کتاب چشمهای سرگردان اثری از فریده نجفی است.در را که باز نمودم سوز سرما به صورتم برخورد می کرد.برگشتم و شال گردنم را بر داشتم .بارش دیشب بسیار سنگین بوده است.کوچه از برف سفید شده است.داخل خیابان اصلا تاکسی وجود نداشته است.صدای جرنگ جرنگ زنجیر چرخ یک سواری سکوت را شکسته است.به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتادم.خانم منوچهری و شوهرش سر حال و شاد دست هم را گرفته بودند و با یکدیگر قدم میزنند.کاپشن خانم منوچهری را قبلا تن نوه اش دیده ام.عجب رفتار گرم و عاشقانه ای با همدیگر دارند.راستی اگر مادر زنده بود و پیر میشد آیا روزی همانند این پیرمرد و پیرزن با بابا دست در دست هم روی برفها قدم می زدند.غمگین می شوم.زیر لب یک سلام میکنم و از بغلشان رد می شوم.اصلا دوست ندارم بیشتر نگاهشان کنم.سوار بر دو تاکسی خویش را به خیابان ایرانشهر می رسانم.مادر خانم پهلوان در را برایم باز میکند.خودش را داخل شال پشمی کلفتی پیچیده است.همانند وقتهای دیگر با خوشرویی تعارف می نماید که به داخل بروم .سالهاست که به این خانه آمده ام .نخستین دفعه مادرم مرا اورد.برای دانلود کتاب به ادامه مراجعه نمایید و برای خرید کتاب چشمهای سرگردان تماس بگیرید.

دانلود کتاب چشمهای سرگردان