دانلود کتاب و خدایان دوشنبه ها می‌خندند اثر رضا خوش نظر

 هراسان بر می خیزد و به سوی کوچه تنگ و کوتاهی می رود.مستقیم به جلو می رود و بدون هیچ مانعی وارد خانه ای می شود.در را که می بندد صدای کلون در گوش را آزار می دهد. خانه تاریک است.تنها کورسوئی از اتاقکی به چشم می خورد.همان هم برایش کافی است.
جلوتر می رود.پله ها را سه تا یکی طی می کند.کفشهایش را می کند.ناگهان چشمهایش به کفشهای مردانه ای می خورد.به نظر چندان آشنا نیستند.کمی مکث می کند . و سپس به ارامی به طرف اتاق روبرویی می رود و در را باز می کند.خیلی سعی می کند که صدای جرق و جوروق در چوبی بلند نشود.ولی موفق نمی شود.چراغ اطاق را روشن نمی کند.همانجا خود را روی زمین پهن می کند.طفلک پسرک گرسنه چشمانش را می بندد.دوباره رویاها به سراغش می ایند و باز گذر سریع رمان...
چه زود صبح می شود!دیگر خواب به چشمانش نمی آید.مرتب وول می خورد.هوا هنوز گرگ و میش است که حوصله اش سر می رود.از اتاق بیرون می زند.دمپایی هایش را می پوشد.ناگهان بهتش می زند.دیگر ان کفشهای مردانه نیستند.پیج شده است.به نظر جرات گشودن در نیمه باز روبرویی را ندارد .ناگهان عزم را جزم می کند و محکم ان را می گشاید.
زنی با موهای بلند خرمایی رنگ در گوشه اتاق تاریکی که پنجره ای مشرف به حیاط دارد.خفته است.در کف اتاق فرش کهنه و رنگ و رو رفته ای به چشم می خورد.درست بالای سرزن طاقچه ای است که روی ان تنها یکساعت شماطه دار گذشاته اند.
انچه در جملات فوق خواندید برای نمونه از رمان بینظیر
و خدایان دوشنبه ها می‌خندند است که تنها یکبار در سال هزار سیصد هفتاد و چهار توسط انتشارات مرغ آمین بچاپ رسید

 

برای خرید کتاب و خدایان دوشنبه ها می‌خندند اثر رضا خوش نظر نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 

 

 

 

دانلود کتاب و خدایان دوشنبه ها می‌خندند