کتاب دوازده داستان سرگردان اثر گابریل گارسیا مارکز
دوازده داستان کوتاه سرگردان – گابریل گارسیا مارکز ۱۳۹۱/۰۷/۰۵, موضوع : داستان کوتاه مجموعه داستان خارجی ۶ دیدگاه img اسم : دوازده داستان کوتاه سرگردان12 dastan kootahe sargardan 199x300 کتاب رمان دوازده داستان کوتاه سرگردان گابریل گارسیا مارکز نویسنده: گابریل گارسیا مارکز (Gabriel Garcia Marquez) ترجمه: رضا موسوی تعداد صفحات: ۱۱۸ صفحه حجم: ۱ مگابایت بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز در ادامه مطلب cketab4 دوازده داستان کوتاه سرگردان گابریل گارسیا مارکزدانلود لینک مستقیم بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز: گابریل گارسیا مارکز (Marquez – G.G) بزرگترین نویسنده کلمبیا و نامآورترین نویسنده جهان و برنده جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۸۲؛ در ششم ماه مارس ۱۹۲۸ میلادی در دهکده آراکاتاکا در منطقه سانتاماریای کلمبیا متولد شد و تا سن هشت سالگی در این دهکده نزد مادربزرگش زندگی میکرد. وی که پسر بزرگ یک مرد داروساز و زنی متصدی تلگراف بود، در سال ۱۹۳۵ به قصد زندگی با والدینش به شهر بارانکیا رفت و تحصیلات ابتدایی خویش را در مدرسه سیمون بولیوار به اتمام رساند. در سال ۱۹۴۱ اولین نوشتههایش در روزنامهای به نام خوونتود که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود، منتشر شد. تحصیلات دبیرستانی او با وقفه روبهرو گشت و مارکز، یک سال به سوکو رفت. در سال ۱۹۴۳ پس از پایان سال تحصیلی، ساحل آتلانتیک را جهت رفتن به بوگوتا ترک کرد ودر این شهر در کنکوری جهت گرفتن بورسیه شرکت کرد. گارسیا مارکز در آن روزگار که در دبیرستان زیپاکوئیرا به تحصیل مشغول بود، با انتشار مجلهای به نام لیتراتورا قدرت ادبی خویش را به سایر همکلاسی-هایش بازشناساند، ولی متاسفانه نشریه فوق بعد از یک شماره توقیف شد. در سال ۱۹۴۷ مارکز تحصیل در رشته حقوق را در دانشگاه بوگوتا آغاز کرد. بی آنکه نوشتهای را منتشر کند، مسئولیت ضمیمه دانشگاهی مجله هفتگی رازون را به عهده گرفت و با پیلینو مندوزا و کامیلو تورس آشنا شد. در سپتامبر همان سال، اولین نوول خود را در ضمیمه ادبی ال اسپکتادو منتشر کرد و در ماه دسامبر، مارکز امتحانات سال اول حقوق را گذراند. در ژانویه سال ۱۹۵۰ گارسیا مارکز مقاله نویس روزنامه ال ارالدوی بارانکیا شد. نوشتن کتاب “برگریزان” را همان سال آغاز کرد. در سال ۱۹۵۱، مارکز به کارتاخنا، جایی که والدینش در آن مستقر شده بودند، برگشت. اما در سال ۱۹۵۲، دوباره به بارانکیا برگشت و دستنویس برگریزان به انتشارات لوسادای بوینس آیرس داد، اما رد شد. با این حال او همچنان به خواندن، سیر و سفر کردن و نوشتن ادامه داد و سرانجام در سال ۱۹۵۵ کتاب برگ ریزان منتشر شد. در ژانویه سال ۱۹۵۷، مارکز نوشتن “کسی به سرهنگ تامه نمی نویسد” را تمام کرد. در ماه می همراه مندوزا به آلمان شرقی رفت. در ژوئیه، باز به همراه پلینیو مندوزا، به شوروی سفر کرد و از آنجا، به مجارستان رفت در ماه اکتبر، به پاریس برگشت و گزارشی طولانی درباره ممالک بلوک شرق نوشت. مارکز در مارس ۱۹۵۸، در جریان یک سفر کوتاه به کلمبیا، با نامزدش مرسدس بارکاپاردو، ازدواج کرد. در همان سال سردبیر مجله ونزوئلا گرافیکا شد و کتاب “کسی به سرهنگ نامه نمینویسد” را منتشر کرد. همچنین بسیاری از قصههای کتاب مراسم تدفین مادربزرگ، رمان ساعت شومرابهپایانرساند. در آوریل ۱۹۶۱، “کسی به سرهنگ نامه نمینویسد” مجدداً چاپ شد. در همین سال به مکزیک رفت و با زن و فرزند دو سالهاش زندگی کرد. برای فیلمهای سینمایی فیلمنامه نوشت. همچنین دستنویس داستان ساعت شوم را به مسابقه ملی رمان که در بوگوتا توسط شرکت نفت اسو ترتیب یافته بود، فرستاد و جایزه اول آن را از آن خود کرد. در سال ۱۹۶۲ کتاب “کسی به سرهنگ نامه نمینویسد” وی در مکزیک منتشر شد؛ همچنین ترجمه همان کتاب در پاریس. اولین روایت “پاییز پدرسالار” را هم در همین سال نوشت. در سال ۱۹۶۵، نوشتن“ صد سال تنهایی” را آغاز کرد و در آوریل ۱۹۶۸، صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی فوری و چشمگیر رسید طوری که کتاب به طور مداوم تجدید چاپ میشد. در سال ۱۹۶۹ صد سال تنهایی، جایزه فرانسوی بهترین کتاب خارجی را نصیب خود کرد. در سال ۱۹۷۰ در بارسلون “سرگذشت یک غریق” چاپ شد. مارکز پس از این که پست سفیر بودن در بارسلون را رد کرد، به سفر طولانی در کشورهای کاراییب پرداخت. انتشار نوول های کتاب داستان غمانگیز و باورنکردنی “ارندییرای سادهدل و مادربزرگ سنگدلش”، باعث شد که جایزه رومولوگایهگوس را در مورد بهترین رمان به دست آورد. در سال ۱۹۷۶، “پاییز پدرسالار” منتشر شد. در فوریه سال ۱۹۸۱، اولین مجموعه آثار روزنامهنگاریاش در بارسلون چاپ شد. در ماه مارس همان سال ارتش کلمبیا او را تهدید کرد فوراً کشورش را ترک کند و او هم ناچار به مکزیک بازگشت. در سال ۱۹۸۲، کتاب “چشمان آبی رنگ سگ” را منتشر کرد و نیز در همین سال موفق به اخذ جایزه ادبی نوبل گردید. کتاب “عشق سالهای وبا” را در ۱۹۸۶ منتشر کرد. انتشار کتاب “ژنرال در هزار توی خویش” در سال ۱۹۸۹ در سطح جهانی جنجال آفرید. در ۱۹۹۲، کتاب “از عشق و شیاطین دیگر”، ۱۹۹۶ انتشار “پرونده یک گروگانگیری”، ۱۹۹۸ “کارگاه سناریونویسی و فرهنگ جامع اصطلاحات آمریکای لاتین”، ۱۹۹۹ “سرزمین کودکان” و “برای آزادی” و در سال ۲۰۰۰ دو عنوان کتاب به نام “یاداشتها” و “خانه بزرگ” از او منتشر شد. تا همین اواخر، مارکز با همسر، دو فرزند، عروس و نوه ششسالهاش در شهر نیومکزیکو زندگی میکردند، اما با وخامت اوضاع جسمانی و سرطان رو به پیشرفت ،همچنین با احساس نزدیکی مرگ، به سرزمین خود بوگوتا رفت. از چندی پیش، عنوان بزرگترین مرد و مرد سال ۱۹۹۹ آمریکای لاتین رسماً به وی داده شد. در همین سال بود که متوجه شد سرطان غدد لنفاوی دارد و بدون لحظهای درنگ خود را گوشهنشین کرد. چنان انزوایی که شاید از زمانی که شاهکارش، «صدسال تنهایی» را در ۱۹۶۷ نوشته بود، تا به امروز از او دیده نشده است. تنها عادت بدش در این سالها مصرف پی در پی سیگار بود که آن را هم همسرش، مرسدس، تهیه میکرد. نویسنده به روزنامه کلمبیایی «ال تمپو» در معدود توضیحاتی که درباره بیماریاش داده، گفته است: «در حال حاضر روابطم را با دوستانم به حداقل رساندهام، تلفنم را قطع کردهام، همه سفرها و برنامهها و طرحهای جاری و آیندهام را لغو کرده ام… و تنها خودم را در نوشتن بدون وقفه هر روزهام جست وجو می کنم.» گارسیا مارکز ۷۵ ساله، مرتب برای شیمی درمانی میان یکی از بیمارستانهای لسآنجلس و خانهای که در مکزیکوسیتیی برای مداوا و نوشتنش تهیه کرده در رفت و آمد بود. و حالا بعد از سه سال پژوهش و نوشتن، کتابش را که بسیار منتظرش بودند با نام «زیستن برای باز گفتن» منتشر ساخته است. نخستین جلد خاطرات نویسنده، شرح تلخ و شیرین و گاه احساساتی سالهای ابتدایی مرد بسیار محبوب آمریکای لاتین است که معمولًا با لقبش، «گابو»، شناخته می شود. بسیاری از صفحات این کتاب بر روی «آراکاتاکا» و بر روی رازها و جادوهایی که از آنجا به داستانسرا الهام شده متمرکز است. شهری که در همه جا به سرزمین موز شهره است؛ اما با این وجود، هنوز در فلاکت و انزوا نگاه داشته شده است. روزنامه La Vanguardia چاپ بارسلون از این نویسنده ۷۸ ساله نقل کرده است که: «سال ۲۰۰۵ اولین سال زندگیم بود که در آن یک خط هم ننوشتم. من اصلاً پای کامپیوتر ننشستم. به علاوه، هیچ دورنمای خاصی هم در این کار نمیدیدم… من قبلاً عادت داشتم که هر روز از ۹ صبح تا ۳ بعد از ظهر کار کنم. و معمولاً میگفتم که این کار دستم را گرم نگه میدارد، اما راستش این کار را به این دلیل انجام میدادم که صبحها هیچ کار دیگری نداشتم.» مارکز میگوید که -اگر الهام یاری کند- شاید یک کتاب دیگر در وجود او باقی مانده باشد، اما چندان هم خوشبین نیست. او میافزاید : «اگر فردا یک رمان تازه به ذهن من وارد شود، بسیار خارقالعاده خواهد بود. با تجربهای که من دارم، بدون هیچ دردسری میتوانم یک رمان دیگر را هم بنویسم، اما مردم به خوبی متوجه میشوند که برای آن انرژی خاصی صرف نشده است. کتاب ” دلبرکان غمگین من “، عنوان آخرین اثر گابریل گارسیا مارکز است که خاطرات ۹۰ سالگی به بعد اوست و توسط کیومرث پارسایی ترجمه به فارسی شده و درمرحله دریافت مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میباشد. در میان آثار گوناگون مارکز صد سال تنهایی، پاییز پدر سالار، عشق در سالهای وبا ، کسی برای سرهنگ نامه نمی نویسد و ژنرال در هزارتوهای خود، اهمیت و ارزش ویژهای دارند. مریم السادات فاطمی