کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم نوشته زویا پیرزاد
"كلاريس آيوازيان" از ارامنهي تبريز كه "زويا پيرزاد" داستان را از فكر و زبان او روايت ميكند به خاطر شغل همسرش "آرتوش" با پسر بزرگش "آرمن" و دوقلوهايش "آرمينه" و "آرسينه" در آبادان زندگي ميكند. كلاريس مدتي است به تكرار و سكون زندگي در كنار خانوادهاش در هواي گرم و شرجي آبادان، به بوي گاز پالايشگاه، به صداي قورباغهها و اخلاقهاي خاله زنكي مادر و تلاش خواهرش براي يافتن شوهري ايدهآل "عادت" كرده. به بياعتناييها و سردي و سر فرو بردن "آرتوش" به روزنامه و سوال هر شبش براي اعلام پايان روز: " چراغها را تو خاموش ميكني يا من؟" شايد اگر نقل مكان خانوادهي سيمونيان _" الميرا" به همراه پسرش "اميل" و نوهاش "اميلي" _ نبود؛ كلاريس با عاداتش كنار ميآمد و فشار روحي پنهان اين "عادت"ها ، تكرار و سكون را با دلخوش كردن به باغچهي جلوي خانه، با ميخكها و شاهپسندها و گلهاي ميمون و نمرهيي و اطلسي و گل نخوديهاي روي هره و سه درختچهي توي حياط سبك ميكرد. زمان زيادي از آشنايي دو خانواده نميگذرد كه نيكو گفتن و نيكو شنيدن و هم صحبتي محبت آميز اميل حال و هواي ذهن كلاريس را به خود مشغول ميكند. كلاريس توجهاتي كه از خانوادهاش به خصوص از همسرش آرتوش انتظار داشت به شكل پررنگي در گفتار و نگاه اميل مييابد. تا آنجا كه اين توجهات كم كم وجدان كلاريس را به تلاطم مياندازد. چراغ ها را من خاموش مي كنم در كنار رمانهاي بامداد خمار و دالان بهشت يكي از سه رمان پرفروش ايران مي باشد.