آواز تیشه امشب از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
نام شاعر محمدعلی و پدرش ابی طالب نام داشت و برپایه گفته های خودش، با شانزده واسطه به شیخ زاهد گیلانی، مراد شیخ صفی الدین اردبیلی می رسد. پدر حزین در جوانی از لاهیجان به پایتخت هنر ایران - اصفهان - مهاجرت می کند. حزین ریشه در سرزمین گیلان دارد لیکن متولد شهر بزرگ آن روزگاران - اصفهان - و پایتخت صفویان می باشد. شاعر بسیار زیاد شیفته اصفهان و زیبایی های آن شهر و مردمانش است و هیچگاه نتوانست دوری از دیار هنرپرور خویش را فراموش کند و با شهرهای هند انس و الفت گیرد. حزین در چهارسالگی آموختن را آغاز می کند. ابتدا قرآن را در محضر ملاشاه محمد شیرازی آموخت و سپس در مکتب ملک حسین قاری علم تجوید فرا گرفت. سپس در کلاس درس شیخ خلیل طالقانی ، زمان را به کسب دانش گذراند.
شاعر سالها نزد پدرش به آموختن گذراند و چندین کتاب را در این سالها نوشت و به پایان رساند. زمانی نیز به زادگاه پدری خویش سفر میکند و اقوام و عموی خویش را ملاقات می کند. حزین اشعار سوزناکی در شرح غم از دست دادن پدرش دارد. بعدها مادر خویش نیز از دست داد و این حوادث تاثیر غمناکی بر روان شاعر گذاشت و او را بسیار متاثر کرد. سالهای پایانی عمر حکومت صفوی و مرگ عزیزان شاعر و مهاجرت شاعر از اصفهان به شیراز، همه در کنار هم سنگینی عظیمی بر دوش شاعر انداخته بود و زمانه او را در خیزابه های غم و اندوه رها کرده بود. حزین در دوره بی ثبات و پایانی حکومت صفوی، به شهرهای مختلف سفر کرد و سرگردان و حیران، به اجبار دیار هند را برای مهاجرت انتخاب کرد. حزین هیچگاه نتوانست با طبیعت و فرهنگ شبه قاره، خود را همگام و همراه کند و از آنجا گله و شکایت فراوان می کرد. او پیشیمان از مهاجرت خویش ، آرزومند بازگشت به شهر و دیار خویش می بود. البته این آرزو هیچگاه به خود جامه عمل نپوشید و با به قدرت رسیدن نادرشاه، حزین علارغم میل خویش در شبه قاره ماندگار شد.
در سال 1154 که شاعر در شاه جهان آباد عمر را میگذرانید، تاریخ خویش را در زمانی کوتاه نوشت که شامل حوادث و احوال خویش در مدت 53 سال که از عمرش میگذشت بود. 53 سالی که بیشتر آن در رنج و بیماری و غم از دست دادن عزیزان و مهاجرت ها و اوضاع آشفته ی مملکت و نابودی حکومت صفوی بود.
بعدها حزین دهلی را به بهانه بدی آب و هوا ترک گفت و در نهایت به بنارس رفت و تا پایان عمر خویش در آنجا ماندگار شد. علاوه بر دیوان شعر، حزین تذکره ای از دانشمندان و شاعران هم عصر خود تالیف کرد که امروزه روز به تذکره حزین شهرت دارد.
در نهایت امر، شاعر در سن 77 سالگی عمرس به پایان رسید و در هندوستان مرگ را در آغوش گرفت و در باغ خویش در بنارس به خاک سپرده شد.
سخن حزین لاهیجی در دسته بندی سبک های شعری، در دسته سبک هندی قرار می گیرد. اگر چه به صورت دقیق تر میتوان او را حد واسطی میان سبک هندی و دوره بازگشت قلمداد کرد، یعنی فاصله میانی انقراض صفویان و آمدن فتحعلی شاه قاجار که از لحاظ شعری بسیار کم فروغ بوده است و از آن به عنوان برهه فترت شعر نغز یاد میگردد. در سبک هندی، بسیاری از شاعران پارسی گو به میل و رغبت خویش به سرزمین زیبای هندوستان مهاجرت می کردند و در دربار هنرپرور و هنردوست اکبرشاه، به شعر گفتن و اظهار هنرمندی خود می پرداختند لیکن حزین از آن شاعرانی بود که در آن زمان، هیچ رغبتی به ترک اصفهان نداشت و اگر ناگزیر به ترک ایران نبود، هرگز پا به سرزمین هند نمیگذاشت.
غزلیات حزین حال و هوایی عاشقانه دارد. پدیده عشق در کلام حزین، عشق به مفهوم زمینی آن است بنابر آنچه که در دوران جوانی خویش تجربه کرده است. اگر چه درون مایه ای از مفاهیم عرفانی نیز در سخن او متجلی می باشد. حزین خود در باب دوران جوانی می نویسد:
و در آن ایام از حوادث و واردات غریبه جذبه ی حسنی و شیوه ی زیبا شمایلی بود که دل را شیفته ساخت:
بنمودمی نشانی ز جمال دوست لیکن
دو جهان به هم برآید، سر شور و شر ندارم
آثار شاعر :
شهرت شعرهای حزین باعث شده است که دیگر نوشته های شاعر ناشناس بماند درحالیکه آثار بسیار زیادی ازو بجا مانده است. دکتر شفیعی کدکنی از 54 اثر او نام می برد و استاد صاحبکار از 200 اثر نام می برد. این گستردگی آثار حزین لاهیجی، آن زمان عجیب می نماید که در تاریخ زندگی او، رنج و بیماری ها و مشقت ها و مهاجرت های فراوان، شاخصه اصلی عمر او بوده است.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده صید و صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته و او چون باد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دمن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد
پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد