در كتاب دوستی با خدا ، نگرشهاي انساني را مطرح می شود کرد كه در راه كمال قدم بر ميدارد. نويسنده با بازگويي تجربيات زندگي خود، آموختههايش را با ما در ميان ميگذارد. او بر اين باور است كه هيچ رويدادي در زندگي تصادفي نيست و هر رويداد، آموزشي در بر دارد كه ما را به هدف خود نزديكتر ميكند. او باور دارد كه خداوند پيوسته با يكايك ما سخن ميگويد، با ما درست است و براي رسيدن به هدف ياريمان ميدهد. برخي از ما آگاهانه از اين دوستي بهرهمند ميشويم و درنتيجه، زندگي را با شادي، موفقيت، آرامش و مهر بيشتري سپري ميكنيم و گامهاي بلندتري در راه تكامل برميداريم. اين اثر روانشناختي كه مضموني عرفاني نيز دارد از آثار ارزشمند در اين زمينه است كه يك بار خواندن آن را به همه توصيه ميكنيم. «دوستی با خدا» از ارتباطی با خداوند میگوید که از عشق سرچشمه میگیرد و بر مبنای ترس و سودجویی تنگنظرانه استوار نیست. نیل دونالد والش به ما نشان میدهد که در چه مسیر پر افت و خیزی از شک به ایمان، از ترس به شهامت و از سرگشتگی به هدفمندی رسیده است. نیل در روایت ماجرای شگفتآور زندگی خود رو به خدا میگوید که اکنون میداند آفریدگارش در تمامی این داستانها هدایتکنندۀ وی بوده، اما پیوسته برای او حق انتخاب قایل بوده و با نگاهی مهرآمیز آزادی انسانیاش را محترم داشته است. والش با یکرنگی و صداقتی کمنظیر شرح میدهد که زمانی کارش به بیخانمانی و دربدری رسیده بود و اگر همدلی و محبت مردمانی که همچون او فقیر و آواره بودند وجود نداشت، نمیتوانست به زندگی ادامه دهد و امروز پیامش را به گوش جهانیان برساند. او از چگونگی مقاومت خود در برابر جریان پویای زندگی حکایت میکند؛ تا آنجا که این سرسختی و نرمشناپذیری، افزون بر جان موجب آزردگی جسمش میشود و او را به بستر بیماری میکشاند. نویسنده حکمت الهی را به ما یادآور میشود که اگر در ژرفای جان خود نخواهیم کاری را انجام دهیم، خدا ما را به اجبار وادار به انجام آن نخواهد کرد. آنگاه نیز لطف او همانند همیشه ما را در بر میگیرد و از مسیری که نمیخواهیم، دور میکند؛ حتی اگر از طریق شکستن گردن در تصادفی عجیب با اتومبیلی باشد که از رده خارج شده و پیرمردی نودساله آن را میراند! نیل برای ما شرح میدهد اکنون به این درایت دست یافته که بداند سراسر این راه را تصادفی نپیموده و آن نقشآفرین یکتا پیوسته طرحهای اصلی نقشۀ زندگیاش را رسم کرده است. البته او در همه حال آزاد بوده تا صحنهپرداز داستان زندگی خود باشد و زیبایی و اوج داستان آفرینش نیز در همین نکته است؛ همآفرینی پرتوان بنده و کردگار و ظرافت و قاطعیت قانون جبر و اختیار! نگارنده از خشکاندیشیها و محدودنگریهایی پرده برمیدارد که عظمت پروردگار را در چارچوبهای تنگ خود محصور میبیند و هراسها و نگرانیهای خود را به آفرینندهای همواره خشمگین و مجازاتکننده فرامیافکند. نیل با تأسف و حسرتی آشکار میگوید که این دیدگاههای نارسا و بسته چگونه او را در زندان جدایی از آفریدگارش اسیر کرده و وجودش را با زنجیر هراس و ناامیدی، از حرکت و پویندگی بازداشته است. اما ندایی درونی، پیوسته والش را به سوی وصل با معشوق میخواند و سرانجام او از درسهای رنجبار و دشوار زندگی خودساخته میآموزد و از شهد گوارای هشیاری و آگاهی میچشد. آنگاه درِ معجزات پروردگار به روی او گشوده میشود و مردی بیخانمان و سرگردان در جایگاه یک آموزگار معنوی، پیام عشق و امید را منتشر میکند. نیل دونالد والش به همه نوید میدهد که دسترسی به این جایگاه برای تکتک انسانها ممکن است؛ فقط باید عاشق وصل با او بود، به او روی آورد و پاسخ پرسشهای بیپایان را نزد او جست. سپس گوشی شنوا و چشمی بینا داشت تا نشانههای دلدار را دریافت.