پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

از عشق و دیگر شیاطین

موجود
100,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب رمان

از عشق و دیگر شیاطین نوشته گابریل گارسیا مارکز
توضیحات

کتاب از عشق و دیگر شیاطین اثر گابریل گارسیا مارکز ترجمه صدیقه ابراهیمی

در روز بیست و ششم اکتبر ۱۹۴۹ که نویسنده گابریل گارسیا مارکز در دفتر روزنامه ای که اصول خبرنگاری را داخل آن جا آموخته بود نشسته بود. سردبیر روزنامه را پای تلفن خواستند و به او اطلاع دادند، سردابه های اجساد صومعه قدیمی سانتاکلارا را تخلیه می کنند. سردبیر نیز خطاب به مارکز گفت: سر و گوشی آن جا آب بده ببین چیز دندانگیری پیدا می کنی یا نه؟ اساس فکر نوشتن رمان «از عشق و دیگر اهریمنان» از همین جا ریشه می گیرد. مارکز می گوید بعد از رفتن به صومعه: «خبری که به دنبالش بودم در طاقچه دیواری سوم محراب اصلی، در طرفی بود که انجیل ها نگهداری می شد. سنگ با اولین ضربه کلنگ از هم پاشید و گیسوان زنده ای به رنگ مس تیره رنگ از آن بیرون زد. سرکارگر، به کمک کارگرها، سعی کرد به دسته موها دست پیدا کند و هرچه موها را بیش تر بیرون می کشیدند به نظر پرپشت تر و درازتر می رسید، تا این که آخرین رشته مو که به جمجمه دختر جوانی متصل بود پدیدار شد. در طاقچه جز دو سه استخوان پراکنده چیزی باقی نماند و بر سنگ پوسیده و شوره زده فقط نامی کوچک بدون نام خانوادگی دیده می شد: سی یروا ماریا تودس لس آنخلس. گیسوان شکوهمند که روی زمین ریخته بود بیست و دو متر و یازده سانتی متر طول داشت... ...از وقتی برای اولین بار سی یروا ماریا را دید، آن خلوت سالیان برایش حکم دوزخ را پیدا کرد. دیگر در آن جا با دوستانش، مردان روحانی و غیرروحانی، به تبادل عقاید ناب، مسابقات منظم علم کلام، نشست های ادبی و شب های موسیقی نمی پرداخت و در شادی این کارها با آن ها شریک نمی شد. شور و شوقش منحصر به درک فریبکاری های موذیانه شیطان شد و پنج شبانه روز تمام صرفا درباره دختر به مطالعه و تفکر مشغول شد. و روز دوشنبه وقتی اسقف او را دید که با قدم های محکم به طرف صومعه می رود حالش را پرسید: دِلورا گفت: «حس می کنم به بال های روح القدس مجهزم.» ردای کتانی معمولی خود را پوشیده بود که شهامت هیزم شکن ها را به او می بخشید و روحش را با زرهی در برابر نومیدی مجهز کرده بود. این هر دو روحیه خوبی به او بخشیده بود. نگهبان با غرغر سلامش را پاسخ گفت و سی یِروا ماریا به او اخم کرد. نفس کشیدن در حجره به دلیل وجود نجاست و پس مانده غذاهایی که روی کف اتاق پخش و پلا بود دشوار بود. غذای ظهر روی محراب و در کنار چراغ مقدس دست نخورده دیده می شد. دلورا بشقاب را برداشت و یک قاشق لوبیای سیاه را مخلوط با روغن دلمه بسته به سی یروا ماریا تعارف کرد. دختر سرش را برگرداند. دلورا چند بار اصرار کرد اما هر بار با همان حرکت روبرو شد. سپس دلورا قاشق لوبیا را در دهن گذاشت، چشید و بی آن که بجود فرو داد، پیدا بود که بدش آمده است...

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.