از بی تو بودن مگو

کتاب از بی تو بودن مگو نوشته مریم حیدری ترکمانی

برعكس هميشه همه جا ساكت بود هيچ كس در حياط نبود، حتي در باغ پشتي. نه از رعيت و كشاورز خبري بود و نه از آقاجون كه روي تخت مي نشست و به محض آمدنم از مدرسه شكلاتهاي كاكائويي به من مي داد. با تعجب وارد شدم، به دنبال كشي گشتم تا بفهمم چه خبر شده است. در اتاق مهمانخانه هم كسي را نيافتم. از كنار پنجدري گذشتم و به اتاق پدر و مادرم رفتم. همان طور كه مادر را صدا مي زدم او را ديدم كه وسط اتاق نشسته و گريه مي كند. ابتدا فكر كردم شايد دوباره زن عمو چيزي گفته كه سبب ناراحتي مادرم شده است. كيف مدرسه را گوشه اي پرت كردم و از پشت دستم را دور گردنش حلقه كردم و گفت: «مامان چي شده؟ چرا گريه مي كني؟» مادر با ديدن من گريه اش بيشتر شد و اين مرا نگران كرد. اين جور گريه علت كنايه شنيدن از يك جاري پر كينه نبود و...