کتاب زندگی و مسائل نوشته محمد جعفر مصفا
من فکر ميکنم از حوالي بيستسالگي به بعد وجود رواني انسان تبديل به يک ضبطصوت ميشود - گيرم در بعضي از نوارها چيزهاي بقول شما مبتذل ضبط ميشود و در بعضي چيزهاي والا، در بعضي کمتر و در بعضي بيشتر، مثلاً من يک غزل از حافظ ضبط کردهام و تو ده تا. ولي وقتي هر دو عاريتي و وامگرفته از ديگري است، چه فرق ميکند!؟ اگر خوب به آدمها و حرفهايشان دقت کنيم، ميبينيم که انگار تمام وجود آنها در چند نوار خلاصه شده است. هستي بعضيها را انگار يک نوار نيمساعته تشکيل ميدهد و بعضيها را چند ساعته. آيا ما تابحال از خود پرسيدهايم اين حرفي که داريم ميزنيم، فکري که داريم ميکنيم، يا حتي احساسي که داريم، قبلاً هم داشتهايم يا نه؟ اين فکر و احساس از کجا نشأت گرفته است؟ - از يک هستي نوشونده، يا از ذخيرهي توبرهي خاطرات؟ آيا چيزي از وجود تو متجلي ميگردد که کاملاً بيسابقه و نو باشد!؟ تجربهي چنين کيفيتي هنگامي ممکن است که چگونگي مرگ بر "خود" را بياموزي!