نویسنده دیوید هاروی در کتاب "پاريس پايتخت مدرنيته" با بررسی کردن بسیار دقیق ادبیات ،هنر ،فضای شهری ،سازمان صنعتی ،سیاست و روشی زندگی در پاریس در برهه حساس 1830 تا 1871 رویدادهایی که پاریس را از شهری با زيرساختهاي شهري قرون وسطایی به دوره مدرن پرتاب کرد زیر نظر می گیرد تا تاریخ مردمی را روایت کند که در بلوارها و سنگرها هرکدام به شیوه خود برای شکل دادن و مهار شرایط اجتماعی و هستی جغرافیایی و تاریخی خود تلاش می کردند. از جزء به جزء رمانهای بالزاک و زولا، شعر بودلر و نقاشی های دومیه تا نظریه پردازی های سن سیمون و کارل مارکس در روایت هاروی مطالعه میشوند تا هرکدام در خدمت ایجاد تصویر او از پایتختی شوند که در معرض سیل تحولات چشمگیری قرار دارد. هاروی در کوچه های پرسروصدای پاریس آن روزها به راه می افتد و قیمتهای بالای اجاره خانه، مهاجرت بی رویه به پایتخت و زنان رها شده و بیکاری را مشاهده می کند که دیگر مناسبات سابق را برنمی تابند. او هوشمندانه افراد جدیدی را می بیند که از درام شهری نویی در پاریس حکایت دارند که با ساز و آواز سالنهای اشرافی یکسر متفاوت است: روسپی، آشغال جمع کن، دلقک فقیر و از کار افتاده، مردان ژنده پوش ،زنان زیبای مرموز و گرسنگانی که به دنبال موش برای ارتزاق اند،شخصیتهای این درام نوی پاریسی اند. پاریس بیمار و غرق در معضلات و زیر فشار تباهی و فساد و جنایت و وبا فرصتهای طلایی برای بلندپروازیهای شخصی هم در خود داشت. بلندپروازی افرادی نظیر هوسمن، شهرداری که به رغم آگاهی از وخامت اقتصاد کلان شهر توجه دقیقی به طراحی مبلمان خیابانها داشت. لفاظیهای بورژوازی جمهوری خواه و استبداد دولتی امپراتور بناپارت هیچ کدام نمی توانست به این بی سامانی فائق آید. قدرت فزاینده کالایی که در ویترین آرمیده بود عقلانیت فراگیر بازار را به رخ می کشید و شکافهای آشتی ناپذیر اجتماعی خبر از وقایعی خشونتبار می داد. هاروی این رویارویی را در تمامی کوچه ها و خیابانها و بلوارهای شهر تصویر می کند و با زبانی شاعرانه از کمون می گوید که به خاطره ای تبدیل شد که از مسیری کاملا متفاوت به آینده خبر می داد، خاطره ای که هاروی در "پاريس پايتخت مدرنيته "معتقد است: وقتی به میل و تمنا می پیوندد امید تولید می کند.