کتاب مردی به نام اوه
اثر فردریک بکمن
مردی به نام اوه که نام خانوادگیش هیچ گاه در داستان نیامد. یکی از جذابیت های داستان اوه این بود که هیچ نام خانودگی ای در داستان ذکر نشد. اوه بعد از فوت همسرش حس می کند دنیا به اتمام رسیده. او هیچ گاه مرد احتماعی ای نبود، دوستانی نداشت. او بود و سونیا و کارش. پس از رفتن سونیا تنها دل خوشیش کارش بود که به قول خودش یک مشت آدم کارواتی که پشت کامپیوتر می نشینند به او گفتند که دیگر به او نیازی نیست. این خبر را اول هفته به او داند که آخر هفته اش خراب نشود!
اوه پسری بود که از بچگی مدرسه را رها کرد تا کار کند. او کسی بود که قطار برفکس را سوار می شد تا بتواند با سونیا باشد و در ایستگاه قطار می خوابید تا کار سونیا تمام شود و بتواند با او بازگردد. اوه زبان باز نبود، اجتماعی نبود اما عاشقی را خوب بلد بود. زیاد صحبت نکردنش البته یک مشکل حساب نمی شد چون سونیا عاشق حرف زدن بود و او می توانست تا ابد به صدای جذاب سونیا گوش دهد. حالا دیگر نه سونیا بود و نه کارش پس قصد خودکشی کرد.
داستان مردی به نام اوه دقیقا از همین نقطه شروع می شود، زمانی که اوه تصور می کند دیگر هیچ نقطه ای او را به زندگی متصل نمی کند. دیگر هیچ کسی به او و عقاید قدیمیش احترام نمی گذارد.
اینجاست که سر و کله پروانه و شوهر دست و پا چلفتیش پیدا می شود. زن ایرانی حامله که یک شوه دست و پا چلفتی دارد که نمی تواند یک ماشین را درست پارک کند، در میان یک رمان سوئدی بودن پروانه ایرانی و نقش مهمش در این داستان برای ما ایرانی ها کتاب را جذاب تر می کند. داستان مردی به نام اوه را به همه آن هایی که فکر می کنند هیچ راهی دیگر جز رفتن برایشان نمانده و دنیا هیچ گونه نیازی به آن ها ندارد یا که دنیا هیچ تغییری نمی کند پس از رفتنشان، پیشنهاد می کنم. این کتاب را بخوانید اگر عاشق وسایل الکترونیکی هستید و دلتان می خواهد بفهمید چطور یک نفر می تواند بدون این که تفاوت آی پد و لپ تاپ را بداند در انتهای داستان تا نیمه شب با کامپیوتر دخترک 6ساله ساختمان سازی می کند. مردی به نام اوه طعم گسی داشت، تلخ و شیرین. حتی پایان داستان هم گس بود. مردی به نام اوه شاید در 50 صفحه اول شما را جذب نکند اما رهایش نکند. من این کتاب را با ترجمه حسین تهرانی از نشر چشمه خواندم و ترجمه خوبی بود. بار قبل این کتاب را با ترجمه فرناز تیموازوف اش نشر نون شروع کردم، رک بگویم مزخرف بود.