فرهاد جعفری متولد 8 شهریور 1344 روزنامه نگار و نویسنده ایرانی است . وی فارغالتحصیل رشته حقوق قضایی از دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد است.
رمان کافه پیانو تنها رمان نوشته شده توسط ایشان است که در زمستان 1386 توسط نشر چشمه منتشر شده است .
راوی داستان مردیست که در شغل قبلی خود یعنی دایر کردن دفتر روزنامه شکست خورده و اکنون در پی اختلافاتی با همسرش جدا از او زندگی می کند و کافه ای به نام کافه پیانو زده تا از طریق درآمد کافه ، مهریه همسرش پری سیما را تهیه نماید .
قسمتی از کتاب :
- ازم پرسید : بابایی ما پولداریم؟
گفتم : نه ما طبقه متوسط رو به پایینیم .
پرسید: یعنی چی ؟
گفتم : یعنی نه آنقدر داریم که ندونیم باهاش چی کار کنیم نه اون قدر ندار و بدبخت بیچاره ایم که ندونیم چه خاکی بریزیم سرمون.
آن وقت بهش گفتم : متوسط بودن حال به هم زنه گل گیسو . تا می تونی ازش فرار کن . پشت سرت جاش بذار.... نذار بهت برسه ...
- چیزی که من ازش متنفرم ؛ این است که کسی دلش غنج بزند برای پولی که مستحقش است ، آن وقت دائم خدا بگوید قابلی ندارد حالا بعد حساب می کنیم و از این طور دورویی های نفرت آوری که من هیچ وقت خدا تحملش را ندارم و همیشه ؛ هر وقت که با آن رو به رو می شوم حالت استفراغ بهم دست می دهد و دلم می خواهد روی صورت طرف بالا بیاورم . و درست وقتی که؛دستمالی چیی هم آن دور و بر نباشد تا خودش را با آن پاک کند.
- خیلی وقت ها بود احساس بی فایدگی و بی مصرف بودن میکردم و علاوه براین یک بار دختر هفت ساله ام برداشت و ازم پرسید : " بابایی تو چه کاره ای ؟! " هیچ پاسخ قانع کننده ای نداشتم که بهش بدم .
یعنی راستش را بخواهید به خودم گفتم : تا وقتی هنوز زنده ام ، چند بار دیگر ممکن است پیش بیاید که این را ازم بپرسد و من چند باردیگر می توانم ابرویم را بیندازم بالا و بهش بگویم : " خودمم نمیدونم بابایی . "
اما اگر مینشستم و داستان بلندی مینوشتم و بعد منتشرش میکردم ؛ می توانستم بهش بگویم : " اگر کسی یک وقت برگشت و ازت پرسید بابات چه کاره است ، حالا توی مدرسه یا هرجای دیگری ؛ یک نسخهاز کافه پیانو را همیشه توی کیفت داشته باش تا نشان شان بدهی و به شان بگویی بابام نویسنده اس. حالا شاید خوب ننویسه ، اما نویسنده اس . "