قیام علیه جبر زمانه و تصورات

داستان ها و یا فیلم هایی که شخصیت اصلی و یا به عبارتی قهرمانان آنها زنان باشند، چندان زیاد و چشمگیر نیستند و در اغلب این نمونه ها نیز زن ها موجوداتی آسیب پذیر نشان داده شده اند که اغلب مورد ظلم و ستم واقع شده اند. معمولا نیز این ظلم از جانب مردان به آنان روا می شود که نتیجه آن ارایه چهره ای خشن و بی عاطفه از مردان است. چیزی که از واقعیت به دور است و یا اگر آن را در قالب داستان ببینیم کمی اغراق شده به نظر می آید. ایجاد توازن نسبی بین دو عامل موجود در داستان یعنی قهرمان و مشکلات او باعث افزایش کشش داستان و نیز باورپذیری آن شده و نیزجلوه ای واقعی به آنها می بخشد. در حالی که به وجود آمدن قهرمان های سفید و دشمنان سیاه در داستان ها به روالی عادی تبدیل شده و این نکته که اغلب انسانها خاکستری هستند به فراموشی سپرده شده که جای خالی آن نیز در اکثر داستان ها احسای می شود.

شاید بتوان بهترین نمونه های رعایت دقیق این مسیله را در آثار بهرام بیضایی یافت. آثاری که اغلب با محوریت زن و مسایل و زندگی او شکل میگیرند ولی با اینحال به او شخصیتی در وهله اول در خور یک انسان و سپس یک زن را می بخشد. آثاری چون سگ کشی و یا لیلا دختر ادریس را می توان مثالهایی خوب برای این اعتدال دانست.

 

معرفی کتاب حقایقی درباره لیلا دختر ادریس

بهرام بیضایی در فیلم نامه حقایقی درباره لیلا دختر ادریس داستان را از زندگی دختری به نام لیلا آغاز میکند. دختری که که سایه پدر را بالای سر ندارد و همین یکی از مشکلات او در زندگی است چرا که هر کس این اجازه را به خود می دهد تا او را از دیدگاه بعضا نامنصفانه خود قضاوت کند. کسانی که نزدیکان او هستند نا عادلانه ترین نسبت ها را به او میدهند و او را به ستوه می آورند. او که به دنبالی تغییر در زندگی اش است، به دنبال کار می گردد و این جستجو او را از محل زندگیش در اطراف شهر به تهران می کشاند و شاید در واقع او را بتوان به سان پرنده ای دید که برای یافتن فرصت پرواز از محیط امن آشیانه پر می کشد. این کار را شاید بتوان جسورانه و یا حتی کمی بی فکری دانست، حال آنکه هیچ پیروزی و پیشرفتی بدون خطر و ریسک به دست نمی آید و لیلا برای رهایی از این بند های به دورش کشیده شده نیاز به پیروزی دارد و راهی برای یافتن این پیروزی را می پوید. جستجویی که به او نشان می دهد پا به دنیایی گذارده که معیارهایی جز صلاحیت و انسانیت را ارج می نهند و همین او را به سوی سرزمین تاریک نا امیدی می کشاند. در داستان های بیضایی اغلب اتفافات و ماجراهایی رخ می دهند که به ظاهرساده هستند ولی در داستان مفهمومی بزرگتر از ظاهرشان دارند و این یکی از هنرمندیهای بهرام بیضایی در نگارش است که در این داستان نیز به کار گرفته شده. شناسنامه لیلا در این داستان گم شده و او را در حالت بی هویتی مفهومی نگاه می دارد و به کل داستان و فیلم معنایی فراتر از سادگی روایت آن می بخشد. شاید لیلای این داستان در جستجوی هویتی است که یا ندارد یا از دست داده. شاید انتخاب عنوان نیز اثبات همین تفکر باشد، این که لیلا فقط از هویت فقط و فقط نام پدر را دارد. این جستجو او را به نقل مکان وا میدارد و به اجبار هزینه به محله ای سطح پایین می رود و اتاقی اجاره میکند که شاید بتوان آن را نیز یکی از شخصیت های داستان به شمار آورد. اتاقی که پیش از او متعلق به دختری بوده که برای گذران زندگی به تن فروشی می پرداخته و میهمانان گاه و بی گاه او را همسایه ها دیده اند ولی چهره دختر که بنام اعظم نامیده می شود را کسانی به روشنی ندیده.اتاق یادگارهایی از اعظم را در خود دارد و گویی اعظم کاملا از آنجا نرفته و هنوز حضور او در عکس های دیوار و آینه سفارش داده شده او حس می شود و این آغاز نزاعی است وحشتناک و ویرانگر.نزاعی با همه دنیا. تمامی همسایه ها او را به چشم اعظم می بینند و اورا درگیر اثبات آن می کنند که شاید هویتی چاپ شده ندارد ولی این ماسکی نیز که برای ساخنه اند نیز نیست. او که از بند های پیشین فرار کرده، گرفتار باتلاقی می شود که هرچه بیشتر در آن دست و پا می زند بیشتر فرو می رود.

این فیلم نامه زیبا و بی نظیر یکی از زیباترین کارهای بهرام بیضایی است که حسرت این را در دل ما میگذارد که چقدر حیف است که این فیلمنامه به فیلم تبدیل نشده است.

لذت خواندن این فیلم نامه را با پایان فوق العاده آن از دست ندهید.

برشی از کتاب:

لیلا : اون احضار شده ؛ اعظم .حالا می فهمم-هرکس یه تقصیری در حقش کرد تا اون اعظم شد.آی اعظم دوستت دارم ؛ چرا دست از سرم بر نمی داری؟ چرا ولم نمی کنی؟ همیشه حرف توهه ...  بذار زندگی کنم؛ خواهش می کنم بذار زندگی کنم..