معرفی کتاب بانوی پیشگو-مارگارت اتوود
بانوی پیشگو سومین رمان اتوود است که در سال ١٩٧٦‌ منتشر می شود، زمانی که با اثر پرفروشش، بقا، درباره ادبیات کانادا در کشورش به شهرت رسیده است و آثار داستانی اش دیگر کم کم مخاطب غیر کانادایی هم دارد. خوانندگانی‌ که‌ در سرزمین «مادر»، انگلیس، و سرزمین «همسایه»، آمریکا، نوشته های او را می خوانند. می توان گفت اهمیت این رمان یکی همین است که نمادی مهم از گذار اتوود از‌ رمانهای‌ مبتنی بر واقعیت بلافصل زمان و مکاندار کانادایی با خوانندگان کانادایی در ابتدای دهه هفتاد به رمانهای گمانه زن قرن بیست و یکمی او با‌ خوانندگانی‌ در سراسر جهان است. در‌ واقع‌، رمان شروع دوره بیست وپنج ساله ای است که در آن اتوود هویت کانادایی را از زوایای گوناگون و در ژانرهای متفاوت و در قالب های‌ شعر‌، داستان، و غیر داستان می‌ کاود‌. کاوشی که هم به مذاق منتقدان آکادمیک خوش می آید و هم باب طبع خوانندگان عام است. و داستان هویت هم البته همین است.
هویت مفهوم ناآشنایی نیست. گاه پرسش های تکرار‌ شوندهای‌ است که طراوت خود را از دست نمی دهد و در هر برهه زمانی و مکانی برای شان جواب هست ؛ جوابهایی که دیدگاههای متنوع فلسفی، اجتماعی، روان شناختی، و سیاسی می سازند. از‌ کجا‌ آمده‌ام؟ به کجا‌ می روم؟ اینجا کجاست؟ همین پرسش آخر است که در بستری پسااستعماری اهمیت می یابد.
پاسخ پرسش هایی‌ چون من کیستم، تو کیستی، و اینجا کجاست، به هم گره می‌ خورد‌. این‌ را نورتراپ فرای (Northrop Frye) درباره کانادا گفته است که قاعدتا درباره مکان‌های دیگر هم صدق می کند. کانادا کشوری مهاجرپذیر است. آدم هایی کانادایی اند که ریشه های آنان جای دیگری است. در سنین مختلفی به این کشور آمده و در نسبت بین‌ هویتی که داشته اند و هویت اکتسابی به این پرسش خودآگاهتر شده‌اند. علت دیگر سرزمین کاناداست که طبیعتی سخت دارد و کنار آمدن با آن ساده نیست. بزرگ است. بسیار بزرگ است. اما‌ در‌ همه جای آن زندگی انسانی نمی تواند ریشه بگیرد. سرد است. چغر است. همین است که فرای می گوید یک کانادایی که از خود می پرسد من کیستم، پاسخ پرسش‌ خود‌ را بیش از هر چیز در جواب به این سؤال می یابد که اینجا کجاست؟ اما آیا همین سؤال به ظاهر ساده نمی تواند برای هر بشری‌ در‌ کره خاکی پیش آید؟
آدمهای محوری آثار اتوود زنانی هستند سرگشته و در رمان بانوی پیشگو، شخصیت اصلی زنی است به نام جون فاستر که می نویسد. حس تعلق‌ ندارد‌ به‌ خود، به دیگری، و به سرزمینش‌. یا‌ اگر‌ دارد چنان آزارش می دهد که ترجیح می دهد نداشته باشد. حس سرگشتگی هراس می آورد. هراس وا می داردش به‌ دروغ‌، وا‌ می داردش به فرار. فراری که البته بی‌‌بازگشت‌ نیست. بدون تردید بازگشت دارد. در این رفت و برگشت است که جون خود را کشف می کند، دیگری را‌، و سرزمینش‌ را‌. ثمره این کشف ها ساخت چیزی است. ساختمانی ساخته می‌ شود که می توان هویت نامیدش.


هویت یک کاسه است. رویکرد پیشنهادی آشکارسازی است و نه مخفی‌کاری. اما نتیجه‌اش معلوم‌ نیست‌. چون تصمیمی‌است که گرفته می‌شود و نتیجه‌اش همین رمان با پایان به اصطلاح باز است درباره همه هویت‌هایی که سخت‌ تلاش‌ شد از هم مجزا بمانند‌. نگاهی‌ زمینی است به دغدغه‌های زمینی. هویت دغدغه‌ای این جایی است که در زمینه ای پسااستعماری نمودش بیشتر است. چون سؤال می‌شود‌. امکانی‌ فراهم می‌شود که‌ درباره‌ آن پرسش کرد و اندیشید. این امر دست کم درباره خود اتوود صادق است که خود را در صفحه شبکه اجتماعی اش در یک کلمه معرفی می‌کند: «نویسنده.» او به‌ حرف‌ نورتراپ فرای معتقد است که در حوزه علوم انسانی از قدیم توقع این بود که پرسش مداقه شود و نه لزوما جواب نهایی به دست آید (نویسنده پرسش را‌ درست‌ تر مطرح‌ کند. تاکتیک حذف جواب نمی‌دهد. حرکت از راهبرد مخفی‌کاری به آشکارسازی شگرد‌هاست. عنوان مصاحبه ای‌ کوتاه با مارگارت اتوود در سال ٢٠١٣ به وقت انتشار واپسین‌ رمانش‌، مددآددم‌، آخرین بخش از سه گانه قرن بیست ویکمی‌او، «مارگارت اتوود: بانوی پیشگو» است. بانوی نویسند‌ه‌ای که ‌‌از‌ شرایط انسانی می‌نویسد در این کره خاکی. او که با دغدغه اثبات‌ وجود‌ هویت‌ کانادایی برای کانادایی‌ها شروع کرد و ربع آخر قرن بیستم تلاش می‌کرد صدایی کانادایی‌ در کنار صدا‌های دیگر باشد، در یکی دو دهه اخیر دغدغه‌های کانادایی‌ را دغدغه‌های بشری‌ می‌بیند. اگر در سال انتشار کتاب بقا کانادایی کسی بود سرگشته در سرزمینی سخت که فقط به بقا می‌اندیشد و پیش از آن که بپرسد کیست، می‌خواست ببیند کجاست و درست‌ است که برای او مسائل یا شخصی بود یا جهانشمول ولی در واقعیت بیرونی زندگی پیش از آن که درگیر تن و ذهن خود باشد، درگیر مکان بود، مکانی برای زیست، اتوود‌ چاره‌ را نقشه راه می‌دانست. و ادبیات نقشه ای بود که به آدم گمشده نشان می‌داد کجاست و از کجا باید راه بیفتد، اکنون انسان ر‌ها شده را در‌ زمین‌ سخت می‌بیند، زمینی با مشکلات زیست محیطی و به سختی سرزمین یخ زده کانادا. در سه گانه آخرالزمانی‌اش نسل بشر نابود می‌شود تا زمین نجات یابد. آیا‌ ادبیات‌ هنوز می‌تواند نقشه راه باشد؟