پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

بود هست خواهد ماند

موجود
100,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب روانشناسی

بود هست خواهد ماند نوشته نازنین فروغی فر
توضیحات

کتاب بود هست خواهد ماند اثر نازنین فروغی فر

از تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیره­ی این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه، ای خدای قادر بی همتا یکدم ز گرد پیکر من بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را شاید درون سینه­ی من بینی این مایه گناه و تباهی را تنها تو آگاهی و می­دانی اسرار آن خطای نخستین را تنها تو قادری ببخشائی بر روح من، صفای نخستین را راضی مشو که بنده ناچیزی عاصی شود بغیر تو روی آرد راضی مشو که سیل سرکشش را در پای جام باده فرو بارد فروغ فرخزاد اوایل سال ۱۳۶۸ بود. مردم تازه داشتن رنگ آرامش بعد از جنگو روی زندگی خود می­دیدند. نزدیک به یک سال بود جنگ خانمانسوز تموم شده بود. یک ماه از سال جدید می­گذشت. اردیبهشت ماه بود و در آن ماه از سال هوای شیراز غیر قابل وصف. امیرعلی به تازگی امتحانات پایان ترم سال آخر دبیرستان رو به اتمام رسانده بود و بر خلاف عقیده بسیاری از مردم دلش می­خواست به جای رفتن به دانشگاه اول به خدمت سربازی بره. هر چه قدر مهری خانم مادرش بهش اصرار می­کرد که این کارو نکنه گوش امیرعلی به این حرف­ها بدهکار نبود و بالاخره کار خودشو کرد و به محض تموم شدن امتحاناش خودشو به سازمان نظام وظیفه معرفی کرد و آماده رفتن به خدمت سربازی شد. مهری خانم به امیرعلی می­گفت: - حالا چرا با این عجله؟ کسی دنبالت کرده ما خبر نداریم؟ بچه­های مردم به این در و اون در می­زنن نرن سربازی اون­وقت بچه من هول برش داشته. امیرعلی در جواب مادرش می­گفت: - آخه مادر من چرا این­قدر نگرانی؟ من که می­دونم برای چیه. بابا جون جنگ تموم شد و رفت. ای خدا منو از دست مامانم نجات بده. - آخه مادرم دیگه. چی کار کنم؟ دست خودم نیست. نمی­شه یه کاریش کنی حالا؟ - چی کارش کنم هان؟ مادر من به پیر به پیغمبر تموم شد. جنگ دود شد و رفت هوا. ای صدام بی­همه چیز بگم خدا چی کارت کنه. ببین چه به روز مردم آوردی که همه دیگه از سایه­ی خودشونم وحشت دارن. مامان جونم شما که بهتر می­دونی من برای چی دارم می­رم سربازی. این همه با شما و آقا جون صحبت کردم به همین زودی یادتون رفت؟ مادرِمن، من اگه بخوام برای ادامه تحصیلم برم فرانسه باید خدمت سربازی رفته باشم. این­جوری که نمی­تونم از کشور خارج شم. - چی بگم والا. امیرعلی من و آقاجونت آرزومونه تو به خواستت که رشته پزشکیه برسی. ولی آخه مگه من چنتا پسر دارم؟ تو و امید همه چیز من هستین. من شما دوتا رو همیشه کنار هم دیدم. رشته پزشکی هم که قوربونش برم تمومی نداره. حالا نمی­شه تو همین مملکت خودمون درستو بخونی؟ این­جوری خیال منم راحته. تمام این بحث­هایی که بین امیرعلی و خانواده­اش رخ می­داد بی­نتیجه به پایان می­رسید و در آخر پیروز میدان امیرعلی بود...

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.