کتاب خون آشامهای آشنا اثر آلبرت جی برنستاین ترجمه فرخ بافنده
چطور از چنگال آدمهاي بي رحمي فرار كنيم و روزگارمان را سياه مي كنند! خون آشام هاي آشنا، حتي همين حالا كه داريم با هم صحبت مي كنيم، آهسته و بي سر و صدا در تعقيب شما هستند. آنها همه جا هستند؛ در خيابان هاي روشن از نور خورشيد، در زير نور چراغ هاي مهتابي دفتر كارتان و حتي در روشنايي گرم خانه تان. خون آشام هاي آشنا آن بيرون هستند و ظاهرشان با آدم هاي معمولي تفاوتي ندارد. اما همين كه نيازهاي دروني شان سربرآورد، آنها را تبديل به درندگاني وحشي مي كند. آيا اين خون آشام هاي آشنا را مي شناسيد؟ آيا قدرت اهريمني آنها را در زندگي تان تجربه كرده ايد؟ آيا تا به حال به آدم هايي برخورد كرده ايد كه در نگاه اول عالي و بي نقض به نظر رسيده اند ولي بعد معلوم شده آشغالي تمام عيار بوده اند؟ آيا قول و قرارهايي را در نجواهاي شبانه شنيده ايد كه هنوز سپيده سر نزده فراموش شده اند؟ آيا تا به حال وجودتان خشك شده است؟ ... اشتباه نكنيد! ما درباره آدمهاي مزاحم معمولي كه مثل پشه هاي دور از چراغ ايوان به دور شما مي چرخند، صحبت نمي كنيم. چون مي توان خيلي راحت با گفتن يك«بله» يا«خير» قاطعانه خود را از شر اين جور آدمها خلاص كرد. ما از خون آشامهاي احساسي صحبت مي كنيم كه مخلوقات حقيقي تاريكي اند. آنها نه تنها اين قدرت را دارند كه شما را عصبي و كفري كنند، بلكه مي توانند شما را هيپنوتيزم كنند، ذهنتان را با وعده و وعيدهاي دروغين آشفته سازند و قدرت تشخيصتان را ضعيف كنند و آن قدر به اين كار ادامه دهند تا اينكه شما بالاخره در افسون آنها اسير شويد. اين خون آشامها اول شما را به طرف خود جلب مي كنند، و سپس وجودتان را مي خشكانند.