کتاب کوهستان جان اثر گائو چینگ ژیان ترجمه دل آرا قهرمان
دورانی كه خیلی کم گشايشي در جو سياسي چين در آخر دهه هفتاد ميلادي به راه افتاد دهها نشريه ادبي و كتابهاي بيشماري از نظر حجم و محتوا به چاپ رسيدند كه كوهستان جان يكي از آنهاست. سوار يك اتوبوس راه دور شده اي و از صبح اتوبوس هاي كهنه كه براي راههاي شهري تنظيم شده دوازده ساعت آزگار در جاده هاي كوهستاني .... ... چون ميترسم كه كاملاً نفهميده باشد، به او توضيح ميدهم كه بهتر است خودش يك ناشر پيدا كند. ساكت ميماند. مردد است. با ملاحظه از او ميپرسم: ميتوانيد دستنويستان را برداريد؟ در حالي كه چشمهايش را كاملاً گشاده كرده، جواب ميدهد: شما ميتوانيد آن را به يك ناشر بدهيد؟ [ميگويم:] بهتر است خودتان مستقيم آن را به يك بنگاه انتشاراتي بفرستيد. اين طوري مسلماً از مشكلات اجتناب خواهيد كرد. لبخند ميزنم. او هم ميخندد. دستنويس را در ساكش ميگذارد و كلمات تشكرآميزي ميگويد. [ميگويم:] اين من هستم كه تشكر ميكنم. دوباره در ميزنند، اما قصد ندارم باز كنم.... معجزهاي نيست. اين آن چيزي است كه خدا به من گفته؛ به من، ناراضيِ ابدي. ميپرسم، آيا باز هم چيزي براي جستجو باقي ميماند؟ همه چيز در اطراف آرام است. برف در سكوت ميبارد من از اين آرامش در شگفتم؛ آرامش بهشتي. شادي نه، شادي در تقابل با اندوه هست. تنها برف ميبارد. در اين لحظه نميدانم جسمم كجاست. نميدانم اين قطعه زمين بهشتي از كجا ميآيد؟ به اطراف نگاه ميكنم. نميدانم كه هيچ نميفهمم. هنوز گمان ميكنم كه همه چيز را ميفهمم. چيزها پشت سرم اتفاق ميافتند و همواره چشمي غريب هست. بهتر اين است كه تظاهر به فهميدن كنيم. تظاهر به فهميدن اما در واقع هيچ، نفهميدن. در واقعيت من هيچ نميفهمم، مطلقاً هيچ همين است كه هست...