کتاب زندگی در پیش رو روایت یک پسر بچه چهار ساله است که قصه از نگاه او بیان میشو.پسر بچه ای بنام محمد که پیش خانوم مسن باسم رزا زندگی می کند که در حقیقت این زن بدنام که در دوران جوانی بدکاره بوده که با پا گزشتن سن یک منزل برای نگهداری بچه های بدکاره های دیگر ایجاد کرده بخاطر اینکه طبق قانون کشور فرانسه زنان بدکاره بخاطر فساد اخلاقی از سرپرستی فرزندان محروم هستن و اگر کسانی بخواهند بچه شان را کنترل کنند و به نوعی بزرگ کنند به اشخاصی مثل خانم رزا نیاز دارند
ویژگی های طاهری رزا خانم این است که خانمی چاق و مسن و مریض احوال است.ممو که حاصل زندگی فحشا و فقز است که در طول زندگیش جز پلشتی و سیاهی چیزی ندیده
.پسری که یکی از سوال هایش از دیگران این است :ایا می شود بدون دوست داشتن و عشق زندگی کرد؟
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
«هنوز نمیدانستم که بعدها پلیس خواهم شد یا تروریست. این را بعدها که بزرگتر شدم خواهم فهمید. اما کشتن را خیلی نمیپسندم، برعکسش را ترجیح میدهم. نه، چیزی که دوست دارم، این است که کسی بشوم مثل ویکتور هوگو. آقای هامیل میگوید با کلمات میشود همه کار کرد، بی آنکه کسی را به کشتن بدهیم. به وقتش خواهیم دید. آقای هامیل میگوید کلمات از هر چیزی قویترند. اگر عقیدهی مرا بخواهید، میگویم اگر جوانکها تفنگ به دست دارند به خاطر این است که وقتی بچه بودهاند کسی بهشان محل نگذاشته؛ نه کسی آنها را دیده و نه کسی آنها را شناخته. حتی هستند بچههایی که مجبور میشوند از گرسنگی بمیرند تا کسی بهشان توجهی بکند. بعضیهایشان هم گروههایی تشکیل میدهند تا توجه جلب کنند.»