در جستجوی خوشبختی
خوشبختی که در اغلب اوقات آرامش نیز به آن اطلاق میشود مفهومی است کاملا نامشخص و شاید حتی انتزاعی که اغلب تعاریف متعددی برای آن بیان می شود. به عقیده برخی از فلاسفه آرامش مفهومی است کاملا فردی که برای هر شخص و با توجه به اندیشه ها و خواسته هایش متفاوت با هر کس دیگری است. چیزی که در نمایشنامه سوءتفاهم نیز به عنوان هدف برای همه مطرح می شود همین آرامش است.آرامشی که شاید بسیار دور از دسترس و یا حتی بسیار نزدیک باشد. این چیزی است که هر برای شخص که در این نمایشنامه جان میگیرد متفاوت است.
در سوء تفاهم ما با یک تراژدی روبرو هستیم. یک تراژدی که با یک بازی ساده شروع می شود. پسر خانواده ای که سالها پیش خانواده خود را به امید یک زندگی بهتر ترک کرده است، پس از سالها به خانه بازگشته و پیش از آنکه خود را به آنها معرفی کند می خواهد شبی را به عنوان میهمان نزد مادر و خواهرش سر کند. این داستان تا اینجا بسیار ساده و روان است که احتمال پایانی خوش برای آن نیز بسیار محتمل است. حال آنکه کامو پایانی بسیار دور از ذهن را برای آن تصویر میکند.
ژان پسر خانواده که حالا بازگشته است زندگی راحتی دارد و این آسایش و خوشبختی شاید مقدمه ساز این پایان تلخ است. در مقابل او نیز مادر و خواهرش قرار دارند که سالهاست بدون هیچ کمک و آرزویی به دنبال کورسویی از امید میگردند و همین تفاوت بزرگ آدمهای در ابن داستان است. شکافی بزرگ به نام آرامش که میان آنهاست. مارتا و مادر برای رهایی از این فلاکت راهی را رفته اند که از آن بازگشتی نیست. حال آنکه ژان به قدری در آرامشش غوطه ور است که نمی تواند ابر سیاهی را که بر آنان سایه انداخته ببیند و در غروری مست گونه پا به دنیای تاریک مادر و خواهری می گذارد که سالهاست انتخابشان را کرده اند. شاید در ابتدا از روی ناچاری، ولی حال آنان راهی به جز این برای خوشبختی نمی شناسند. ولی خوشبختی واقعا چیست؟و چرا ژان بازگشته است؟ ژان نیز به دنبال راهی برای پر کردن نداشته هایش در زندگی است و در واقع او نیز به نوعی در جستجوی آرامش است. او که سالها مادر و خواهر کوچکش را رها کرده است، بار این عذاب را میخواهد با آوردن خوشبختی برای آنان بر زمین بگذارد. برای مادری که حالا سالها از آرزوهایش گذشته است و او تنها زنده است به حکم اجبار، و یا خواهری که در تمام زندگیش فقط طعم نداشتن، حسرت و نفرت را چشیده است. حسرتی که از او موجودی سخت و بدون احساس ساخته است. هرچند که او نیز مانند هر کسی به امیدی زندگی میکند ولی شاید شک و تردیدها و نیز بی احساسیش این را نشان میدهد که او برای خود هیچ راهی برای سعادت نمی بیند. این سرنوشت محتوم همه شخصیت های این داستان است است که اتفاق می افتد، گویی دستی همه آنها را در این راه به پیش میراند و با آنکه بارها احساس میکنید اکنون باید روند داستان تغییر کند به شکلی عادی به مسیر تلخی که برای آنان مقدر شده می روند. حتی گاه احساس میکنیم برای رسیدن به پایان عجله میکنند. ولی پایان چه چیزی؟ تنهایی و رنج یا خوشبختی وآرامش ؟
در خاتمه می توان گفت سوءتفاهم نمایشنامه ای است زیبا درباره عشق، رویا و ناامیدی
فقط یک نکته باقی میماند که لازم به ذکر میدانم و آن اینکه ترجمه این اثر به دست جلال آل احمد صورت گرفته است. ترجمه ای روان و زیبا. تنها مسیله ای که لازم است بدانید این است که آل احمد با کمال تعجب در مقدمه مترجم کل داستان را تعریف میکند و با این کار لذت خواندن کتاب را برای شما کم میکند. پس توصیه میکنم ابتدا متن کتاب را بخوانید و سپس مقدمه اش را.
برش هایی از کتاب:
مردها هرگز نمی دانند که چطور باید دوست داشت. هیچ چیز آنها را راضی نمی کند. آنچه را که آنها می دانند، خواب و خیال دیدن است... در صورتیکه زنان می دانند باید در دوست داشتن عجله کرد. در یک بستر خوابید و دست به یکدیگر داد. آدم وقتی دوست می دارد، هرگز خواب چیزی را نمی بیند.
- عشق مردها چیزی بیش از یک پارگی و نفاق نیست. مردها می توانند خودداری کنند و آنان را که ترجیح می دهند، ترک نکنند.
- از خدای خودتان بخواهید که شما را همچون سنگ کند. خوشبختی این است که آدم به جای سنگ گرفته شود... مثل سنگ عمل کنید، در مقابل تمام فریادها کر باشید و هرگاه وقتش شد به سنگ بپیوندید
برای خرید کتاب سوء تفاهم اینجا کلیک نمایید
.