اپیدمی یک بیماری مخوف در عصر ما
در ادبیات روس چهره ها و شخصیت های بسیاری میتوان یافت که شهرت جهانی دارند و تاثیر آنها و سبکشان در تمام دنیا ماندگار شده است. ادبیاتی که در نقاط بسیاری چون مضمون داستان ها، فضای سرد و تاریک حاکم و نیز پایان های شوکه کننده و معمولا تلخ با یکدیگر وجه اشتراک دارند. از دن آرام شولوخف گرفته تا داستانهای ماکسیم گورکی و حتی نمایشنامه های چخوف. در میان این بزرگان نام های آشنای بسیاری میتوان یافت. بزرگانی چون داستایوفسکی، تولستوی، گوگول و ...
سایه بزرگ این نویسندگان شهیر بر سایر نویسندگان این کشور افتاده است ولی برای مثال میتوان به نیکلای لرمانتوف، نیکلای چرنیشفسکی و ایوان گنچاروف اشاره کرد. دلایل فراوانی را میتوان برای کمتر شناخته شدن این نویسنده ها یافت هرچند که بزرگترین آن معروفیت بسیار نویسنده های دیگر دانست. حال آنکه در نگارش و سبک هرکدام حرفی برای گفتن دارند.
شخصیتها، داستان ها و واژه های بسیاری هستند که پس از تراوش از ذهن یک نویسنده و نگاشته شدن در کتابش به واسطه مقبولیت آن، وارد زبان شده اند و تبدیل به بخشی از فرهنگ شده است. ابلوموف نیز از همین دست واژه هاست.
آبلوموف، واژهای است آشنا برای دوستداران ادبیات روس.واژه ای که اولین بار در کتاب معروف ایوان گنجاروف به همین نام استفاده شد. واژه ای که معنی گسترده ای در بیان دسته ای از اشخاص با خصوصیت یکسان داشته و به آبلومویفیسم معروف شد. ابلوموفیسم در این کتاب مترادف تنبلی مضاعف و عدم اعتماد به نفس و انگیزه برای انجام هر کاری آورده شده است. واژه ای که ابتدا بی معنی به نظر میرسد ولی هرچه بیشتر کتاب را میخوانید بیشتر به معنی عمیق و باتلاق مانندش پی می برید. داستان این کتاب که اواسط قرن نوزده میلادی نوشته شده، در فضای سرمایه داری روستایی بیان شده است و اغلب شخصیت های اصلی آن نیز از طبقه اشراف انتخاب شده اند. میتوان هزاران کتاب از درگیریهای بین طبقه اشراف و کارگر یافت ولی شاید فقط یک کتاب باشد که فروپاشی این طبقه را از درون به نمایش گذارد. فروپاشی که کاملا جنبه روانی و ذاتی دارد. ابلوموف شخصی است که به مدد طبقه اجتماعی خود از زمین، ثروت و رعیت های قابل توجهی برخوردار است. چیزی که برای هرکسی میتواند امتیاز باشد برای او کاملا در نقطه عکس است یعنی مایه بدبختی. ولی چگونه؟ چگونه میتوان چیزهایی که برای بسیاری هدف است را مایه افول دانست؟ پشت گرمی او به این ثروت، او را به سمت تنبلی و بی انگیزگی سوق میدهد که توان انجام هر کاری را از او میگیرد و او را تبدیل به فردی منزوی، گوشه گیر و بدون اعتماد به نفس می کند. دوستان او برای آنکه او را از این بیماری نجات دهند به هر وسیله ای دست میزنند. پاسخ های او در نوع خود یادآور بحث های نیمه فلسفی در سایر داستان های روس است. دلایلی که برای جدایی خود از دنیا موجه میداند را میتوان در بحث های روزمره بسیاری از اطرافیان خود شنید. دلایلی که شما را به سمت کاری نکردن میکشد و کم کم به تنبلی افراطی تبدیل می شود. تنبلی او که همراه با دلایل ظاهرا موجهی همراه است تنها برای نابودی هرچه بیشتر او به کار می آید. آبلوموف در زندگی مانند حشره ای که در تار عنکبوتی گرفتار آمده است تقلا میکند تا خود را از این بیماری نجات دهد و در این راه به چیزهای زیادی دست میازد. سفر، کار و عشق . این جدال در جاهایی گویا به نفع او تمام میشود و احساس میکنید که او پیروز شده و دوباره زنده شده است، ولی گاهی او را تبدیل به مرده ای متحرک میکند. کسی که از فرط بی هدفی هرچه را که در دسترس داشته باشد میپذیرد و حتی گاه آنرا به نوعی معجزه می داند. این بیماری چون موریانه ای صفحه زندگی او را میخورد و لحظه لحظه راه فرار را بر او تنگ تر میکند. ولی آیا ابلوموف میتواند بر ابلوموفیسم برتری یابد؟
با خواندن این کتاب در میابید شاید این کلمه ساختگی را فقط بتوان عنوان یک کتاب دانست، حال آنکه نگرش دقیق تر به خودمان و کند و کاو درونی به ما نشان می دهد که ما نیز به مرتبه ای از این بیماری وحشتناک دچاریم. چرا که همه ما قبول داریم میتوانیم بیشتر و بهتر تلاش کنیم.
در نهایت ذکر نکته ای را درباره نگارش این کتاب لازم دانستم. شاید این کتاب در نظر اول با بیان و توصیف حالات تنبلی و رخوت ابلوموف و هذیان های در خواب و بید او کمی کسل کننده به نظر آید، ولی گنچاروف به شکلی هنرمندانه، با تاکید و دقت فراوان در بیان جزییات، این رخوت را به خواننده تزریق میکند و شما را وارد فضای زندگی او میکند تا شما به راحتی توانایی همزادپنداری با اورا داشته باشید. آبلوموف کتابی است که مطمینا باعث تجدید نظر شما بر روی سبک زندگیتان خواهد شد و تا مدت ها و احتمالا همیشه در ذهنتان باقی خواهد ماند...