کتاب چشم در برابر چشم اثر غلامحسین ساعدی
اشخاص : حاكم جلاد مرد جوان پيرزن سقط فروش آهنگر ميرشكار نوازنده يك نيمكت بزرگ با پشتي مجلل، و آن طرف پشتي تختي است ناپيدا، براي استراحت. پرده كه باز ميشود، صحنه خالي است. چند لحظه بعد، دو پاي بزرگ بالاي پشتي ظاهر ميشود، و بعد صداي يك دهن دره بلند، و به دنبال، هيكل خپله و چاق حاكم كه آرام بلند شده، همه چيز بخود بند كرده، سپر، حمايل، شمشير، كمان، و يك طپانچه قديمي. دوباره يك دهن دره، چشمان پف كردهاش را ميمالد و چند مشت به سينه ميزند، با تنبلي ميخزد و خود را روي نيمكت مياندازد، لوازم و اشيايي را كه به خود بند كرده، امتحان ميكند، خاطر جمع ميشود، يك مرتبه انگار به خود آمده با سوءظن اطرافش را نگاه ميكند، به فكر ميرود، چند لحظه اين چنين ميگذرد، حاكم خم شده طرف راست را نگاه ميكند و سوت ميزند، خبري نيست، خم شده، طرف چپ را نگاه ميكند و سوت ميزند، خبري نيست. با صداي بلند فرياد ميزند: «هي!» خبري نيست، بلند ميشود و با صداي بلندتر: « هي، هي!». چيزي در زير نيمكت ميجنبد، حاكم زانو ميزند و پرده را بالا ميبرد و با فرياد.