آن، مردم عصیانگر شدند و دروغ در كشور رو به فزونی گذاشت.» (كتیبه بیستون، ستون اول، سطور ۲۶ تا ۳۵) به این ترتیب داریوش، طومار هر دو برادر را با هم می‌پیچد. اما نكته پایانی در این زمینه آن كه پس از تصاحب قدرت توسط داریوش، حمایت از یهودیت به حدی می‌رسد كه بیشترین منابع مالی و جدی‌ترین پشتیبانی‌های سیاسی از آن به عمل می‌آید تا جایی كه جز چوبه‌دار در انتظار مخالفان یهودیان نخواهد بود: «پس حال ای تتنای والی ماورای نهر وشتربوزنای و رفقای شما و اَفَرسَكیانی كه به آن طرف نهر می‌باشید از آنجا دور شوید. و به كار این خانه خدا متعرض نباشید. اما حاكم یهود و مشایخ یهودیان این خانه خدا را در جایش بنا نمایند. و فرمانی نیز از من صادر شده است كه شما با این مشایخ یهود به جهت بنا نمودن این خانه خدا چگونه رفتار نمایید. از مال خاص پادشاه یعنی از مالیات ماورای نهر خرج به این مردمان بلاتأخیر داده شود تا معطل نباشند. و مایحتاج ایشان را از گاوان و قوچها و بره‌ها به جهت قربانیهای سوختنی برای خدای آسمان و گندم و نمك و شراب و روغن برحسب قول كاهنانی كه در اورشلیم هستند روز به روز به ایشان بی‌كم و زیاد داده شود. تا آن كه هدایای خوشبو برای خدای آسمان بگذرانند و به جهت عمر پادشاه و پسرانش دعا نمایند. و دیگر فرمانی از من صادر شد كه هر كس كه این حكم را تبدیل نماید از خانه او تیری گرفته شود و او بر آن آویخته و مصلوب گردد و خانه او به سبب این عمل مزبله بشود. و آن خدا كه نام خود را در آنجا ساكن گردانیده است هر پادشاه یا قومی را كه دست خود را برای تبدیل این امر و خرابی این خانه خدا كه در اورشلیم است دراز نماید هلاك سازد. من داریوش این حكم را صادر فرمودم پس این عمل بلاتأخیر كرده شود.» (تورات. كتاب عزرا، ۱۲-۶ :۶) پرواضح است كه در سایه چنین حكمران و حكمی، چه زمینه و شرایط مناسبی برای توسعه نفوذ یهودیت در دستگاه سلطنتی و حكومتی داریوش و پسرش خشایارشا و نیز استقرار آنها در مناطق مختلف امپراتوری و البته دست یازدن به كارها و فعالیتهای سوئی كه در سابقه این قوم طبق مندرجات تورات مشخص است، فراهم آمده است. همچنین می‌توان تصور كرد كه خوی سلطه‌طلبی، زراندوزی، توطئه‌گری و مفسده‌جویی اشرافیت و كاهنان یهودی- كه در این زمینه نیز نشانه‌های فراوانی در تورات به چشم می‌خورد- تا چه حد می‌توانست موجبات ناراحتی و انزجار اقوام ایرانی را فراهم آورد و جامعه ایرانی را بسان دیگ جوشانی كند كه مترصد فرصتی برای خلاصی یافتن از این وضعیت است. تنها با در نظر داشتن چنین سابقه و شرایطی است كه می‌توان شناخت دقیق‌تر و عمیق‌تری از واقعه پوریم در زمان خشایارشا به دست آورد و دریافت كه حبیب لوی به عنوان یك تاریخ‌نگار صهیونیست تا چه حد در مكتوم نگه داشتن حقیقت پوریم تلاش كرده است. البته با دقت در «كتاب استر» در تورات دربارهٔ این واقعه و با عنایت به سابقه تاریخی موضوع، می‌توان به این نكته پی برد كه حتی كاتبان كتاب استر در همان دوران نیز سعی كرده‌اند ماجرای پوریم را به گونه‌ای تصویر كنند كه در قالب «دفاع از خود»، تا حدی توجیه‌پذیر به نظر آید. برمبنای مندرجات كتاب استر، ابتدا هامان - وزیر ضدیهودی خشایارشا- برنامه‌ای را برای قتل عام یهودیان در یكصد و بیست و سه ولایت امپراطوری هخامنشی از «هند تا حبش» تدارك می‌بیند و آن‌گاه اشرافیت یهود به رهبری مردخای در مقام «دفاع از خود» برآمده و در یك برنامه به اصطلاح ضدكودتا كه نقش اصلی آن را استر برعهده می‌گیرد، رأی و نظر خشایارشا (یا اخشورش پادشاه به تعبیر تورات) را صد و هشتاد درجه تغییر می‌دهد و به جای آن كه در روز «‌سیزدهم و چهاردهم ماه اذار» یهودیان قتل عام شوند، ناگهان «۷۷ هزار نفر» از ساكنان ایالات مختلف امپراتوری، از دم تیغ یهودیان و عوامل آنها، می‌گذرند. به یقین باید گفت ماجرای پوریم جز سركوب بیرحمانه و خونین اقوام ایرانی به جان آمده از حاكمیت و سلطه اشرافیت یهود بر دستگاه سلطنتی و نیز ظلم و جور و فساد یهودیان ساكن در مناطق مختلف كه تحت حمایت حكومت مركزی، از آزادی عمل كامل برخوردار بودند، نیست و این مسئله دقیقاً با سیر تاریخی حوادث و رویدادهای پس از قتل كمبوجیه و به دست‌گیری قدرت توسط داریوش، همخوان و هماهنگ است. بر همین مبنا می‌توان پذیرفت كه حركتهایی در دل جامعه ایرانی برای خلاصی از وضعیت موجود و پایان دادن به ظلم و فساد یهودیان مهاجر به این سرزمین، شكل گرفته باشد و اتفاقاً آگاهی از چنین جنبشها و نهضتهای در حال اوج‌گیری است كه اشرافیت یهود را به فكر سركوب آنها قبل از رسیدن به مرحله نهایی می‌اندازد و آن قتل عام گسترده روی می‌دهد. اما به نظر می‌رسد در كتاب استر، داستان‌پردازی گسترده‌ای در این باره صورت گرفته تا ضمن پنهان نگه داشته شدن ریشه‌های تنفر از یهودیان در میان اقوام ایرانی، ماجرا به گونه‌ای بیان گردد كه یهودیان در كشتار «مبغضان» خویش، محق جلوه‌گر شوند. البته ناگفته نماند كه این داستان‌پردازی به دلیل ناشیانه بودن، دارای اشكالات اساسی است و با اندكی تأمل می‌توان حاق واقعیت را از خلال آن دریافت.