نادر ابراهیمی نویسنده، فیلمساز و عکاس مشهور ایران در سال 1315 در تهران به دنیا آمد. بازه کارهای هنری او چندان وسیع است که شرح فعالیت ها و تاثیرات او در هنر در مجالی چنین کوتاه نمی گنجد. لیکن اشاره به آنها از پرده از چهره این هنرمند و نیز توانایی وسیع او درزمینه های مختلفی هنری برمیدارد. او علاوه بر رمان و داستان های کوتاه در فیلم سازی، ترانه سرایی ، ترجمه و روزنامه نگاری نیز فعالیت کرده است و همین برخورد نزدیک او با هنر را رقم زده. برخوردی که می توان تاثیر آن را در تمامی آثار او دید. آثاری که به کمک تجربه او در هنر ساختاری منسجم یافته و دارای سبک خاص او هستند. شاید این چند شاخه ای فعالیت کردن او را بتوان در انتخاب شغل هایی که او در زندگی داشته نیز دید. به گفته خود او در کتابهای ابوالمشاغل و ابن مشغله داستان های فعالیت های گوناگون خود در زندگیش را شرح داده. شغل هایی چون کارگری در تعمیرگاه و چاپخانه و فرش فروشی تا خطاطی و نقاشی و تدریس در دانشگاهها.
مجموعه داستانی رونوشت بدون اصل شامل هفت داستان کوتاه از اوست. داستانهایی که در سرگشتگی انسانها در آن به عنوان سوژه اصلی است و در هرکدام از آنها به شکلی این انسان را به هر راهی در جستجوی کورسوی امیدی برای رستگاری میکشاند. داستانهایی که هرچند کوتاهند ولی تاثیر و تفکر عمیق در بطن آنها نشان از افکار عمیق نویسنده آنهاست. داستان اول او در فضایی کاملا سوریالیستی شکل میگیرد، که غریبه ای به شکلی کاملا ناگهانی و با هیبتی بسیار دور از انتظار در زندگی انسانی سرگشته وارد می شود و با او در مورد فلسفه هستی و زندگی صحبت می کند. بحث هایی که در واقع درگیریها و آشفتگی های ذهنی اوست که آزارش میدهند و گریبانش را رها نمی کنند. داستان دوم به نام کارمرگ را شاید بتوان بیانگر پس زمینه های اعتقادی و مذهبی نادر ابراهیمی است. چیزی که در سایر مجموعه های او نیز به چشم میخورد. تجربه چیزی به نام مرگ که برای همه ما ناشناخته است، در این داستان به شیوه ای بیان شده که برای انسانهایی که به ویژه از اعتقادات مذهبی کمی فاصله دارند ملموس باشد. داستان در فضایی کاملا وهم آلود و سوریال شکل میگیرد کشوری با نام نااشنا و عجیب اومیاسیکو. شخصیت اول این داستان که شاید بسیار به انسانهای امروز شبیه است و اعتقادات مذهبی در او رنگ باخته می پذیرد در یکی مراسم این سرزمین عجیب و غریب به نام کار مرگی شرکت کند. برنامه ای که در آن شخص باید چند ساعتی را به عنوان یک درگذشته نقش بازی کند و تمامی مراحل کفن و دفن را بگذراند. چیزی که ابتدا برای او به شوخی شبیه است کم کم در ذهن و تفکراتش وارد می شود و او را وارد وادی جدیدی می کند. داستان بعدی او به نام سکوت را شاید بتوان برگرفته از فضای سیاسی ملتهب آن دوران دانست. داستانی زیبا که در آن رهبر یک جنبش سیاسی محکوم به مرگ، با تخفیف مجازات به تنها دو سال سکوت کامل محکوم میشود.مجازاتی که ابتدا بسیار ساده مینماید ولی با گذر زمان تزویر دهشتناک پشت آن آشکار می شود.پایان بسیار زیبای این داستان را همواره بخاطر خواهید سپرد. داستان دیگر او او نیز علاوه بر جنبه های اعتقادی ابراهیمی به نگاه کلی او به ذات زندگی و فلسفه آفرینش دلالت میکند. جایی که نویسنده ای نقش خالق را می یابد و مخلوقش را بدون هیچ هدف و انتظار و داستانی به حال خود وا میگذارد. این داستان یکی از بهترین نمونه های داستان های کوتاه فلسفی است.قهرمانی که از او انتظار کاری در شانش نداشته باشید به کجا خواهید رسید؟ این به داستان زندگی بسیاری از انسانهای هم عصر ما شبیه نیست؟
داستانهای دیگر او را نیز می توان خواند و لذت برد و هم در دنیای پس آن که دریایی است از فلسفه غرق شد. این مجموعه داستان فوق العاده تنها داستان نیست بلکه کتابی است کاملا جهانی که برای همه انسانها آشناست چرا که سرگشتگی بحران این عصراست. بحرانی که هر کس برای آن راهی میجوید و یا نا امید از یافتن،به بیراهه میرود. بیان این سرگشتگی به قلم زیبای نادر ابراهیمی لذتی دوچندان دارد .کتابی که مطمینا نخواهید فهمید که از اولین انتشار آن چهل سال می گذرد. گویی این داستانها برای امروز نگاشته شده اند.برای امروز و امروزیان...
برش هایی از کتاب
ما به عکس هایی که به دیوراهای اتاقمان می کوبیم نگاه نمی کنیم یا خیلی به ندرت و تصادفا نگاه می کنیم . ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آنها عادت می کنیم . عکس فقط برای مهمان است . آیا این طور نیست آقا ؟
همه ی قلب های مهربان ، واژه های مهربان در اختیار ندارند .
مراسمی که شکل یکنواخت و مضحکی از آن باقی مانده باشد، عادت است نه سنت ...
آهسته گفتم: شما مردم صبوری دارید. عجیب است که گریه نمیکنند. اومیا سیاکو گفت: کسی نمرده است. او مصرانه مرا به بن بست پرسیدن میکشید. چگونه ممکن است انسان از کنار گورستانی بگذرد که در آن صدها تابوت و هزاران سیه پوش عزادار دیده شود و هیچ کس نمرده باشد؟ من، چال ها را دیدم که شکل گور بود. اگرچه صلیب ندیدم، و قاری، و نماز جماعت، و قرآن، اما مرگ را که میدیدم. گودالها را که میدیدم. و بیرون میآمد کنار گودالها، بدنهای پوشیده در پوشش مرگ، از تابوتها بيرونكشيده ميشد و در دل زمين فرو نهاده ميشد.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا