کتاب تقدیر این بود اثر نیلوفر لاری است.داستان از اینجا آغاز شد. من و مادر داخل اتوبوس نشسته بودیم و با همدیگر از خرید بر می گشتیم. زیر پاهای مادرم بسته هایی از سبزی و میوه و گوشت و مرغ بود و داخل دست من هم یک عروسک بود که از بچگی هم دم و هم بازی من بود. بر روی صندلی دو نفره کناری یک مادر و یک دختر دیگر نیز نشسته بودند. زیر پاهای مادر دیگر هم بسته های میوه و سبزی و گوشت و مرغ دیده می شد. اما دست دخترش هیچ عروسکی وجود نداشت. موهای دختر کنار ما بر عکس من موهای صاف و سیاهی داشت. موهای من فر بود و به رنگ قهوه ای بود. در یکی از ترمز هایی که اتوبوس داخل یکی از ایستگاهها کرد عروسکم از دستم افتاد پایین. پیش از آنکه من عروسک را بردارم دختر بچه ی دیگر خم شد و عروسک را برداشت و گفت چقدر قشنگه می تونم اسمش رو بدونم. گفتم مادرم اسمش را مهیا گذاشته است. دخترک خیلی خوشحال شد و با شوق گفت چقدر خوب اسم منم مهیاست.برای دانلود کتاب به ادامه مراجعه نمایید و برای خرید کتاب تقدیر این بود تماس بگیرید.