محاکمه دیگر

کتاب محاکمه دیگر اثر الیاس کانتی ترجمه ناصر غیاثی

نامه های نوشته شده کافکا به فلیسه حالا که این نامه ها به چاپ رسیده اند,شرح پنج سال رنج و عذاب را برای ما میگویند,و اسم اولین نامزد کافکا را که تا مدتهای مدید,نشانه اش تنها حرف رازدارانه ی ف بود که با ک کافکا جور در می آمد,به نحوی که مردم تا مدتها تصوری از اینکه چه نامیده میشد, نداشتند و از تمامی نامهایی که احتمال میرفت مال او باشد شگفت ...زده میشدند,هرگز هم حدس درستی نمیزدند,چون کاری کاملا غیر ممکن بود-این نام حالا به طرز نمایانی روی جلد این کتاب قرار میگیرد.زنی که این نامه ها خطاب به او بود در سال 1960 درگذشت.پنج سال قبل از مرگش,نامه ها را به ناشر آثار کافکا فروخت.به هرحال ممکن است این مسئله به ذهن هرکسی خطور کند که "عزیزترین تاجر"کافکا,بی شک برای آخرین بار داشت قابلیت خودش را نشان میداد,چیزی که برای کافکا خیلی معنادار بود و حتی احساس ظرافت را در او بر می انگیخت. حقیقت این است که وقتی این نامه ها چاپ شدند,کافکا چهل و سه سال بود که از دنیا رفته بود.حتی بعدها,در مواجهه با آدمی که از انسان و شوربختی اش تقدیر کرده بود,اولین واکنش,احساسی از سراسیمگی و آشفتگی بود.آدمهایی را میشناسم که هر چه بیشتر میخوانند,آشفتگیشان بیشتر میشود,آدمهایی که نمیتوانند بر احساسشان نهیب بزنند,چون دقیقا همان جا که نباید,خودش را بر آنها تحمیل میکند. من به این افراد احترام میگذارم,ولی از آنها نیستم.من این نامه ها را گیراتر و جذابتر از هر اثر ادبی ای که تا به حال خوانده ام یافتم.آنها به آن دسته از زندگینامه های منحصر به فرد,خودزیست نگاری ها و مجموعه نامه هایی تعلق دارند که کافکا قوت ذهنیش را ازشان بیرون میکشید.خود او,با ارج نهادن بر متعالی ترین ویژگی این آثار,بدون هیچ دغدغه خاطری,بارها و بارها نامه های کلایست,فلوبر و هبل را خوانده بود.کافکا در یکی از عذاب آورترین لحظات زندگیش به واقعیتی اشاره میکند که در آن وقتی گریلپارتسر بالاخره کتی فرولیش را روی زانوهایش میگذارد,کاملا احساس بی تفاوتی میکند. در رویارویی با وحشت زندگی-خوشبختانه اغلب مردم آن را امری اتفاقی تلقی میکنند,ولی تعداد اندکی از مردم که نیروهای درونیشان بر وجود امور شهادت میدهد,همیشه از آن آگاهند-تنها یک تسلی خاطر وجود دارد:که این وحشتها به وسیله شهود پیشین تجربه شده اند-بنابراین باید بسیار ممنون فلیسه باوئر باشم که نامه های کافکا را نگه داشت و حفظ کرد,حتی اگر مجبور میشد برای فروختن شان,آنها را در قلبش پیدا کند.