کتاب سرمه اثری از ناهید سلیمانخانی است.با هزاران دردسر یک صندلی خالی در پشت یک ستونِ پهن در آخر سالن پیدا نمودم و نشستم.از آنجا دری که مسافران داخل می شدند پیدا بود. تابلوی نشان دهنده ی اطاعت پرواز هم در سمت راستم قرار گرفته بود.با این که میدانستم شخصی به استقبال کردن از او نمی آید عینک دودی پهنی بر چشم زده بودم تا کسی مرا نشناسد. چشمم به در ورودی بود و دلم زیر و رو می گشت. هوا خیلی سرد بود و ولی انگار تمام بخاری های قرار داشته در سلولهای بدنم به صورت نا به هنگام از زیر پوستم بیرون زده بود که خیس عرق شده بودم. دلواپسی توهم برانگیزی بر قلبم چنگ میزد و حال خوشی نداشتم . متوجه نمی شدم که آیا سرخوش هستم یا آنکه دلتنگ.شاید از تصمیم نا به هنگام خود غافلگیر گشته بودم که بعد از سالها آزار یک دفعه دلم برایش تنگ شده و هوای دیدنش را کرده بودم. تا تلفن همراهم زنگ زد در کیفم را باز نمودم و دکمه خاموش را فشار نهادم و اصلا دلم نمیخواست که تمرکزم به هم ریزد یا کسی چیزی گوید که تردید داشته باشم. برای دانلود کتاب به ادامه مراجعه نمایید و برای خرید کتاب سرمه تماس بگیرید.