کتاب مرگ در ونیز نوشته توماس مان
آشنباخ نویسندهای منزوی و منضبط است که بیش از هر چیز به کارش اهمیت میدهد و میلی به سفر و خوشگذرانی ندارد. او یک روز در میان کار روزانهاش احساس خستگی و ملال میکند و برای پیادهروی به بیرون از خانه میرود تا نیرویش را بازیابد و به ادامهی کارش بپردازد. جملات ابتدایی رمان بیانگر خستگی و پیری نویسندهاند: «گوستاو آشنباخ، یا آن گونه که او را از جشن پنجاهمین سال تولدش رسما مینامیدند، فن آشنباخ، در بعدازظهر روزی از بهار سال -19، که برای چندمین ماه به قاره ما چهره ای خطرناک نشان داد، از منزلش در خیابان پرینتس رگنت مونیخ برای گردشی نسبتا طولانی به راه افتاد. با اعصاب خسته از کار پیش از ظهر... مرگ در ونیز؛ توماس مان، علیرغم آن که رمانی کوتاه و کم حجم است، اما گسترهای چنان وسیع دارد که میتوان آن را تصویری از یک دوران تاریخی دانست. به عبارتی مرگ در ونیز نمونهی درخشانی از پدیدهی ادبی مدرنی است که رمان نامیده میشود.توماس مان در این رمان، روایتی پیچیده و عجیب از یکی از بحرانیترین برهههای تاریخ عصر مدرن را به تصویر میکشد. تصویر عجیبی که او در این رمان کوتاه ارائه میدهد میتواند تا مدتها ذهن مخاطب را درگیر و بحرانی کند. «گوستاو آشنباخ»، نویسنده و هنرمندی است که در آستانهی سالهای پیری زندگیاش قرار دارد و از اعتبار و احترام بسیاری برخوردار است: «سن و سال او دست کم این امتیاز را به او میداد، که هر لحظه با آسودگی خیال از استادی خود احساس اطمینان کند. ولی در حالی که ملک و ملت هنر او را میستودند، او خود از آن به وجد نمیآمد، و چنین به نظرش میرسید که در نوشتههایش از طبع غماز، همان که از شادی و سرور نشات گرفته، بیش از هر یک از مایههای عاطفی اثر شادی دل هنردوستان را فراهم میآورد، نشانی نیست.