کتاب اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید نوشته محمد بن منور نوه شیخ ابی سعید ابی الخیر می باشد. این کتاب ارزشمند ادبی و عرفانی در حدود سالهای 553 تا 599 هجری تالیف شده است و به سه باب تقسیم شده است. همه بابهای این کتاب در شرح حالات شیخ ابی سعید ابوالخیر است. باب نخست در ابتدای حالت شیخ، باب دوم در وسط و باب سوم در انتهای حالت اوست. از این کتاب چند تصحیح موجود است. تصحیحی از دکتر ذبیح الله صفا ، تصحیحی از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در دو جلد و تصحیحی از احمد بهمنیار از این کتاب چاپ شده است. تصحیح دکتر شفیعی ، همراه با مقدمه ی مفصلی در معرفی کتاب و نویسنده و شرح احوال شیخ ابوسعید و نکاتی در باب عرفان شیخ ابوسعید دارد. اسرار التوحید علاوه بر آن که زندگی نامه روحانی شیخ ابوسعید ابوالخیر است، یکی از برجسته ترین و ارزشمندترین منابع تاریخ تصوف در ایران می باشد و همچنین از مهمترین منابع تاریخ اجتماعی ایران است. همچنین این کتاب منبعی دست یک از اقوال بسیاری از مشایخ تصوف در خراسان بزرگ است که از چگونگی تشکیل خانقاه و پیدایش آن و تکامل تصوف در خراسان و کیفیت زندگی متصوفه در خانقاه و خارج از آن، نوادر حکایات اهل عرفان و مصطلحات عرفانی اطلاعات ذی قیمتی در اختیار پژوهشگر می گذارد.
گفته اند که پدر شیخ ما ، بابوابوالخیر ، سلطان محمود را عظیم دوست داشتی و او را در میهنه سرایی بکرد و بر دو دیوار سقف های آن بنا، نام سلطان محمود و ذکر حشم و خدم و پیلان و مراکب او نقش فرمود. و شیخ کودک بود. پدر را گفت: «مرا درین سرا، یک خانه بنا کن چنانک آن خانه خاصه من باشد و هیچ کس را در آن هیچ تصرف نباشد.» پدر او را خانه ی بنا کرد در بالای سرای، که صومعهی شیخ آن است. چون خانه تمام شد و در گل گرفتند، شیخ فرمود تا بر در و دیوار و سقف آن بنوشتند که «الله الله الله» پدرش گفت: «یا پسر این چیست؟» شیخ گفت:«هر کسی بر دیوار خانه ی خویش نام امیر خویش نویسند.» پدرش را وقت خوش گشت و از آن چه کرده بود پشیمان شد و بفرمود که تا آن همه که نبشته بودند از سرای او دور کردند و از آن ساعت باز در شیخ به چشم دیگر نگریست و دل بر کار شیخ نهاد.
شیخ ما گفت که روزی پیش بلقسم بشر یاسین بودیم، ما را گفت: «ای پسر! خواهی که با خدای سخن گویی؟» گفتیم:« خواهیم، چرا نخواهیم؟» گفت: «هر وقت که در خلوت باشی این گوی و بیش از این مگوی»
بی تو جانا قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
روزی درویشی به میهنه رسید و هم چنان با پای افزار پیش شیخ ما آمد و گفت: «ای شیخ بسیار سفر کردم و قدم فرسودم. نه بیاسودم و نه آسودهای را دیدم.» شیخ گفت: «هیچ عجب نیست. سفر تو کردی و مراد خود جستی. اگر تو درین سفر نبودی، و یک دم به ترک خود بگفتی هم تو بیاسودیی و هم دیگران به تو بیاسودندی. زندان مرد، بود مرد است. چون قدم از زندان بیرون نهاد به مراد رسید.»
برای خرید کتاب اسرار التوحید اینجا کلیک کن