دانلود کتاب پادشاهان سر بریده در تاریخ ایران اثر فواد فاروقی
و یحیی، در بند بود او را به سیاهچال انداخته بودند؛ به جرم ابراز واقعیت ها سخنان «یحیی زلزله در ارکان وجود هرود، و هر و دیاس شاه و ملکه فلسطین می انداخت، آتش به جانشان می زد و چنان گرفتار ترسی پایدارشان میکرد که هیچ چیز را یارای از بین بردنش نبود آنان در سخنان «یحیی» رگه های واقعیت را می یافتند راستی را ملاقات می کردند و همین هم برای در هم ریختن آسایش و آرامششان بس بود زیرا آنان روزگاری دراز مردم را فریفته بودند، دروغ ها تحویلشان داده و نیرنگ ها در کار کرده بودند تا بتوانند با خاطری آسوده همچنان بر اریکه قدرت تکیه بزنند و فساد خود را مقبول و پسندیده بنمایانند.
هرود دلبسته دختر خوانده خویش سالومه بود؛ دختری زیباتر از آنی که بشود تجسمش کرد دختری با اندامی به سپیدی گل پاس به همان طراوت و به همان لطافت، دختری با چشمانی اغواگر و دعوت کننده، دختری با تبسمی شیرین و حرکاتی دلنشین همه این ویژگی ها، دست در دست هم گذاشته بودند تا سالومه» را میدل به آشوبگری فتنه ساز کنند تا از او موجودی بسازند که هیچ مردی را تاب سرپیچی از خواسته هایش نباشد.
بسیاری مردها، مشتاقانه پا به میدان عشق او نهاده بودند؛ یدان امید که محبتی ببینند اما در نیمه راه متوجه شده بودند که آنچه در سینه این دختر خوب چهره و خوش اندام می تپد دل نیست، يك تکه سنگ است؛ به همان سختی و به همان سردی با يك تفاوت در این تکه سنگ خون جریان داشت در خیل مردهایی که دلهای خود را به دست داشتند تابیدریغانه تقدیم سالومه» دارند تنها يك مرد بر زیبایی های جسم او دیده بسته بود و به روح او توجه داشت به روح ناپاک او، به روح پلید او، به روحی که هر گونه عشقی را منکر می شد، به روحی که به روی همه مهر و محبت ها در بسته بود و با این راه بندان عاطفی، موجب شده بود تا در آن جسم ظریف کینه رشد کند. تناور شود.
به سان درختی سایه گستر و بلند، با برگهای افشان مردی که زیبایی ها را نادیده انگاشته بود، چه کسی می توانست باشد به جزء یحیی، پیامبر زندانی؟ او در بند بود.
اما صدایش با برای مردم، بشارتهایی در خود داشت ولی برای حکمروایان اعصاب شکن بود و جگر سوز او فرارسیدن دوره یی را به مردم وعده می داد که فساد به دست پیامبری ،دیگر از رونق خواهد افتاد و بازارش را از دست خواهد داد. چنین بشارت هایی به مذاق کسانی خوش نمی آمد که حکومتشان را با ستم و نامردمی چهار میخه و بیمه کرده بودند.
بیش از همه، «هرودیاس از سخنان تند و گرنده «یحیی» عذاب می کشید؛ پیامبر زندانی، بی آن که نامی از کسی بر زبان آورد، فسادهایی را يك به يك برملا می ساخت که مجموعه اش در وجود هر ودیاس، بود. او در سخنانش اززنی یاد می کرد که از هیچ کاری ابا نداشت و هرننگی را به جان میخرید تا مقام و منزلتش را دوامی باشد و به همین جهت جسمی آلوده داشت و روانی آلوده تر هرودیاس چند بار به شوهرش و هرود، پیشنهاد کرد : پیش از آن که کار از کار بگذرد و «یحیی» زندگی مان را به آتش کشد، باید چاره یی اندیشید.
