مرثیه ای برای جدال نیکی و بدی
اسطوره و قهرمان جزء جدایی ناپدیر ادبیات هر قوم و ملت است. تا جایی که میتوان قهرمان ها و حتی ضد قهرمانهای هر زبان و قوم را نمادی از آرزوها و بیم های مردم آن دانست. عنصری که علاوه بر جذابیت و غنای داستانها، مفاهیم عمیق انسانی و اخلاقی را به بهترین شکل نمایان می کنند. داستانهایی که سینه به سینه گشته و در هر بار نقل بنا به موقعیت زمانی و مکانی تغییراتی یافته تا به دست ما رسیده است. ادبیات فاخر ما نیز بهره بسیاری از این قهرمانها برده است و در جای جای کتابهای بزرگی چون شاهنامه امثال آنها یافت میشود. انسانهایی که در میان صفحات جان میگیرند و همراهشان صفتی و یا خویی زنده میشود و هرکدام با از میان رفتنشان درسی را که باید بیاموزند جاودان میکنند. جنبه اساطیری داستان های شاهنامه را میتوان در سیمرغ، اسفندیار و یا حتی داستان رستم جستجو کرد. ولی همه این اسطوره ها کمابیش تا مرز واقعبت به زندگی ما نزدیک میشوند. یکی از کسانی که در این میان اسطوره ای است باورپذیرتر از همگان سیاوش است. داستانی که جان مایه بسیاری از داستانهای فارسی بوده است. داستان سووشون سیمین دانشور بیان مستقیمی از روایت سیاوش است و این بار قلم بهرام بیضایی این تراژدی تلخ را باز مینویسد.
نمایشنامه سیاوش خوانی بهرام بیضایی در دو زمان روایت میشود. روایتی از حال که بیانگر زمان کنونی است و شاید در زمانی باشد که اکنون گذشته محسوب میشود ولی خصوصیاتی که از انسانها در آن روایت میشود به امروز نیز مانند است. و زمان روایت داستان سیاوش. این داستان تلخ که گویا از ابتدای آن انتهایش پیداست، جدالی دایمی میان خیر وشر است که نه خوبی توان ساکت ماندن در برابر بدی را دارد و نه بدی یارای تحمل خوبی را. چون آب و آتش که با هم جمع نمیشوند خیر و شر یکدیگر را دفع میکنند. و سیاوش در این داستان خیر است و هر که با اوست نیز. سیاوش زاده از پدر و مادری است از دو سرزمین همواره دشمن توران و ایران. مادرش از ترس پدر به ایران گریخته و پادشاه ایران او را به همسری برمی گزیند و سیاوش زاده میشود. سیاوش به نام پدر راه پادشاهی را پیش رو دارد. راهی که برایش مقدر شده است. کاووس پدرش که رستم دستان را به یاری دارد از او برای تربیت سیاوش مدد میخواهد و رستم متعجب از بزرگ منشی او در کوچکی، این را میپذیرد و سیاوش راه نیکی را از جا پا جای رستم گذاشتن می آموزد. ولی چه بسا که در این راه از استاد خویش نیز پیشی میگیرد. سیاوش خوبی را می آموزد ولی شر را نیز باید بیاموزد. چرا که لازمه دفع شر، دانست حقه ها و حیله های آن است. و این درسی است که رستم نمیداند و سرنوشت و تقدیر این درس را به سیاوش به تلخی می آموزد. سیاوش پاک را به اتهامب دروغین محکوم میکنند و او برای اثبات بی گناهیش آزمون آتش را در پیش رو دارد. آزمونی که به آیین یزدان شر را میسوزاند و به نیکی گزندی نمی رساند. سیاوش سربلند از آتش بیرون می آید و سیاهی روست برای اهل شر. ولی داستان بدینجا تمام نمیشود که سیاوش باید آزمونهای دیگری را بگذراند از آتش سختتر و پر حیله تر. پاکی سیاوش به قدری است که هر ناپاکی را سیه رو میکند و همین مایه رشک دیگران می شود. پایان این راه سخت شاید تلخ باشد ولی بیهوده نیست و سیاوش با زندگانی خود برای همیشه به همگان درسی میدهد که نیکی شاید بی اجر باشد ولی شایسته پاسداری است و سیاوش پاسدار همیشگی آن است. سنگ محک نیکی و بدی.
زیبایی روایت بیضایی آنجاست که در میان روایت این داستان در گذشته، انسانهای امروزی وارد داستان میشوند و گویا آنها هستند که روایت نوینی از سیاوش را میسازند. واین یعنی سیاوش تا همیشه جاری است. یاد سیاوش و مراسم سووشون او راهی است برای یادآوری نیکی. داستانی از گذشته ولی تا امروز زنده .