روایت دوم نوشته حسن لطفی
توضیحات
شب خواب ميبينم با آقاي «گ» داخل باغي نشستهايم كه درختانش تمام از كلمات ساخته شدهاند. آقاي «گ» سيگارش را ميگيراند و پكي به آن ميزند و ميگويد «بخوان» كاغذ را از جيبم بيرون ميآورم، نگاهي به دور و برم مياندازم كه از چشمان هشيار او دور نميماند و بعد ميخوانم «باد كه موهاي رؤيا را در هوا پخش كرد!»
نظرات
برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.