کتاب داروی بی خوابی نوشته عزیز نسین
یازده داستان طنز در اثر بی خوابی و کار زیاد اعصابم خرد شده بود ... از خستگی و ناراحتی نزدیک بود دیوونه بشم . ناچار به یک دکتر متخصص اعصاب مراجعه کردم . دکتر ازم پرسید : - روزی چن ساعت کار می کنی ؟ - هفده ، هیجده ساعت . دکتر خیلی تعجب کرد . با چشمان گشاد شده گفت : - چرا اینقدر کار می کنی ؟ مگه خلی ؟! دلم می خواست جواب حرفشو با مشت بدم ولی ترسیدم به علت اختلال حواس روانه تیمارستان بشم . با صدایی که سعی می کردم کنترلش کنم جواب دادم : - آقای دکتر از روی علاقه که نیس . به خاطر پرداخت کرایه خانه و تهیه نان خالی بچه هام مجبورم اینقدر کار کنم . انگار نشنید چی گفتم . یا معنی حرفمو نفهمید . شانه هایش را بالا انداخت و گفت : - درست نیس ، اینجوری کار کردن خود کشی یه ، کار بیش از هشت ساعت جرمه ! دیدم جر و بحث با آدمی که از بیخ هیچی حالیش نیست فایده نداره سکوت کردم و منتظر نتیجه معاینه شدم . دکتر نسخه بالا بلندی از داروهای مسکن و تقویت و خواب آور و آرام بخش بهم داد و توصیه کرد غذاهای مقوی مثل کباب و جوجه بخورم و بعد از غذا حتما یکی دو دانه سیب و گلابی و خربزه را فراموش نکنم ! با قرض و قوله و گرو گذاشتم اسباب و اثاثیه منزل ، داروها را خریدم شاید حالم خوب بشه و از رنج بی خوابی نجات پیدا کنم . اما حیف از پولی که به دکتر و دوا دادم . شب وقتی تو رختخواب دراز کشیدم و چشمهامو بستم یکهو به یاد کرایه خونه افتادم . از ترس سروصدای صاحبخانه خواب که سهله عقل و هوش هم از سرم پرید . طبق تجویز پزشک برای این که خوابم ببره شروع به شمارش کردم . از صفر تا 360 شمردم وقتی شماره از 361 گذشت به یاد مشکلات آخر سال و مخارج کفش و کلاه و لباس بچه ها و خرج های شب عید افتادم ، به همین جهت برای احتراز از نزدیک شدن عید شمارش معکوس را شروع کردم ! این دفعه از 360 به پایین آمدم به 250 که رسیدم یادم افتاد که چند روز از پرداخت قسط فرش گذشته و اگر تا دو سه روز دیگر 250 لیره قسط فرش را نپردازم صاحب موسسه سفته ام را به اجرا می گذاره . از ترس مامور جلب به تندی از رختخواب بیرون آمدم و یک قرص خواب آور دیگه بلعیدم ! به امید اینکه خوابم ببره دوباره تو رختخواب دراز کشیدم و سعی کردم همه چیز را فراموش کنم . این بار فکر جدیدی به سرم زد " اگر هر ماه ده لیره پس انداز کنم بعد از چن وقت می تونم یه خانه بخرم و از شر صاحبخانه بی انصاف خلاص بشم ؟ " مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵- ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه است. پس از خدمت افسری حرفهای، نسین سردبیری شماری گاهنامه طنز را عهدهدار شد. دیدگاههای سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوانسالاری و نابرابریهای اقتصادی در جامعه وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به بیش از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شدهاند. بسیاری از داستانهای کوتاه او را ثمین باغچهبان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کردهاند. طنز، شايد در هيچ زمينهای بيش از سياست عملی، نتواند با موفقيت به کار رود. چراکه قدرت هميشه میخواهد حماقت خود را جدی نشان دهد و حال آنکه خانهی عنکبوتی و سستبنيادش به تلنگری در هم میشکند. عزيز نسين، نويسندهی ترک، در داستان زير با بصيرت نشان میدهد که چگونه کسانی که با کمک مردم از نردبان قدرت بالا رفتهاند ديگر به خواست مردم از اين نردبان پايين نمیآيند و بزرگترين دليل اين کارشان هم همين است که مردمی که آن قدر احمق بودهاند که آنان را بر سر کار آوردهاند، ديگر چه صلاحيتی دارند که آنان را از کار برکنار کنند؟ اما زندگی ملتها با زندگی افراد چندان تفاوتی ندارد. همان اشتباهی را که فرد میتواند در زندگيش مرتکب شود همان اشتباه را هم ملتی میتواند در حيات اجتماعیاش مرتکب شود، اما تنها تفاوتش اين است که هزينهی دومی بسيار بيشتر و گزافتر است.