کتاب دیالکتیک جدید و سرمایه اثر کریستوفر جی. آرتور ترجمه فروغ اسدپور
نمونه جمع شده از مقالاتی دربارهی گرایش جدید هگلی - دیالکتیکی به نظر آرتور علت این شباهت این است که نظام سرمایهداری درواقع تا حدی از روابط منطقی یا تجریدهای واقعی تشکیل میشود. به نظر آرتور تجریدهای واقعی یا روابط منطقی در وهلهی نخست و به میزان بسیار زیادی در سپهر مبادله تکوین مییابند. زیرا که در سپهر مبادله از ناهمگونی كالاها چشمپوشی میشود و همهی آنها چون نمونههایی از یک امر کلی، یا تجلی ارزش، درک میشوند. از نظر آرتور این عملکرد شبیه عملکرد نیروی انتزاع اندیشه است، و بههمین جهت هم با ساختاری مشابه با شكلهای منطقی یعنی شكلهای ارزش روبرو هستیم. آرتور فقط به روششناسی هگل تکیه نمیکند بلکه همچنین به هستیشناسی او نیز اتکا دارد. این گرایش به نامهای گوناگونی همچون «دیالکتیک جدید»، «مارکسیسم هگلی جدید» و یا «دیالکتیک نظاممند» شناخته میشود. این گرایش شامل نویسندگان بسیاری میشود که همگی بر سبک و سیاق مشابهی فعالیت نمیکنند و با این حال میتوان گفت همه در این پارادایم جای دارند. اصطلاح دیالکتیک جدید به تقابل این نوع دیالکتیک و نوع قدیمی آن که همانا مکتب «دیامات» [یا ماتریالیسم دیالكتیكی] است، اشاره دارد. به نظر آرتور دیالکتیک قدیمی که مهر و نشان انگلس را بر خود دارد روایتی عامیانه از روش و دیالکتیک به دست میداد. «دیالکتیک [در مکتب یاد شده] چون یك «جهانبینی» كلی و روشی كلی ارائه میشد… انگلس «سه قانون» دیالکتیکی را طرح كرد. مسئلهی اصلی این پارادایم تلاش برای انطباق همه چیز با این «سه قانون» بود. پارادایم یادشده مجموعهای از مثالها را در برمیگرفت و نظاممند نبود. لنین در دفترهای فلسفی خود گلایه میكرد که دیالکتیک به «مجموعهای از مثالها» تقلیل یافته است («مثلاً یک بذر» یا «کمونیسم اولیه») و گوشزد کرد که كار انگلس سنگبنای این گرایش را گذاشته است. این فرمالیسم بیجان طرحوارههای مجردی را از بیرون در مورد مضامین به کار میبرد و خودسرانه آنها را به اجبار به شكل و هیئت موردنظرش تبدیل میکند. آرتور بر این نظر است که خود هگل هم در بخش بیشتر فلسفهی «کاربردیاش» به چنین فرمالیسمی آغشته بود. در همین زمینه از نقد ۱۸۴۳ مارکس از فلسفهی سیاسی هگل یاد میکند که روش او را روشی در جستجوی «پیکری برای منطق» میداند. در حالیکه ماركس بهجای آن روش علمی معطوف به «منطقِ یک پیکر» را پیش میکشد. این گفته به معنای آن است که روش نباید منطبق بر آموزههایی کلی و جهانشمول باشد که در حالتی مکانیکی و از بیرون خود را بر موضوع تحقیق تحمیل میکنند. بهجای آن روش باید برخاسته از مضمون و محتوای موضوع تحقیق باشد و در رابطهای دیالکتیکی و درونی با آن بهسر ببرد. در همین راستا است که آرتور دیالکتیکی بودن سرمایه را نه ناشی از کاربست نوعی روش کلی بلکه ناشی از سرشت خود موضوع تحلیل میداند که به ناگزیر نظام مقولاتی خاصی را پیش میکشد. از دههی ۱۹۵۰همزمان با افول ستارهی بخت ماتریالیسم دیالکتیکی (مکتب دیامات) توجهات به آثار مارکسیستهای تاریخگرا مانند لوکاچ، کرش و گرامشی معطوف شد. پس از آن شاهد عروج و افول ساختارگرایی (بهویژه نوع آلتوسری آن) و پساساختارگرایی، مارکسیسم تحلیلی، نظریهی گفتمان و نظایر آن بودیم. این نحلهها همگی هگل را بهکلی رد میکردند و به دیالکتیک هم نظر مثبتی نداشتند. اکنون مدتی است با طرفداران یک گرایش جدید نظری در مارکسیسم روبرو هستیم که خود را آشکارا هگلی مینامند و دیالکتیک را از نو به سپهر نظریهپردازی بازگرداندهاند.