کتاب پخمه اثر عزیز نسین ترجمه رضا همراه
این موضوع اگرچه داستان است ولی حقیقی را بمانشان دهد و من تصمیم گرفتم پرتقالها را با نفع کمی بفروشم . بکروز از صبح تا عصر با چند تا پرتقال فروش صحبت کردم راه و چاه را خوب یاد گرفتم فهمیدم باید صبح زود قبل از آفتاب بمیدان میوه فروشها برم تا بتونم پرتقال بخرم چون جایی نداشتم برم و از طرفی میترسیدم نتونم صبح زود بمیدان برسم تصمیم گرفتم شب توی میدان بخوابم يك گوشه ای پیدا کردم و مقداری پوشال روی زمین ریختم و رویش دراز کشیدم . توی فکرم فقط يك نقطه روشن بود باید میلیونر بشم ولی هیهات که از گردش چرخ فلك غافل بودم . نزدیکی های صبح در اثر نسیم خنك صبحگاهی از خواب بیدار شدم هیاهوی فروشنده ها و صاحبان کالاها تازه شروع شده بود. دعا هایی را که بلد بودم خواندم و بخودم فوت کردم و از رختخواب ببخشید از روی پوشال ها بلند شدم .
- الهی با میدتونه با مید خلق روزگار . رفتم بطرف بساط پر تقال فروشها جلوهی کدامشان چند دقیقه ای می ایستادم و جعبه پرتقالها را قیمت میکردم ... قیمت هر جعبه بین سه تا سه لیره و نیم بود . توی جعبه ها چند تا پرتقال داشت اینو نمیدانستم ولی چون همه میخریدند . منهم سه ليره و سی فروش دادم و يك جعبه پرتقال گرفتم . رفتم يك گوشه ای جعبه را گذاشتم کنار دیوار و خودم پهلوی آن چمباتمه زدم جعبه پرتقال در نظرم خیلی با ارزش و اهمیت میآمد. این وسیله ای بود که بزودی درهای ثروت را برویم میگشود . و از همین قطره قطره ها بزودی صاحب يك دريا پول میشدم ..
سایر پرتقال فروش ها هر کدام با عجله در جعبه هایشان را باز میکردند و مشغول دادزدن و فروختن میشدند . اما من اینکار را نکردم باید حساب کنم ببینم هر پرتقالی چند میافتد، بعد روی آن مظنه جنسم را بفروشم ! خیلی با احتیاط شروع بباز کردن جعبه کردم. میکوشیدم که مبادا جعبه اش خراب بشود . پرتقال ها را شمردم صد و شصت و هشت پرتقال داشت و من سیصدوسی فروش پول داده بودم فوری دفتر و مداد را از جیبم بیرون آوردم و شروع بمحاسبه کردم هر پرتقال تقریباً دو فروش کمی کمتر میافتاد و من اگر هر دانه را دو فروش میفروختم کمی نفع میبردم و جعبه خالی هم برایم میماند ... این را میدانستم که يك كاسب و با تاجر موقعی ترقی میکند که حساب و کتابش درست باشد و من حالا با اطمینان کامل میتوانستم بعاقبت کارم مطمئن باشم . جعبه را توی بغلم گرفتم و بطرف بازار ماهی فروشها راه افتادم احساس گرسنگی شدیدی میکردم خواستم کمی نان خالی بگیرم و بخورم اما دلم نیامد شنیده بودم که کاسب جماعت نباید هرگز از سرمایه اش
بخورد . خودم را دلداری دادم که صبر کنم تا پس از فروش پرتقال ها از استفاده ام غذا بخورم . میدان ماهی فروشها زیاد شلوغ نبود جای مناسبی پیدا کردم و جعبه را گذاشتم... پرتقالها را با سلیقه مخصوصی رویهم چیدم و منتظر آمدن مشتری ایستادم . بعد از مدتی چند تا دیکه از فروشنده ها آمدند و هر کدام بساطشان را گوشه ای پهن کردند.
دقت کردم ببینم آنها پرتقال هایشان را چند میفروشند. دیدم همشان داد میزنند دو تا پنج فروش رفتم پیش یکی از آنها و پرسیدم جعبه را چند خریدی؟ دو لیره و نیم . از من ارزانتر خریده بود ولی پرتقالهای من بهتر و درشت تر ارمال او بود پرسیدم توی جعبه ات چند تا پرتقال بود؟ نمیدانم دویست سیصد تا میشه ..
از سایر پرتقال فروشهاها سئوال کردم اونها هم همین حرف را زدند ما تم برد . می فروشین؟ پس چطور حساب کردین که دو تا پنج فروش مظنه معلومه دیگه . سرکار اشخاصی که از هیچ شروع میکنند و به میلیونها میرسند برایم فاش شد هزارها نفر هر روز شروع به کسب و تجارت میکنند پس چرا بین همه فقط یکی میلیونر میشه و بقیه از بین میرود ؟؟
باورهای نادرست جامعه بپردازد و در این راه نیز مشکلات زیادی را تحمل کرد و چندین سال روانه ی زندان شد و یک بار نیز از سوقصدی مهلک جان سالم به در برد. پخمه را شاید بتوان ماندگارترین اثر عزیز نسین نامید حداقل برای ما ایرانیان و جوانانی که در این برهه ی زمانی زندگی می کنیم شاید این گونه باشد. "پخمه" داستان مردی است که در جامعه ای فاسد قصد دارد تا به طریق درست و سالم ارتزاق کند ولی در این راه همواره با شکست مواجه می شود و نهایتا به جرم گناه ناکرده روانه ی زندان می شود. عزیز نسین در این کتاب از زبان فردی به اسم پخمه به انتقاد از باورها و اعتقادات غلط و نادرست جامعه می پردازد باورهایی که چنان در عمق و جان مردم ریشه دوانده اند که به سختی می توان حتی نقدی در مورد آن نوشت ولی نسین با بکارگیری زبان طنز به شیوه ای زیبا تمامی این مشکلات را بیان می سازد و به زیبایی به خواننده القا می کند که ریشه ی بسیاری از پسرفت ها و عقب ماندگی ها باورها و افکار و عقاید نادرست مردمان همان جامعه هستند.