عشق و بانوی ناتمام

کتاب عشق و بانوی ناتمام اثر امیر حسن چهل تن

صبح هنگامی که بيدار شد .دهانش بسیار تلخ بود و هيچ چيز يادش نمي آمد . چند دقيقه همانطور طاق باز خوابيده ماند. صفحه ذهنش يكسره سفيد بود اين همه سال كوشيده بود چيزهايي را به ياد بياورد كه هر گز از وجودشان مطمئن نبود و بعد ها همه اين چيز هاي پراكنده بي ربط را بهم مربوط كند و همه ي آن ها را به سمت شبي بكشاند كه يكنواختي و ملال را جانشين هيجانات بي عاقبت گذشته كرد . حالا صفحه ذهنش سفيد بود…