اما جالب اینجاست كه حبیب لوی، حتی از بازگویی آنچه در كتاب استر آمده نیز خودداری كرده است و خود تحریف دیگری را بر این ماجرا در كتابش می‌افزاید. او در بیان ریشه‌های تاریخی جشن پوریم، تنها به ذكر نیمی از مسئله- كه اتفاقاً واقعیت چندانی ندارد- می‌پردازد و از ذكر نیمی دیگر- كه بخش اصلی این ماجرا را تشكیل می‌دهد- طفره می‌رود. به نوشته وی، پس از آن كه فرمان اعدام هامان صادر شد و از سوی دیگر «خشایارشا فرمان داد كه تمام احكام قتل عام یهودیان ایران لغو گردد... از آن زمان یهودیان همه دنیا روز چهاردهم و پانزدهم آدار را هر سال جشن می‌گیرند و این جشن را «پوریم» می‌نامند.» (ص۷۰) حال آن كه در كتاب استر در تورات شرح ماجرای پوریم بدین صورت آمده است: «و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایتهای اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی كه قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و كسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا كه ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده بود. و جمیع رؤسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت كردند زیرا كه ترس مردخای بر ایشان مستولی شده بود... و یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانیده هلاك كردند... و پادشاه به استر ملكه گفت كه یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را كشته و هلاك كرده‌اند پس در سایر ولایتهای پادشاه چه كرده‌اند. حال مسئول تو چیست كه به تو داده خواهد شد و دیگر چه درخواست‌داری كه برآورده خواهد گردید. استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی كه در شوشن می‌باشند اجازت داده شود كه فردا نیز مثل امروز عمل نمایند و ده پسر هامان را بردار بیاویزند... و یهودیانی كه در شوشن بودند در روز چهاردهم ماه اَذار نیز جمع شده سیصد نفر را در شوشن كشتند لیكن دست خود را به تاراج نگشادند. و سایر یهودیانی كه در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را كشته بودند از دشمنان خود آرامی یافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند... و آن روزها را در همه طبقات و قبایل و ولایتها و شهرها به یاد آورند و نگاه دارند و این روزهای فوریم از میان یهود منسوخ نشود و یادگاری آنها از ذریت ایشان نابود نگردد... تا این دو روز فوریم را در زمان معین آنها فریضه قرار دهند چنانكه مردخای یهودی و استر ملكه برایشان فریضه قرار دادند و ایشان آن را بر ذمه خود و ذریت خویش گرفتند به یادگاری ایام روزه و تضرع ایشان. پس سنن این فوریم به فرمان استر فریضه شد و در كتاب مرقوم گردید.» (تورات، كتاب استر، باب نهم) البته حبیب لوی اندكی بعد بی‌ آن ‌كه اشاره‌ای به شمار مقتولان در واقعه پوریم بكند، بروز درگیریهایی میان یهودیان و برخی «دشمنانشان» را یاد آور می‌شود، اما بلافاصله براین نكته تأكید می‌كند كه آنها از اقوام پارس و آریایی نبوده‌اند، بلكه «از اقوامی بودند كه در گذشته در داخل یا همسایگی سرزمین كنعان دشمن یهودیان بودند و اینك پاره‌ای از آنها درون شاهنشاهی ایران می‌زیستند و از آن جمله بودند بابلیان، آشوریان، فنیقی‌ها، مصریان، موآبیان، و آرامیان كه اكنون ممالك آنها جزء ایالتهای ایران درآمده بود. برخورد با آنان حتی موجب كشتار هم شد و یهودیان ایران عده‌ای از دشمنان غیریهودی را به هلاكت رساندند.» (ص۷۱) اگرچه می‌توان پذیرفت كه بخشی از مقتولان در آن حادثه نیز از اقوام سرزمینهای غربی امپراتوری ایران بوده‌اند، اما این به معنای نفی قتل عام اقوام ایرانی ساكن در فلات قاره ایران نیست؛ چرا كه اولاً دامنه این قتل عام از شرق تا غرب امپراتوری شامل ۱۲۳ ولایت را در بر می‌گرفته و ثانیاً در كتاب استر بصراحت از كشتار هشتصد تن از اهالی پایتخت هخامنشی یعنی شوش سخن گفته شده است. این بدان معناست كه در این كشتار سراسری، قومیت و نژاد افراد، مهم نبوده است بلكه یهودیان به پشتوانه قدرت سیاسی و نظامی خود در دستگاه خشایارشا، قصد سركوب جدی نهضت مقاومت در برابر زیاده‌خواهی‌های یهودیت