سفرنامه ناصر خسرو نگارش شده توسط ناصرخسرو قبادیانی در شرح سفرهای خویش از خراسان تا مکه و شام و مصر و ایران و بازگشت به خراسان و بلخ می باشد. ناصرخسرو پس از خوابی که می بیند، تغییری عظیم در خویش به وجود می آورد و دست از گذشته خویش می کشد و راهی سفر درازی می شود. سفرنامه به صورت گزارش گونه بیان شده است و نقل سفرها و دیدارهای خویش را به زبانی ساده برای خواننده بیان میدارد. این سفر در سال 437 قمری از شهر مرو در خراسان بزرگ آغاز شده است و به سال 444 در بلخ به پایان رسیده است و ناصر پس از آن، گزارش سفر دراز خویش را به تحریر آورده است.
درباره ناصرخسرو:
ابومعین ناصر بن خسرو قبادیانی بلخی از شاعران و سخن سرایان بزرگ سده پنجم هجری می باشد. ناصر که تخلص حجت داشته است، در سال 382 خورشیدی (394 قمری) در قبادیان بلخ به دنیا آمد و در سال 460 هجری قمری در یمگان بدخشان از دنیا رفت. آرامگاه او امروزه در بدخشان پابرجا می باشد.
در جوانی به تحصیل در دانش و فنون و زبان و ادبیات روی آورد و قرآن را نیز حفظ کرد:
مقرم به مرگ و به حشر و حساب
کتابت ز بر دارم اندر ضمیر
ناصر در ریاضی و طب بقراط و جالینوس و نجوم و فلسفه و کلام تسلط کامل داشت و مطالعات گسترده ای در مورد ادیان و مذاهب ملل داشت و اطلاعات گسترده ای در این باب کسب کرده بود. ناصر به زبان تازی تسلط کامل داشته و اشعار زیادی به این زبان داشته که امروزه در دست نیست و در گذر زمان از میان رفته است.
ناصر پیش از آغاز سفر خویش در مرو بود و پس از آنکه خوابی می بیند، سفر خویش را آغاز می کند و در ابتدای کتاب درباره این رویداد چنین می نویسد:
در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه که امیرخراسان ابوسلیمان جعفری بیک داود بن مکاییل بن سلجوق بود از مرو برفتم به شغل دیوانی، و به پنچ دیه مروالرود فرود آمدم، که در آن روز قران راس و مشتری بود گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند. به گوشه ای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد. چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی میخواند. مرا شعری در خاطر آمد که از وی در خواهم تا روایت کند، بر کاغذ نوشتم تا به وی دهم که این شعر بر برخوان. هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد. آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد. پس از آن جا به جوزجانان شدم وقرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود برمن کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم.
ناصر پس از این واقعه، از گذشته خویش توبه کرد و راهی سفر مکه شد:
اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرح نیابم. روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی. سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز بکردم و یاری خواستم از باری تعالی به گذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است.
پس از آن جا به شبورغان رفتم. شب به دیه باریاب بودم و از آن جا به راه سنکلان و طالقان به مروالرود شدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است.
پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیایی آنچه بود ترک کردم الا اندک ضروری.