این داستان بر پایه و اساس برداشتهایی از تمثیل باغبان الهی از بیانات ایلیا 'میم 'و با دید به برخی از زوایای تعالیم ایشان درمورد مواجهه با نفس شیطانی نوشته شده است . 'داستان درباره باغبانی است که باغی پر از گل و درخت دارد .او از باغ خویش به نحو احسن مراقبت میکند ;اما جادوگری که چشم دیدن سرسبزی باغ و خوشبختی او را ندارد, پیوسته میکوشد به هر طریقی که شده به باغ صدمه بزند ;اما هر بار شکست میخورد .تا این که روزی برای رسیدن به خواستهاش نقشهای شوم طرح میکند .او در لباس مردی ناشناس نهالی به باغبان میدهد تا در باغ بکارد ...و این سرآغاز ماجرا است ... بهار مي آيد و ابرهاي بركت به بالاي سر ما مي رسد و باران زنده كننده مي بارد و مي بارد . نه آن باراني كه پيش ازاين باريد و جانمان را دزديد و بيماري و مرگ آورد . نه آن باراني كه باريدنش ويران كرد زندگي را ودر زير گل مدفون ساخت سرور و شادي را نه آن باران خزان آورو حزن انگيزكه باران روح انگيز باران روح مي بارد و آن ابر كه باريد ، جانمان را كاويد و روح مان را در نور ديد .