را داشته‌اند؛ لذا عملیات گسترده‌ای را ازشرق تا غرب امپراتوری، بدین منظور تدارك دیده و به اجرا درآورده‌اند. از آنچه تاكنون بیان شد، بخوبی می‌توان خط پررنگ تحریف‌ و جعلیات را در تاریخ‌نگاری صهیونیستی مشاهده كرد، كما این كه در این تاریخ‌نگاری، یهودیانی كه با خشونت و قساوت تمام دست به قتل عام ساكنان اصلی فلات قاره ایران می‌زنند، به گونه‌ای نمایش داده می‌شوند كه گویی تحت شدیدترین فشارها و ظلم‌ها بوده و در معرض جدی‌ترین خطرات جانی نیز قرار گرفته‌اند، اما بنا به تدبیر برخی از زعمای قوم خود، از بلای عظیمی كه در انتظارشان بوده، جان سالم به در برده‌اند! عبور حبیب لوی از دیگر مقاطع تاریخی نیز بر همین منوال است و در طول قرون بعدی هم، یهودیان بی ‌آن كه هیچ گناه و تقصیری بر عهده داشته باشند، مظلومانی تصویر می‌شوند كه همواره زیر فشار برای تغییر مذهب، ترك دیار یا كشته شدن قرار دارند. مسلماً در پس این تصویرسازی، این هدف دنبال می‌شود كه كلیه گرایشها به دیگر ادیان و بویژه اسلام از سوی یهودیان، نه از سر شناخت و ایمان قلبی، بلكه صرفاً ناشی از جبر و فشار بیرونی و بلكه تهدیدات جانی قلمداد شود. این مسئله‌ای است كه در سراسر كتاب «تاریخ جامع یهودیان ایران» بشدت جلب توجه می‌كند و نویسنده بی ‌آن كه خود را ملزم به ارائه سند و مدرك قابل قبول در پژوهشهای تاریخی بداند، مرتباً پیوسته از جابجایی‌ها، تغییر مذهبها یا كشته شدنها در مقیاس‌های بزرگ و انبوه سخن گفته است. به عنوان نمونه: «عصر تیموری در ایران از برای یهودیان نیز با قتل و كشتارهای همگانی كه پیروان ادیان دیگر از جمله مسلمانان را در برمی‌‌گرفت، آغاز شد... عده یهودیانی را كه در این دوره كشته شدند، یا از ایران گریختند و یا تغییر مذهب دادند می‌توان نزدیك به ۳۵۰ هزار تن تخمین كلی زد.» (صص۲-۲۵۱) البته این از مسلمات تاریخی است كه یهودیان بویژه در اروپای مسیحی نیز، یك قوم منفور محسوب می‌شدند و اتفاقاً شدت تنفر مسیحیان از یهودیان به مراتب بیشتر و شدیدتر از تنفر مسلمانان از آنها بود، كما این كه حبیب لوی خود در این زمینه اذعان دارد: «پیشوایان مسیحی توده مردم را علیه یهودیان می‌شوراندند و برای تحریك واقعی مردم شایعه كهنه پیشین را در مورد چگونگی درگذشت عیسی بر سر زبانها می‌انداختند. یهودیان وحشت‌زده و هراسان از اروپا- جز اسپانیای اسلامی- به سوی شرق پناه می‌جستند و در آسیای صغیر و روسیه سكنی می‌گزیدند.» (ص۲۲۹) اگرچه نقش علمای یهود در انكار جدی حضرت عیسی مسیح (ع)- كه برخلاف نظر حبیب لوی صرفاً یك شایعه نیست، بلكه حقیقتی روشن در تاریخ به شمار می‌آید- یكی از عوامل مهم تنفر دنیای مسیحی از یهودیان در طول دوران ماقبل معاصر به شمار می‌آید، اما نمی‌توان این مسئله را به عنوان تنها عامل آن به شمار آورد. در واقع حبیب لوی با نگاه تك بعدی خود به این قضیه خواسته است تا عوامل مهم دیگر را از انظار پنهان دارد. از جمله این عوامل، توطئه‌گریها و فتنه‌انگیزیهای یهودیان در جوامع مختلف است و از آنجا كه به هر حال جامعه از این گونه مسائل آگاه می‌شد و یاد و خاطره آنها سینه به سینه، از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یافت، لذا كارنامه یهودیان همواره سیاه و منفی بوده است. به عنوان نمونه، همان‌گونه كه حبیب لوی نیز اشاره می‌كند یكی از شایعات دارای مقبولیت بالا در جامعه ایران دزدیدن كودكان مسلمان توسط یهودیان و گرفتن خون آنها و خوردن به همراه نان فطیر بوده است.(ص ۳۹۳) البته نمی‌توان باور كرد كه چنین كاری در هیچ برهه‌ای توسط یهودیان صورت گرفته باشد، اما چرا این شایعه از زمینه مقبولیت بسیار بالایی در جامعه ما و نیز در جوامع مسیحی اروپایی برخوردار بوده است؟ چرا هیچ‌گاه چنین مسئله‌ای درباره پیروان هیچیك از ادیان یا آیین‌های الهی و غیر الهی دیگر مطرح نشد و حتی در صورت طرح، مورد پذیرش عامه قرار نگرفت؟ آیا نمی‌توان این نسبت به یهودیان را كه جوهره‌ آن را «خون خواری» این قوم تشكیل می‌داد، به یك واقعه حقیقی در تاریخ كشورمان كه تصویری بسیار منفی و خونخوار از این قوم در ذهنیت تاریخی ساكنان این منطقه جغرافیایی برجای نهاده است، ربط داد؟ آیا نمی‌توان واقعه «پوریم» را كه یك قتل عام سراسری و خونریزی بسیار وحشتناك در تاریخ این مرز و بوم به شمار می‌آید، سرآغاز شكل‌گیری چنین تصویری از یهودیت به حساب آورد كه البته در طول زمان دچار تغییر و تحولاتی شده و چه بسا در قالبهای غیرواقعی نیز ریخته می‌شود، اما همچنان ذات و جوهره اصلی خود را در ادوار مختلف حفظ كرده و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد؟ نمونه دیگر در این زمینه، ضرورت نصب «وصله جودی» به منظور مشخص بودن یهودیان در جوامع مسیحی و نیز در ایران در برهه‌های مختلف است كه حبیب لوی نیز در جای جای كتاب خویش اشاراتی به آن دارد. فارغ از شرح و بسط‌هایی كه وی به این قضیه می‌دهد و آشكارا قصدش مظلومیت این قوم است سؤال اصلی در اینجا نیز آن است كه – گذشته از اروپای مسیحی- چرا در جوامع اسلامی همواره تاكید بر این بوده است كه جهودان از طریق نصب یك علامت بر پیراهن خود، شكل و حالت كاملاً معلوم و مشخصی در جامعه داشته باشند؟ حبیب لوی این مسئله را ناشی از قصد مسلمانان- و نیز مسیحیان- برای آزار و تحقیر یهودیان قلمداد می‌كند. اگر این فرض را بپذیریم، همچنان سؤال مزبور برجای خود استوار است كه چرا قصد آزار و اذیت، همواره متوجه یهودیان بوده است و مسیحیان و زردشتیان در جامعه ایران دچار مسائلی مشابه نبوده‌اند. اما این مسئله را از زاویه دیگری نیز می‌توان مورد توجه قرار داد وآن ترس و وحشت مردم مسلمان ایران از پنهان شدن یهودیان در جامعه بوده است. در واقع وصله‌جودی وسیله‌ای بوده است برای آن كه جامعه یهودی همواره آشكار و مشخص و به اصطلاح در پیش چشم باشد. برای تقریب موضوع به ذهن می‌توان وضعیت كلاسی را در نظر گرفت كه در آن دانش‌آموزان زیادی هستند، اما در میان آنها دانش‌آموزی هرگاه از پیش چشم آموزگار كلاس دور می‌شود، فتنه و آشوبی به پا می‌كند. به همین خاطر آموزگار به طرق مختلف سعی دارد لحظه‌ای از او غافل نشود و به محض آن كه وی را نمی‌بیند، سراغش را می‌گیرد یا برای یافتنش روان می‌شود تا مبادا دردسر جدیدی بیافریند. بنابراین «وصله جودی» به هیچ رو نشان مظلومیت و ستمدیدگی یهودیان در طول تاریخ نیست، بلكه دقیقاً معنا و مفهومی معكوس در بر داشته و حاكی از ترس و وحشتی است كه مسلمانان- و نیز مسیحیان اروپا- از فتنه‌گریها و مفسده‌انگیزیهای یهودیت در بین خود داشته‌اند. البته می‌توان پنداشت كه در این میان، بعضاً افراط و تفریطهایی نیز صورت گرفته یا اهداف و اغراض شخصی برخی كسان نیز در این ماجرا دخیل شده باشد- كه البته طبق نوشته حبیب لوی در این‌گونه موارد نیز یهودیانی كه با هر نیت، اظهار اسلام می‌كردند و قصد انتقام‌كشی از هم مسلكان سابق خود را داشتند، نقش قابل توجهی برعهده گرفته‌اند- اما به هر حال با بزرگنمایی مسائل حاشیه‌ای، نمی‌توان اصل مسئله را پاك كرد؛ بنابراین جا داشت كه حبیب لوی به جای پرداختن به حواشی، به این سؤال پاسخ می‌داد كه چرا ما در طول تاریخ «وصله جودی» داریم، اما چیزی به نام «وصله ارمنی» یا «وصله زردشتی» یا حتی وصله هندوی و امثالهم نداریم؟ همچنین ایشان كه مسئله نجس بودن یهودیان را از نظر مسلمانان ایرانی چندین بار مورد اشاره قرار داده‌اند، جا داشت به این سؤال نیز پاسخ می‌دادند كه چرا در طول تاریخ ایران تا این حد بر نجس بودن یهودیان تأكید بوده و چنین حكم و حساسیتی شامل حال پیروان دیگر ادیان- كه قاعدتاً به لحاظ فقهی می‌بایست دارای حكم مشابهی باشند- نمی‌شده است؟ آیا این حساسیت بالا در مورد یهودیان، بیش از آن كه جنبه شرعی و فقهی داشته باشد، به مسائل دیگر از جمله سوابق تاریخی و عملكردها و رفتارهای خاص اجتماعی و اقتصادی این قوم باز نمی‌گشته است؟موضوع دیگری كه حبیب لوی در تاریخ‌نگاری خویش بر آن تأكید بسیاری كرده، كشتار یهودیان در ادوار مختلف تاریخی است كه به گفته وی تا سده اخیر نیز ادامه می‌یابد. انگیزه‌های متفاوتی هم برای حمله به محله یهودیان از سوی وی ذكرمی‌شود كه از تعصبات مذهبی گرفته تا حرص و آز برای تصاحب و غارت اموال یهودیان و نیز برخی شایعات و فتنه‌انگیزیها علیه یهودیان را می‌توان بین آنها مشاهده كرد. به طور كلی، آنچه حبیب لوی در این زمینه بیان می‌دارد، برگرفته از تاریخ‌نگاری صهیونیستی پیرامون «هولوكاست» است كه با به هم پیوستن اخبار كذب و تفاسیر بی‌مبنا به یكدیگر، سعی دارد تا به مظلوم‌ نمایاندن یهودیان بپردازد و در نهایت توجیه مناسب و همه‌جانبه‌ای برای تشكیل رژیم اشغالگر قدس و جنایتكاریهای آن فراهم آورد. برمبنای افسانه‌ای كه توسط این تاریخ‌نگاری با عنوان «هولوكاست» ساخته و پرداخته شده است، ۶ میلیون یهودی توسط نازیها در اتاقهای گاز خفه شده‌اند، سپس اجساد آنها را در كوره‌های آدم‌سوزی سوزانده و تبدیل به خاكستر كرده‌اند. فارغ از دلایل متعدد تاریخی و منطقی برای رد این افسانه، از جمله نبود شاهدان عینی، عدم درج هرگونه سابقه‌ای در خاطرات نیروهای آلمانی یا متفقین، نبود آثار اتاقهای گاز و كوره‌های آدم‌سوزی در مقیاسهای مربوطه