جیبی پر از بادام و ماه

کتاب جیبی پر از بادام و ماه نوشته ژیلا تقی زاده

نازيلا صداي باران را شنيد«عروس كم كسي نبود. دختر ضياء الدوله از كله گنده هاي نظميه، خلاصه خنچه كش ها و قاطرچي ها از عقب سر و چند نفر مولودي خون جلوتر مي رفتن… گروه نظامي سواره و پياده با ساز و برگ پشت سر اينا به صف مي اومدن… حالا جهيز چي بود». عزير بخاري نفتي را باز كرد تا فتيله اش را روشن كند. نازيلا كبريت آورد. بيست سي دست رخت، غير از چمدوناي رخت مجلسي كه يه قطار بود، مسينه آلات و بلور و نقره جات ده دوازده خنچه! متكا و پشتي مخده همه مرواريد دوز و زرباف. ديگه… از طاقچه پوش وفرش بگير تا رخت خواب و مفرش قاليچه اي… همه رو نن جون بهم مي گفت منم تماشا مي كردم، اسباب مطبخ و چيني جات خيلي بود، شايد پونزده بيست خنچه. بخاري قرمز و آبي مي سوخت و درخت بادام با هلال داس مانده بود زير رگبار.