ترسیم پایانی تلخ برای انسان
نویسندگان بزرگ در ادبیات معاصر ایران و داستان نویسی ایران کم نیستند، حتی میتوان گفت کثرت و پرکاری آنها راه را برای شناختن و بررسی همه آنها دشوار کرده است. گفته ها درباره نویسندگان شهیر این دوره یعنی از ابتدای سال یکهزار و سیصد بسیار است، پس بی هیچ توضیح اضافه ای به نویسنده ای میپردازیم که با وجود عمر کوتاه و آثار معدودش در این دوره بسیار درخشان است. بهرام صادقی در سال 1315 در شهر نجف آباد اصفهان چشم به جهان گشود. مذهب موروثی او و مشکلات ناشی از آن تا حد زیادی در شکل گیری جهان بینی او تاثیر داشت و این حس به داستانهای او نیز راه یافت. حس تنهایی و بیهوده انگاری. از بهرام صادقی مجموعه داستان سنگر و قمقمه های خالی، داستان بلند ملکوت و چند داستان و شعر پراکنده و چاپ شده در مجلات و نشریه های گوناگون به یادگار مانده است.به عقیده بسیاری او یکی از نویسدگان پیشرو و صاحب سبکی نوین بود. او در سال 1363 در تهران درگذشت. هوشنگ گلشیری در این مراسم، فوت بهرام صادقی را یکی دیگر از بازیهای عجیب و شوخیهای متفاوت صادقی میخواند و میگوید: او همچنان دارد با ما شوخی میکند. من میدانم که این هم یکی از شوخیهای اوست.
و اما بررسی داستان. ملكوت بهرام صادقي كه يكي از آثار منحصر به فرد در عرصه ادبيات داستاني است و نمیتوان از تأثير بوف كور هدايت و سایر داستانهای به نگارش درآمده در آن دوران بر آن غافل شد. شاید بتوان نقطه اشتراک اغلب این داستان ها را در ناامیدی و دلزدگی عمومی روشنفکران دانست. ملکوت بهرام صادقی روایت دنیایی است که او میبیند. فضایی که هرچند در نظر غیرواقعی و سورئال به نظر می آید ولی با نگاهی عمیق تر می توان آن را استعاره ای کاملا دقیق از عصر کنونی دانست. استعاره ای تلاش بی هدف انسانها برای رسیدن به هدفی نامعلوم است که با بدسرانجامی حتمی به پایان میرسد. بار اصلی این داستان علاوه بر فضای خاص آن بر دوش شخصیت های آن سنگینی میکند. شخصیت هایی که بیش از آنکه در خدمت داستان و یا هدف باشند بیشتر مانند یک تیپ هستند و نماد گروه، مفهوم یا ایدیولوژی خاصی هستند. آقای مودت شخصیتی که داستان با او آغاز میشود. شخصیتی که بیش از هر کس دیگری در این داستان در میانه است و بی هیچ افت و خیزی است. شخصی که در زندگی مانند او را بسیار میشناسیم. پایانی که برای او ترسیم میشود کنایه ای است به آنها که در روزمرگی این زندگی گم شده اند و تنها دلیلی که برای خوشبخت انگاریدن خودشان دارند دیدن شخصی است که از آنها پایین تر است. کسانی چون مرد چاق. کسی که میتوان او را مثال یکی از هفت گناه کبیره مسیحیت دانست. چیزی که مصداق آن را در شخصیت های دیگر داستان نیز میتوان یافت. هرچند که صادقی در بند این گناهان نمانده و با اشاره به برخی از آنها برای اشاره به زندگی فعلی انسان و معضلات آن بهره می جوید. جایی که تنها زن داستان نیز با خصوصیاتی که برای او بیان میشود شاید اشاره ای به گناه شهوت داشته باشد. منشی جوان داستان که فردی است عادی ولی با خصوصیات انسانهای شجاعی که تا آخرین لحظه برای تغییر در زندگی خود و اطرفیان تلاش میکنند. ولی شاید مهمترین شخصیت این داستان و یا شاید شخصیت اصلی داستان دکتر حاتم است. هرچند که در واقع این داستان بدون قهرمان و به همین دلیل نیز بدون ضد قهرمان است. شخصیتی کاملا پیچیده و غیر قابل انظباق با هیچ معیاری که تن و بدنب ج.ان ولی سری کهنسال دارد. شاید بتوان دکتر حاتم را نماد قضا و قدری دانست که سرنوشت همه انسانها را بدون هیچ ترحمی رقم میزند. شخصیت های دیگر این داستان نیز چون م.ل که همه اعضای بدن خود را جراحی و جدا کرده و یا ناشناسی که در تمام داستان سکوت کرده است و چیزی جز لبخند پرمعنایش در داستان نمودی ندارد، هرکدام به نوبه خود جای فراوانی برای صحبت و کاوش دارند ولی لذت این کشف را به خواننده ای وا میگذاریم که صفحات این کتاب را ورق بزند و در دنیای خاکستری رنگ آن سیر کند.
برشی از کتاب
می خواستم فریاد بزنم، اما زبانم بریده بود و از دهانم خون گرم سفید بر زمین می چکید و فقط در درون خودم بود که فریاد می زدم و طنین فریادم در کاسه سرم می پیچید و می دانستم که تنها خود آن را می شنوم و می گفتم: کجا است، کجا است آن روز گرامی که بیاید و روح مرا بشوید؟ زیرا که من می خواهم زنده باشم و زندگی کنم و دوست بدارم و بینم و بفهمم و حرف بزنم و از مرگ می ترسم و می گریزم که مرا پست می کند، خاک می کند و به دهان کرمها و حشرات می اندازد و من می خواهم به خوبیها رو کنم و بار دیگر هرچیز پاک را از سر بگیرم و باز عاشق بشوم.
برای خرید کتاب ملکوت اینجا کلیک نمایید