و غیره، اساساً برمبنای بیشترین آمار و ارقام ارائه شده در مورد تعداد یهودیان مقیم اروپا- یا حتی مناطق تحت‌ اشغال ارتش نازی- نمی‌توان رقمی بیش از ۴ میلیون نفر را برای آنها در نظر گرفت. حال این كه چگونه نازیها قادر بوده‌اند ۶ میلیون نفر از ۴ میلیون نفر را خفه كنند و بسوزانند؟! خود معمایی است كه حل آن را باید برعهده این افسانه‌پردازان گذارد. البته همان‌گونه كه آمد، هیچ دلیل و مدرك قابل قبولی حاكی از دست‌ زدن آلمانها به این جنایت وجود ندارد و آنچه در این باره بیان گردیده جز جعلیات و اسرائیلیات نیست وگرنه حق نقد از جمیع متفكران و پژوهشگران در اروپا و آمریكا سلب نمی‌شد و مجازاتهای سنگین برای نقدكنندگان در نظر نمی‌گرفتند. (برای اطلاع بیشتر ر.ك به: محمدتقی‌ تقی‌پور، پس پرده‌ی هولوكاست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵) «هولوكاست» تصویر شده توسط حبیب لوی نیز مملو از اعداد و ارقام و نیز حوادث و رویدادهایی است كه اسناد تاریخی و منطقی متقنی برای آنها نمی‌توان یافت. به عنوان نمونه، وی در بخشهای مختلف كتاب، ارقامی را از جوامع یهودی در مناطق مختلف كشور نقل می‌كند كه برای خود او نیز قابل پذیرش نیست: «نمونه‌ای از آماری كه بنیامین تودلائی از یهودیان ایران در كتاب سفرنامه خود آورده از این قرار است: همدان ۳۰۰۰۰ نفر، اصفهان ۱۵۰۰۰ نفر، شیراز ۱۰۰۰۰ نفر، شوش ۷۰۰۰ نفر، غزنین ۸۰۰۰۰ نفر... گو آن كه به سختی می‌توان به درستی این آمار اطمینان داشت اما اعداد ولو آن كه كاملاً دقیق نباشند نشان از پراكندگی آنان در سراسر خاك ایران پیش از هجوم مغولان دارند.» (ص۲۳۴) یا در جای دیگر می‌افزاید: «پتحیاح در حوالی ۱۱۷۵ آغاز سفر كرد... این جهانگرد كل جمعیت یهودیان ایران در محدوده آن زمان را ۱۲۰۰۰۰۰ نفر برآورد كرده است كه هر چند این رقم در برابر آمار قرون بعدی یهودیان ایران آن هم در مساحتی محدودتر اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد ولی حكایت از ازدیاد جمعیت یهودیان در ایران آن روزگاران دارد.» (ص۲۳۵) البته این آمار و ارقام اغراق‌آمیز، این بهره را برای حبیب لوی در بردارد كه از پراكندگی یهودیان در مناطق مختلف در قالب جمعیتهای كوچك و بزرگ سخن بگوید و سپس با رسیدن به زمان حاضر و مشاهده نبود جمعیت یهودی در آن مناطق، بسرعت چنین نتیجه بگیرد كه جملگی آنها بر اثر توطئه این یا آن شخص یا به واسطه حرص و طمع مسلمانان برای تصاحب اموالشان یا تعصب‌های كور مذهبی و امثالهم، قتل‌عام شده‌اند و دیگر اثری از آنها وجود ندارد. یك نمونه بسیار جالب در این زمینه، داستانی است كه وی در مورد علت فقدان جامعه یهودی در تبریز بیان می‌دارد. در ابتدا چنین ادعا می‌شود كه «در اوایل دوره قاجار در حدود ۷۰۰۰ نفر یهودی در تبریز می‌زیستند» (ص۴۰۹) سپس با طرح ادعای كشتار آنها، تاریخ این واقعه به نقل از یك عالم یهودی به نام ملا آقا دماوندی كه به تعبیر حبیب لوی «او را می‌توان تاریخ متحرك دانست»، سال قبل از طاعون بزرگ در عهد فتحعلیشاه یعنی ۱۸۳۰ تخمین زده می‌شود. آنگاه برای تأیید حكایت مزبور، بولتن آلیانس- مؤسسه صهیونیستی- به عنوان شاهد و مدرك آورده می‌شود: «كلیات حكایت ملا آقا بابا را بولتن آلیانس سال ۱۹۰۲ شماره ۳۷ تأیید می‌كند» (ص۴۱۰) البته اگر توجه كنیم، این تأییدیه پس از گذشت ۷۲ سال از اصل ماجرا صورت می‌گیرد. در نهایت واقعه‌ای كه منجر به «كشتار» یهودیان شد این‌گونه بیان می‌گردد: «یكی از بازرگانان یهودی كه در كارش موفق‌تر از دیگران بود و ثروتی بیش از دیگران به هم زد مورد توجه و ارجاع مسلمانان قرار داشت... یكی از منشیان این بازرگان، ریشارد مسیحی بود. چند مرد از دشمنان یهود ریشارد را آلت دست قرار دادند. كودكی را كه شاید به او هم تجاوز كرده بودند كشتند و شبانه جسد آن كودك بیگناه را به كمك ریشارد در انبار بازرگانی مرد یهودی پنهان كردند... خون جلو چشم مردم متعصب را گرفت. به یكدم به سوی محله یهودیها هجوم بردند و بیدرنگ به كشتن بیگناهانی كه از شایعه شوم شهر بی‌خبر بودند، پرداختند.»