کتاب بازگشت به برهوت اثر برنار ماری کلتس ترجمه زیبا خادم حقیقت
در این نمايشنامه [ديواري كه باغ را احاطه كرده است. در مقابل در ورودي گشوده. صبح زود.] مام كولو: عزيز، بيا تو، بجنب. امروز خيلي كار داريم. چون ماتيلد، خواهر آقا، با بچه اش از الجزاير بر مي گردند. بايد همه چيز رو آماده كرد، من هم كه دست تنها به همه ي كارها نمي رسم. عزيز: آمدم، مام كولو. آخه فكر كردم صداي پا و حرف زدن شنيدم: يه چيزي هم تو اين ساعت تو اين كوچه به نظرم غريب اومد. مام كولو: كوچه ها خطرناك اند، زود بيا تو. دوست ندارم اين در رو باز بگذارم. عزيز: هاد النهار طالع ما في بانش. [ماتيلد وارد مي شود.] ماتيلد: علاش غادي يكون نهار خايب؟ عزيز: إذا كانت الاخت حماره بحال خوها، باينه... ماتيلد: أنا عارفتها مش بحال خوها! عزيز: و كيف تعرفها؟ ماتيلد: أنا هي٧َ ختو... [فاتيما و ادوار با چند چمدان وارد مي شوند.] مام كولو: بيا تو عزيز، جلوي اين در نپلك. [به ماتيلد:] شماكي هستيد؟ دنبال چي مي گرديد؟ ماتيلد: بگذاريد رد بشم، مام كولو. من ام، ماتيلد. [سرسراي ورودي؛ پلكان بزرگ.] ماتيلد: اين پيرزن كه از پله ها پايين مي آد كي ئه؟ مام كولو: مارته. ماتيلد:...