گنجینه ی ما و شما

کتاب گنجینه ی ما و شما نوشته سید اصغر ساداتیان - سیدحمیدرضا ساداتیان

اينشتين زندگي ساده اي داشت و در مورد لباسهايي كه مي پوشيد بسيار بي اعتنا بود. روزي يكي از دوستانش از او پرسيد: چرا لباس نو نمي پوشيد؟ اينشتين خنده اي كرد و به او جواب داد: آخر اينجا همه من را مي شناسند ومي دانند كه من چه كسي هستم. چه احتياجي به لباس نو دارم؟ تصادفا همان شخص چند ماه بعد انيشتين را در شهر ديگري ديد و باز هم همان پالتو كهنه را بر تن او مشاهده كرد. از او پرسيد: استاد عزيز چرا باز هم اين پالتوي كهنه را پوشيده ايد؟ انيشتين لبخندي زد و حواب داد: دوست عزيز چه احتياجي هست؟ اينجا كه كسي من را نمي شناسد!