(ص۴۱۱) و به این ترتیب از ماجرایی كه روایتگران آن جملگی یهودی هستند چنین نتیجه‌گیری می‌شود: «از زمان كشتار دسته‌جمعی یهودیان آذربایجان كه در نخستین سالهای عصر قاجار روی داد، دیگر در تبریز و اردبیل و سایر شهرهای این خطه، یهودی سكونت دائمی نگزید.» (ص۴۱۲) بی‌شك یكی از اهداف مهم این‌گونه هولوكاست آفرینی در ایران، سرپوش نهادن بر هولوكاست واقعی علیه اقوام ایرانی در واقعه پوریم است اما از آنجا كه چنین داستانها و روایتهایی دچار ضعف شدید اسنادی‌اند، به همان میزان می‌توانند مورد پذیرش قرار گیرند كه داستان هولوكاست در زمان جنگ جهانی دوم قادر به مجاب كردن عقول انسانهاست. غیرواقعی بودن روایتهای تاریخی حبیب لوی، در ماجراهایی كه از آنها تحت عناوین بلوای شیخ ابراهیم، بلوای سیدریحان الله و بلوای ملاعبدالله و ماجرای «خرآقا» یاد می‌كند، نیز كاملاً مشخص است. این سخن به معنای انكار تام و تمام پاره‌ای تحریكات و تحركات علیه یهودیان نیست، اما در آنچه حبیب لوی بیان داشته است، بی‌شك جعل و تحریف، نقش و سهم اصلی را دارد. در واقع آنچه عموماً موجب تحریك احساسات مسلمانان علیه یهودیان می‌شد، فعالیت یهودیان در زمینه تهیه مشروبات الكلی و اشاعه مسكرات و نیز برپایی مجالس لهو و لعب بود. اگر به گفته‌های حبیب لوی توجه كنیم، وی خود به این نكته معترف است كه «عرق‌كشی» و «نوازندگی» از مشاغل عمده یهودیان در مناطق مختلف به شمار می‌آمده (ص۴۱۸، همچنین نگاه كنید به: خاطرات من، ص۶) و معلوم است كه در پشت این دو واژه، چه مسائلی نهفته است؛ بنابراین بروز درگیریها میان مسلمانان و یهودیان، چندان دور از ذهن به نظر نمی‌رسد، اما فضایی كه حبیب لوی در این زمینه به تصویر می‌كشد از قبیل اینكه جان و مال و محله و كسب و كار یهودیان به اندك بهانه‌ای طعمه آتش خشم عده‌ای تحریك شده، می‌گردیده و چه بسا چند هزار نفر از آنان در اثر این وقایع جان خود را از دست می‌داده‌اند یا مجبور به ترك خانه و كاشانه خود می‌شدند یا دسته دسته از سر اجبار به اسلام روی می‌آوردند، جز اسرائیلیات نمی‌تواند باشد. برای آن كه به میزان صداقت حبیب لوی در شرح مسائل پی ببریم با نگاهی به برخی اقوال وی و در كنار یكدیگر قراردادن آنها، می‌توان به نتایج روشنی رسید. وی در «خاطرات من» می‌گوید: «پدر ناچار یك عرقچین قشنگ را برایم خرید. شادان و خندان آن را به سر گذاشتم. اما هنوز چند قدمی نرفته بودم كه مردی كه از روبرو می‌آمد كشیده‌ای به صورتم زد و گفت: بدجهود! عرقچین گلدوزی به سرت می‌گذاری؟ و آن را از سرم برداشت و پا به فرار گذاشت.» (حبیب لوی، خاطرات من، ص۳۰)این كه چنین اتفاقی واقعاً روی داده باشد یا خیر، چندان مهم نیست. چه بسا كه حتی یك فرد لاقید به مبانی حرام و حلال، عرقچین گلدوزی شده را از سر یك كودك یهودی ربوده باشد كما این كه ممكن است همین فرد وسایل مسلمانان را نیز به بهانه‌های مختلف به سرقت برده باشد. نكته مهم آن است كه حبیب لوی به گونه‌ای با مقدمه و مؤخره‌چینی، فضاسازی می‌كند كه گویی یهودیان در جامعه ایران حتی از حق داشتن یك عرقچین نو نیز محروم بودند. وی همچنین در شرح ماجرای شیخ ابراهیم قزوینی و تحریك مردم به یورش به محله یهودیها به بهانه از بین بردن مسكرات كه به ضرب وشتم و غارت اموال آنها انجامد، و نیز با بیان دیگر حملات «غارتگرنه» به محله، مغازه‌ها و خانه‌های یهودیان، چنان می‌نمایاند كه كوچكترین امنیت جانی و مالی برای آنان در قبال حملاتی كه گاه و بیگاه صورت می‌گرفته نداشته‌اند. اما ناگهان در چنین فضایی، حبیب لوی، در مورد وضعیت مالی پدربزرگ خود «عزرا یعقوب» می‌گوید: «عزرا یعقوب ثروتمندترین یهودی ایران بود و به آن زمان كه شاهی و دنیارش هم ارزش داشت دارایی او متجاوز از صد هزار تومان می‌شد. در آن موقع لیره طلای انگلیسی معادل یك تومان بود.» (حبیب لوی، خاطرات من، ص۱۲) با توجه به این كه عزرا یعقوب در سال ۱۸۹۵ و در سن ۴۰ سالگی فوت می‌كند (ص۴۲۱) براستی جای این سؤال است كه اگر فضا و شرایط ترسیم شده از سوی حبیب لوی را باور كنیم، چگونه یك فرد یهودی توانسته است در آن شرایط به ثروت افسانه‌ای یكصد هزار تومانی دست یابد؟ چگونه در جامعه‌ای كه حتی اجازه برخورداری از یك عرقچین گلدوزی شده به یك كودك یهودی داده نمی‌شد، عزرا یعقوب چهل ساله به ثروتی دست یافته كه تصور آن هم برای اكثریت قریب به اتفاق اهالی ایران از خرد و كلان، غیر ممكن بوده است؟ جالب این كه پس از مرگ‌ وی نیز هیچ‌گونه دخل و تصرفی از سوی حكومت و دیگران در این ثروت هنگفت صورت نگرفت، حال آن كه شاه و درباریان و حكام قاجاری غالباً به ثروتهای كلان چشم دوخته بودند تا دستكم پس از فوت صاحب آن به بهانه‌های گوناگون تماماً و یا بخشی از آن را تصاحب كنند. علاوه بر عزرا یعقوب، دیگر اعضای خاندان حبیب لوی نیز از موقعیت كاری و اقتصادی بالایی برخوردار بودند: «صنوبر، مادر بزرگ من (همسر عزرا یعقوب) دختر حكیم یحزقل بود كه در مقام حكیم باشی مهد علیا مادر ناصرالدین شاه خدمت می‌كرد.» (خاطرات من، ص۱۲) و یا «پدرم... مدتی در استانبول ماندگار شد و زرگری را در حد استادی آموخت و به قول زرگری‌های