حال که او در زندان است، بهتر است صدایش را هم زندانی کنیم صدایش را برای ابد زندانی کنیم تا این چنین اعتبارمان را لکه دار نسازد. اما هرود از ریختن خون «یحیی» بیم داشت، می ترسید با کشتن پیامبری که مردم به او اعتقاد داشتند، زمین و زمان در هم بریزد و در این میانه، بزرگترین خسارتها به او و حکومتش وارد آید هرود همه توجهش را به «سالومه معطوف داشته بود آرزو میکرد دختر زیبا مهری به او نشان دهد و با تبسمی شیرین و وعده بی امیدبخش رضایتش را جلب کند ولی سالومه در این باره، خست به خرج می داد.
برای خرید کتاب پادشاهان سر بریده در تاریخ ایران نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
«سالومه» نیز چون دیگران صدای «یحیی» را می شنید، این صدا شدیداً در او مؤثر می افتاد، دختر خوب سیما ، نزد خود می اندیشید: کسی که چنین ،رسا درباره ستمها نامردمی ها و نابخردی ها سخن میراند اگر عاشق شود چه حدیثهای عاشقانه یی بر زبان جاری خواهد ساخت ؟
مسلما کلام را به آن درجه از فصاحت و بلاغت خواهد رساند که هیچ سخنوری را یارای رقابت با چنین کلامی نخواهد بود. وسوسة مقبول «یحیی شدن به جان «سالومه افتاده بود؛ وسوسه یی درنگ ناپذیر و محدودیت نشناس، وسوسه یی که در اندك مدلی همه وجود دختر زیبا را در چنگال خود گرفته و منگنه کرده بود. سالومه یی که ی که همواره از عشق شنیده بود و عاشقی دیده بود، و سالومه بی که همیشه میپنداشت او برای معشوقه بودن آفریده شده است و مردان برای عاشق بودن به مرحله یی از زندگیش رسیده بود که آرزو می کرد يك مرد . مرد خدا هم به او دل ببندد.
او، خود را به «یحیی» نمایاند، لبخندی که هزاران مرد، مشتاق دیدنش بودند، سخاوتمندانه به پیامبر زندانی نثار کرد، خوشترین حرف ها را تحویل او داد «یحیی» همه شیرین خنده ها را دید و همه شیرین گفته ها را شنید اما هيچ يك از این دو نتوانستند کمترین خللی در ایمانش بدید آورند. او دختر را از خودراند، با لحنی اندرزگونه عیب های مادر او را برشمرد و دخترک را از ناپاکی ها بر حذر داشت. هر چه «یحیی» در این شیوه رفتارش مداومت به خرج می داد.
آتش اشتیاق دختر تیز تر میشد رفته رفته کار به جایی کشید که تحولی در زندگی «سالومه پدید آمد او به پیامبر دل باخت. اما این عشق یکسره بود، از آن جمله عشقهایی نبود که یکی در ابرازش پیشقدم شود و دیگری با آغوش گشاده پذیرایش گردد. بلكه عشق يك دختر جوان و دولتمند به مردی بود که در دنیا بجز دلی با صفا و روحی پر ایمان چیزی نداشت.
بی تردید چنین عشقی پایداری نمی شناخت یکر این عشق بی بندوباری و سبکسری بود و آن سرش خودداری و متانت، یکی در این عشق هوس را گردن می گذاشت و دیگری نفس حیوانی را به هیچ می انگاشت. و یحیی، مردی نبود که در برابر زیبایی جسم، خویشتن داری از كف بدهد. از خود بیخود شود و دستان لرزان هوس را با پنجه هایش صمیمانه بفشارد. او از همان ابتدا «سالومه را از خود راند و با این کارش غرور دختر را دستخوش زخمی دردناک و دم افزون ساخت. سالومه» نمیتوانست چنین بی اعتنایی مطلقی را شاهد گردد و بی تفاوت بماند هر لحظه یی که میگذشت تمایلش به «یحیی» افزونتر می شد و آرزوی دست یافتن به او بیشتر در دلش می جوشید