ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد منوچهری دامغانی از شاعران پارسی گوی نیمه نخست سده پنجم هجری می باشد.
تخلص منوچهری به سبب انتساب شاعر به فلک المعالی منوچهر بن شمس المعالی قابوس بن وشمگیر زیار دیلمی است که از سال 403 تا سال 423 در گرگان و طبرستان سلطنت می کرده و منوچهری ظاهرا در آغاز کار در نزد او به سر می برده است. منوچهری در جوانی به تحصیل دانش اشتغال داشته و خود بدین موضوع اشاره می کند:
من بدانم علم طب و علم دین و علم نحو
تو ندانی دال و ذال و راء و زاء و سین و شین
منوچهری زبان تازی را نیک می دانست و بسیاری از اشعار شاعران عرب را از حفظ بود:
من بسی دیوان شعر تازیان دارم ز بر
تو ندانی خواند الا هبی بصحنک فاصبحین
منوچهری در جوانی طبعی روان و شیرین داشت و در دربار مسعود غزنوی جایگاهی پیدا کرد. در چکامه های منوچهری موسیقی و آهنگی خاص وجود دارد. وصف دوران جوانی عمر و زیبایی های طبیعت و سادگی فکر ، شعر او را طرب انگیز و دلنواز ساخته است. مسمط از ابداعات منوچهری می باشد. از ویژگی های منحصر بفرد شعر منوچهری، وجود مضامین شاعران عرب و اشعار خمریه و آوردن واژه های زیاد عربی و می باشد. وفات منوچهری را به سال 432 هجری ضبط کرده اند.
منوچهری را به حق باید شاعر و چکامه سرای طبیعت خواند. خردسالی این شاعر در دامغان و بیابانهای آن گذشت و برهه ای از دوران جوانی را در کناره های دریای مازندان و دامنه های زیبای البرز گذشته است. این محیط، عشقی شگرف به طبیعت را در وجود شاعر پرورانده و اشعار او گویای این حس درونی او می باشد.
عبدالحسین زرین کوب در باره منوچهری دامغانی می نویسد:
روح او، روح حساس و هنرمند او، در برخورد با این زیبایی ها و تازگیها با طبیعت آمیزگاری و همدردی خاص می یابد و درین جذبه های هنرمندانه است که او با قدرت و ابتکار به ادراک و تبیین طبیعت می پردازد. رنگها و آهنگهایی که در اشعار او چنان هنرمندانه توصیف شده است از ذوق موسیقی و نقاشی او حکایت می کند. اطلاع از موسیقی در این اشعار جلوه ی بارزی دارد و آوای مرغان شاعر را به یاد آهنگها و نغمه های خنیاگران می اندازد. بانگ کبک آوای ناقوس را به یاد می آورد و صدای شارک نغمه ی سنتور را در گوش او می نوازد. آواز فاخته مثل صدای نی در گوش او طنین می افکند و صدای بط او را به یاد طنبور می اندازد.
امواج رنگها نیز در چشم زیبا پسند او انعکاس دلپذیری می بخشد. الوان ریاحین و سبزه ها و بدایع قوس قزح با خرده بینی خاصی در شعر او بیان می شود. اما زیبایی گلها بیشتر از همه ی مظاهر جمال، ذوق او را تحریک می کند. شیفتگی و دلدادگی او درباره ی این زیبایی های خاموش و حساس چنان بارز و هویداست که خواننده را به شگفتی می اندازد.
در میگساری و باده پرستی، این دامغانی شاگرد ابونواس جلوه می کند . شب و روز همواره شراب می جوید. شب با آن دفع خواب می کند و روز خمار دوشین را می شکند. این مجالس خیالی نیست. وصف عیش جوانان عشرت جوی آن روزگار است. توصیف زندگی شخصی شاعر است. شاعری که با یک دربار پرشکوه و عشرت جوی سر و کار دارد.
خیز بت رویا تا مجلس زی سبزه بریم
تا به دو دست و به دو پای بنفشه سپریم
چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم
به سمنبرگ چو می خورده شود لب ستریم
و گر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید
چاره ی کار بسازیم که ما چاره گریم
نو بهار آمد و آورد گل تازه فراز
می خوشبخوی فراز آور و بربط بنواز
ای بلند اختر نام آور تا چند به کاخ
سوی باغ آی که آمد گه نوروز فراز
بوستان عود همی سوزد، تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد، طنبور بساز
به سماعی که بدیع است کنون گوش بنه
به نبیدی که لطیف است کنون دست بیاز
گر همی خواهی بنشست ملک وار نشین
ور همی تاختن آری به سوی خوبان تاز
بدینگونه، شاعر طبیعت، شاعر عشق و شراب و زندگی نیز هست. اشعار او نغمه یی ناتمام را می ماند. خواننده در مطالعه ی این اشعار خود را با کودکی رو به رو می بیند که از سر شوق و هوس نغمه می خواند. اما گاه سیری و تماشایی نیز او را از ادامه ی تغنی و ترنم باز می دارد و به چیزی دیگر سرگرم می کند. نغمه ی طرب انگیز او را مرگ - مرگ نابهنگام او که به قول عوفی در جوانی رخ داد - ناتمام گذاشت. اگر بیشتر زیسته بود بسا که آثاری بدیع تر، زیباتر ، و دلپسندتر پدید می آورد.