آن زمان در فرنگی‌سازی مهارت یافت و چون به ایران بازگشت جزو زرگرهای دربار سلطنتی درآمد. تا پیش از انقلاب مشروطیت كه دربار ایران اقتدار و ثروت كافی داشت زرگرخانه سلطنتی برقرار بود و در نتیجه شغل پدر رونق داشت و او توانست خانه مناسبی خریداری كند.» (همان، ص۱۱) در كنار این همه باید از فعالیت یهودیان در امور شبه بانكی یاد كرد كه از زمانهای سابق به آن اشتغال داشتند و منافع هنگفتی را از بابت سودی كه دریافت می‌داشتند، نصیب آنان می‌كرد. طبعاً اگر شرایط بدان ‌سان بود كه هر از چندی به هر بهانه‌ای اموال یهودیان به غارت می‌رفت، آنها هرگز قادر به جمع‌آوری این گونه ثروتها و فعالیت در چنان عرصه‌های اقتصادی و مالی نبودند. بنابراین آنچه حبیب لوی در زمینه «هولوكاست ایرانی» از ازمنه سابق تا عصر حاضر می‌گوید بی‌تردید چیزی جز توجیه و زمینه‌سازی برای مقبول و مشروع نشان دادن صهیونیسم- به عنوان مرام و مسلك خود وی- نیست. در این چارچوب، افتتاح مدارس آلیانس در ایران، تشكیل انجمن صیونیست و برقراری ارتباط با آژانس جهانی یهود و ارتباط و همیاری با رژیم غاصب اسرائیل، همگی به عنوان راههای نجات یهودیان از این هوكاست معرفی می‌گردند. در واقع برای درك ماهیت و فلسفه تاریخ نگارش شده توسط حبیب لوی، باید آن را از انتها به ابتدا خواند چرا كه ابتدا باید دید وی در چه شرایط و جایگاهی ایستاده است و آن‌گاه برای توجیه وضع و موقعیت خود و دیگر همتایانش، چگونه تاریخ را صورت‌بندی می‌كند.اما فارغ از این مسئله، توضیحات حبیب لوی راجع به آغاز كار نهادهای صهیونیستی در ایران، گویای حركت همه‌جانبه‌ای است كه از سوی نهضت صهیونیسم در اقصی نقاط جهان به راه افتاد و طبعاً ایران را هم تحت پوشش خود قرار داد. در این حال اگر تحرك صهیونیسم در اروپا و صدور اعلامیه بالفور در دوم نوامبر ۱۹۱۷ و سپس تغییر و تحولات سیاسی در ایران به دنبال امتنای احمدشاه از امضای قرارداد ۱۹۱۹ كه ایران را به طور كامل در اختیار انگلیس قرار می‌داد، در نظر داشته باشیم، به یك سلسله از وقایع برمی‌خوریم كه حتی اگر در وجود رابطه علت و معلولی آنها شك و تردیدهایی را روا داریم اما در این كه به هرحال حوادث مزبور مجموعه‌ای از عوامل هماهنگ را شكل داده است، نمی‌توان تردیدی به خود راه داد. اما جالب اینجاست كه حبیب لوی برای آن كه وجهه‌ای كمابیش مستقل برای صهیونیستها و اشغالگران سرزمین فلسطین فراهم آورد و از سوی دیگر توجیهی برای جنایات گروههای تروریستی صهیونیستها در آن منطقه به دست داده باشد، در جایی از خاطرات خود می‌گوید: «در سال ۱۹۲۹ یعنی ده سال قبل از آن كه جنگ جهانی دوم شروع شود به خاك مقدس سفر كردم... در همان سال اعراب علیه یهودیان حبرون دست به كشتار زدند و خون چهل ایسرائلی را به زمین ریختند. انگلیسیان كه اینك به خاطر منافع خودشان و بهره‌برداری از منابع نفت به نفع اعراب عمل می‌كردند اعلامیه بالفور را به ورق پاره‌ای تبدیل كرده بودند و مرتب برای یهودیان ایجاد دردسر می‌كردند.» (خاطرات من، ص۱۹۹) با روی كار آمدن پهلویها در ایران، زمینه ارائه خدمات ویژه به صهیونیستها نیز در جمیع جهات فراهم می‌آید و این مسئله در زمان پهلوی دوم به اوج خود می‌رسد: «پس از تبعید رضاشاه به دست متفقین و جلوس محمدرضای جوان بر تخت شاهی، دوره‌ای آغاز شد كه سرانجام به شكوفایی قوم یهود در ایران انجامید و در محافل اقتصادی، تجاری، دانشگاهی، اداری، علمی و هنری، یهودیانی درخشیدند كه به هیچ روی نمی‌شد باورداشت كه اینان ریشه در محله‌های بیغوله مانندی دارند كه اجدادشان در زیر بار وحشتبار آزارها و كشتارها، به آنها پناه بردند.» (ص۵۳۳) در واقع این دوران را باید زمان شكوفایی برنامه‌های مشترك انگیس و آژانس جهانی یهود از زمان تأسیس مدارس آلیانس در ایران دانست كه بویژه پس از تشكیل دولت اسرائیل و نیز وقوع كودتای ۲۸ مرداد، زمینه‌های بسیار گسترده‌ای را برای فعالیتهای صهیونیستی در ایران فراهم می‌آورد. «مئیر عزری» سفیر رژیم صهیونیستی در دوران پهلوی دوم، طی خاطرات خود از زمینه‌های متنوع و گسترده همكاری میان ایران و اسرائیل سخن به میان می‌آورد كه البته ماحصل آن چیزی جز كسب سودهای سرشار توسط صهیونیستها نبود: «پروازهای ال‌عال به ایران، نكته سودرسان دیگری برای هر دو ملت داشت كه از بازدهی سرشاری نیز برخوردار بود. آوردن خوراكیهای گوناگون، میوه تازه، جوجه‌های یك روزه، گاو، تخم‌مرغ، ماهی، ابزار ساختمانی و جاده‌سازی، نیازهای فن‌ورزی برای كارشناسان ایرانی و جنگ افزار برای ارتش ایران را می‌توان بخشهایی از آن سودهای دوسویه خواند.» (مئیر