کتاب آقای ذوذنقه نوشته جواد مجایی
حسن براي همسايه اش، يك همسايه است، براي زنش شوهر و براي بقيه فقط حسن. او را در كوچه مي توان ديد، دعوت مي كنيدش به كار تا باغچه تان را بيل بزند.حسن باغچه تان را بيل مي زند. تا بار خود را بجائي برسانيد، حسن بار را روي دوشش مي گذارد و دنبالتان مي آيد... حسن مرد آرامي است. در كوچه اعلانات را به آرامي نگاه مي كند. در ميتينگها به آرامي فرياد ميكشد. در روضهخواني به آرامي گريه مي كند. در خانه اگر شام باشد به آرامي ميخورد. اگر نباشد به آرامي زنش را كنك ميزند. حسن مرد قانعي است. شبها نان و چاي ميخورد، ظهرها هم همينطور، اما صبح خودش را ميتواند بدون صبحانه هم شروع كند. حسن يك سماور روسي دارد كه زنش آن را هميشه برق مياندازد. حسن نان بربري را دوست دارد، اما عادت ندارد توي خمير بربري را بكاود. حسن معتقد است سكنجبين چيز خوبي است. و معتقد است كه ديگر سكنجبين خوب گير نميآيد. ...