عزری، یادنامه، كیست از شما از تمامی قوم او، ترجمه ابراهام حاخامی، ج دوم، اورشلیم، ۲۰۰۰، ص۱۶۱) این البته مشتی از خروار سودی است كه صهیونیستها در ایران دوران پهلوی كسب می‌كردند. البته ناگفته نماند كه صهیونیستها نیز در قبال كسب منافع هنگفت در ایران به بهای عقب‌نگه‌داشتن كشور در زمینه‌های مختلف، خدمات ویژه‌ای نیز به رژیم پهلوی ارائه می‌دادند كه پیرامون نقش آنها در سازماندهی ساواك و تقویت توان سركوب و شكنجه آن، به وفور سخن گفته شده است. اما مئیر عزری در خاطرات خود به نوع دیگری از خدمات صهیونیسم به محمدرضا پهلوی اشاره دارد كه شنیدنی است: «ما از حساسیتهای دستگاه سیاسی ایران در برابر رسانه‌های باختر (غرب) آگاه بودیم و می‌دانستیم كه سران ایران می‌خواهند در باختر زمین چهره‌ای پسندیده از خود نمایش دهند... رفته رفته شمار نوشته‌هایی كه به همت و یاری ما در رسانه‌های جهان چاپ می‌شود فزونی گیرد تا جایی كه كیا از من خواسته بریده روزنامه‌های گوناگون را برایش ترجمه كنم تا هر روز صبح زود در كاخ سعدآباد به دست شاه برساند... روزی شاه به شوخی به كیا گفته است: خواهی دید روزی سفرای ما در همه كشورهای جهان دست‌آوردهای اسرائیل را در روزنامه‌های دنیا به حساب خودشان خواهند گذارد و به آن افتخار خواهند كرد. نمی‌دانند كه ما از پشت پرده آگاهیم و داستانها را می‌دانیم. (مئیر عزری، همان، جلد اول، ص۲۱۱) اما گذشته از صهیونیستهای اسرائیلی، صهیونیستهای ایرانی نیز در دوران پهلوی دوم از چنان پشتوانه‌های مستحكمی برخوردار شده بودند كه براحتی به چپاول اموال دیگران می‌پرداختند و از آنجا كه راهی برای تأدیه حقوق مالباختگان وجود نداشت، راهی برای آنها جز چشم پوشیدن از حق خود در برابر آنها باقی نمی‌ماند. مئیر عزری در این زمینه نیز اعترافی شنیدنی دارد: «روزی یكی از بازرگانان سرشناس تهران به دفتر آمد و پس از گزارش داستانی پر آب و تاب گفت: «بیست سال بود فلانی (یك دلال یهودی) را می‌شناختم، هیچوقت سر سوزنی با من نادرستی نكرده بود. رفتارش با من به گونه‌ای بود كه هر وقت كم و كسری داشت بی‌رودربایستی می‌گفت و هرچه می‌خواست می‌دادم. هر پنجشنبه‌ای حسابش را با من پاك می‌كرد و یكشنبه برمی‌گشت، روز از نو، روزی از نو، آخرین باری كه دیدمش، پنجشنبهٔ چند ماه پیش بود، پس از اینكه حسابها را صاف كردیم، گفت: «جنس تازه‌ای به تورم خورده و نیاز فوری به پول دارم». یك میلیون و دویست‌هزار تومان به او دادم تا جنس را برای من بخرد. چند ماهه كه غیبش زده، از این در و اون در پرسیدم، شنیدم بار و بندیل را بسته و با زن و بچه به اسرائیل كوچ كرده»... همكار پیمان‌شكن یهودی‌اش در تهران بود. با یهودی‌ی ایرانی رو در رو نشستم و داستان را از وی پرسیدم، هیچیك از نكته‌هائی را كه بازرگان ایرانی گفته بود نادرست ندانست و افزود: «همهٔ پولی را كه از فلانی (بازرگان ایرانی) گرفتم بابت خرید لباس و خرت و پرت برای زن و بچه خرج شد، شصت هزار دلار هم برای خرید خانهٔ كوچكی برای خانواده‌ام در اسرائیل كنار گذاشته‌ام...»... روزی خانوادهٔ یهودی‌ی پیمان‌شكن را با همه خریدهایش و شصت‌هزار دلار پولی كه بگفتهٔ خودش برای خرید خانه كناری نهاده بود، همهنگام با بازرگان ایرانی به نمایندگی اسرائیل در تهران فراخواندم... بازرگان ایرانی‌ی پاك نهاد پاك سرشت همه چیز را به او و خانواده‌اش بخشید، با دلی سوخته و اشكی روان برخاست و با شوری شگفت‌آفرین گفت: «همه چیز نوش جانتان، از شیر مادر حلالتر، خدای بخشندهٔ مهربان پشت و پناهتان، بروید به راهی كه باید بروید، تنها به من قول بدهید كه در كشورتان مردمی قانونشكن نباشید. مردم خداپرست ایران را هیچوقت در دعاهایتان فراموش نكنید». آن شصت هزار دلار را هم از دلال یهودی نگرفت.( مئیر عزری، همان، جلد دوم، صص۱۵۰-۱۴۹) در پایان این مقال، لازم به ذكر است كه «تاریخ جامع یهودیان ایران» تنها یك نمونه از تاریخ‌نگاری صهیونیستی راجع به تاریخ ایران محسوب می‌شود. اگر نیك بنگریم دهها نمونه از این‌گونه تاریخ‌نگاریها را پیرامون تاریخ این سرزمین و اقوام و ساكنان و حاكمان و تحولات سیاسی و اجتماعی از قرون باستان تا حال حاضر می‌توان یافت كه متأسفانه بعضاً بی‌آن كه مورد دقت و تأمل لازم واقع شوند، در جایگاه منابع و مآخذ تاریخی قرار گرفته‌اند. بی‌تردید این انتظار از پژوهشگران، استادان و دانشجویان تاریخ می‌رود كه با نگاهی دوباره به این كتب و مقالات، تلاش بایسته‌ای را برای دستیابی به حقایق تاریخی كشورمان به عمل آورند.<

منبع: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران